پرویز ثابتی، رئیس اداره سوم ساواک و رئیس ساواک تهران در مصاحبه با «شبکه من و تو» که در پنج قسمت و در هفت ساعت از این شبکه پخش شد، منکر شکنجه در ساواک میشود و در فرازی از این مصاحبه دکتر رضا براهنی را دروغگو میخواند. ثابتی ادعا میکند که براهنی گفته است او را در ایام بازداشت در کمیته ساواک به پنگه بسته و در حالی که پنکه میچرخیده قصد تجاوز به او را داشتهاند. ثابتی ادعا میکند که براهنی تجزیهطلب بوده است. ارسلان براهنی، فرزند زندهیاد رضا براهنی در متنی که در اینستاگرام منتشر کرده، از فشارهای طرفداران سلطنت بر او و خانوادهاش پرده برمیدارد.
رضا براهنی ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ بازداشت شد و ۱۰۲ روز در زندان کمیته محبوس بود و شکنجه شد. با انتشار بیانیهای با امضای ۳۵ هنرمند و نویسنده و شخصیت برجسته سیاسی در نیویورکتایمز، به وساطت فرح پهلوی او را در ژانویه ۱۹۷۴ از زندان آزاد و به آمریکای شمالی تبعید کردند. از این تاریخ تا ده سال بعد فعالیت برای آزادی زندانیان سیاسی از جمله دکتر علی شریعتی و غلامحسین ساعدی و تلاش برای تشکیل یک حزب مستقل چپ زندگی براهنی را تحت تأثیر قرار داد. سهمی که براهنی در افشای شکنجههای ساواک داشت بینظیر است و سهمی که ساواک در رادیکالیزه کردن او داشت، انکارناپذیر.
متن ارسلان براهنی را میخوانید:
مجنون کسی است که شاعر ایرانه خانم را تجزیه طلبِ ایران بنامد
جریانات بعد از فوت دکتر رضا براهنی برای خانواده ما به این شکل آغاز شد که گروهی از هموطنان ما که به اصطلاح خود را سلطنت طلب میخواندند، به دنبال انتقام از جنازه رضا براهنی بودند. انگار که پس از مرگ نیز، او باید برای فاش کردن شکنجه هایی که در ساواک تحمل کرده بود دوباره مجازات میشد.
ساواک رضا براهنی را پس از انتشار مقالهی “فرهنگ حاکم فرهنگ محکوم” که دربارهی زبانهای اقوام ایران بود؛ دستگیر و به طرز وحشیانهای به مدت سه ماه شکنجه کرده بود. پدر ما این ماجرا را در آمریکا و در راستای نقض حقوق بشر فاش کرده بود. افشای این فجایع برای ساواکیها بسیار سخت آمده بود. میگفتند و هنوزم هم میگویند که ساواک دست به کسی نزده است و هر کار که کرده همه رحمت بوده است. گرچه این افشاگریها تنها متعلق به رضا براهنی نبود؛ بلکه دیگرانی هم با سند و مدرک پرده از این فجایع برداشته بودند.
در آن روزهای زندان ساواک، وقتی مادرم به همراه عموی بزرگ، مادربزرگ و خواهر سیزده سالهام به دیدار رضا براهنی در زندان کمیته میروند، با شمایل غریبی مواجه میشوند طوری که حتی مادرم در آن ابتدا اصلا صورت او را نمیشناسد. چهرهای لاغر و تکیده که سرش را تراشیدهاند؛ پاهایش لنگ میزند و نمیتواند درست راه برود. وقتی از پاهایش میپرسند میشنوند که به خاطر ضربات کابل و شلاق به آن روز افتاده است؛ اما چیزی مهمتر نیز نظر آنها را جلب میکند: اینکه در میان ریشهایش رگه هایی از خونمردگی به چشم میزند. انگار بخشی از ریش ریخته است. میفهمند که گویا از نظر ساواکیهای محترم مورد نظر؛ کتکهای عادی و شلاق با کابل برای یک استاد دانشگاه تهران کافی نبوده؛ بلکه زحمت کشیدهاند و ریش بلندش را نیز با دست کندهاند. مادرم هنوز صورت خونی و ریش از ریشه کنده شده و نصفه و تکه تکه را خوب به یاد دارد.
حالا یک عده بعد از مرگ پدر به جان جنازه مردی افتادهاند که در زندان هر دو رژیم برای آزادى قلم تحت فشار بوده و حتی از کار بر کنار شده و بعد از آن در لیست قتلهای زنجیرهای قرار گرفته و در نهایت به کانادا پناهنده شده است و حتی در غربت به خاک رفته است.
حالا آقای رییس ساواک رضا براهنی را یک مجنون میداند. مجنون کسی است که شاعر ایرانه خانم را تجزیهطلب همان کشور ایران بنامد.
بیشتر بخوانید: