حمید فرازنده: تأملاتی ناگزیر پیرامون مهاجرت

خوانش‌های نادرست از برخی مفاهیم دلوز مانند   déterritorialisation * [قلمروزدایی]، ریزوم، و تجربه‌گرایی، و پیوند این مفاهیم با چیزی به نام «تجربه»‌ی مهاجرت، تنها کوششی است برای گریز از نقب‌زدنی جدی در واقعیت صلب یکی از بزرگ‌ترین مسائل امروز جامعه‌ی بشری. منظورم مسئله‌ی مهاجرت است. دلوز مفهوم قلمروزدایی را مستقیما در ربط و پیوند با فرآیندهای کاپیتالیسم مطرح کرده بود به صورت یکی از تاکتیک‌های نظام سرمایه‌داری برای راندن افراد جوامع از «قلمرو»های زیستی‌شان تا با برقراری مناسبات اقتصادی خودش شکل مورد نظرش از قلمرو را پیاده کند. کافی‌ست در این نکته تأمل کنیم که واضعِ مفاهیم قلمروزدایی  و ریزوم، خود تمام عمرش پا از فرانسه بیرون نگذاشت. اصطلاح غلط ‌انداز دیگر «جهان‌وطنی» است. مفهومی سراسر مغلوط و متناقض، چراکه وطن اصطلاحی سیاسی است و هیچ وطنی بدون یک دولت حاکم بر آن وجود ندارد. وضعیت هراسناکی می‌شد اگر روزی تنها یک دولت بر تمام جهان حکم‌رانی می‌کرد. اما تردیدی نیست که روی‌آوردن به این مفهوم، با نظر به روانشناسی فروید، تنها به خاطر گریز از التزام‌هایی است که هر فرد از حیث اخلاقی ملزم به پاسخ‌گویی به آنهاست.

چند تعریف ابتداء به امر از مهاجرت

مهاجرت در معنای اول خود یعنی نقل مکان کردن، جابه‌جاشدن. اما از منظر اجتماعی، خواهیم دید مفهوم رفته رفته پیچیده می‌شود، و بر بسیاری از پویایی‌های زندگی تأثیر می‌گذارد. عمل مهاجرت  به دلیل ساختارهای مشخص جوامعی که در آن رخ می‌دهد و  به دلایل ریشه‌های متفاوت پیدایش‌اش تأثیرات متفاوتی  بر ساختار فردی-اجتماعی می‌گذارد.

با توجه به دلایل مختلف پیدایش و متغیر بودن پیامدهای اجتماعی آن، ارائه‌ی تعریف جامعی از مهاجرت و ترسیم حدود آن ممکن به نظر نمی‌رسد. تحرک مکانی و جابجایی خواندن مهاجرت کمکی به شناخت آن به ما نمی‌کند.

همین‌طور گشودن بحث الهیات‌شناختی «هجرت» در این ارتباط، تنها یک قیاس مع‌الفارق است، زیرا در بحث هجرت تاریخ ورق می‌خورد، و در مهاجرت‌های دوران مدرن تاریخ در حالت جمود وکرخت پا پس می‌گذارد. از قضا اگر بناست شباهت‌هایی بین مهاجرت‌های دوران مدرن و دوران باستان پیدا کرد، می‌توان مراجعه به جلد نخست «تفسیر طبری» صفحه‌ی ۱۴۱، قصه‌ی ذوالکفل علیه‌السلام  را  پیشنهاد کرد.**

در تعاریف سازمان بین‌المللی مهاجرت، آن را به صورت «تحرکات جمعیتی که در آن افراد بدون توجه به مدت، ساختار و دلیل، مکان خود را تغییر می‌دهند»(۱) توضیح داده‌اند.

یک تعریف مقدماتی نسبتاً بهتر هم شاید این باشد که مهاجرت حرکت از یک مکان به مکان دیگر است، از وقتی که فرد مهاجر در مکان اول به دلایل متفاوت -از دلایل جزئی گرفته تا مسائل بزرگ‌تر، گاهی آزادی‌خواهی-سیاسی، گاهی رفاه اقتصادی، گاهی نگرانی از موقعیت متزلزل اجتماعی، ایده‌ی پیشرفت فردی، و البته امنیت جانی- احساس نگرانی کند. به نظر می‌رسد این تعریف لااقل برای لحظه‌ی شروع مهاجرت تکیه‌گاه خوبی باشد. 

اولین پیچیدگی در تعریف مهاجرت -اتفاقا با توجه به ایده‌ی تجربه‌گرایی- وقتی رخ می‌دهد که در عالم واقع یک نفر تصمیمش را در این جابه‌جایی یا تغییر مکان  جامه‌ی عمل بپوشاند. در آن صورت اولین چیزی که متوجه می‌شود این است که تنها این مکان نبوده که جابه‌جا شده؛ جدایی جز در مکان در ذهن نیز حاصل شده است: منظور جدایی ذهنی از ساختارها و پدیده‌های اجتماعی- فرهنگی است که فرد به آنها تعلق دارد. آرنت این همه را در مفهوم «بی‌خانمانی» خلاصه می‌کند، و البته روی قسمت دوم مفهوم -انقطاع ذهنی- تاکید می‌کند. (۲)

آنچه در مقایسه با تغییر مکان مسئله‌سازتر می‌شود، مهجوریت از ارزش‌های اجتماعی-فرهنگی‌ای است که فرد به آن «متعلق» است. چیزی که لااقل برای دوره‌ای -و معمولا برای همیشه- باعث وقفه‌ای ذهنی در فرد مهاجر می‌شود و تأثیرات پردامنه‌ای بر زندگی‌اش  می‌گذارد. این وضعیت را می‌توان نه فقط به صورت  از دست دادن مکان مألوف، بلکه به صورت از دست دادن زمینه‌ی فرهنگی، فعالیت ذهنی و زیستی تعبیر کرد. مکان فقط  شامل مرزهای فیزیکی نیست، بلکه بستر معناشناسی فردی و اجتماعی است.  فرد تنها در چنین بستری قادر است خود را شناسایی کند. آسیب منبعث از گسست که در مهاجرت پدید می‌آید، معادل از دست دادن گذشته‌ی تاریخی و هویت است که تا ریشه‌های هستی امتداد می‌یابد. 

مهاجر در نوشته‌ی حاضر شامل تبعیدی‌ها، پناهنده‌ها، اجنبی‌ها، افراد در حال عبور، پناهجویان، و البته افراد یا گروه‌هایی از افراد است که مکان خود را در جستجوی ابزارهای اجتماعی-فرهنگی و اقتصادی جدید تغییر می‌دهند.


بیژن بیجاری: روخوانیِ یادداشت‌های «فَست‌فود»

بهمن ۴, ۱۳۹۹

یکی از نمونه‌های مرغوب «ادبیات مهاجرت». داستانی از بیژن بیجاری در نشریه ادبی بانگ در بیان معنای «ناخانگی» انسان مهاجر.


اسطوره‌ی مهمان نوازی

گفتیم که مهاجرت چیزی است ورای تغییر یک مکان فیزیکی. این حالتی‌ست از جدا شدن از جامعه‌ی مادر به دلایل اجتماعی، اقتصادی و قومی. ترک جایی که فرد به آن احساس تعلق می‌کند، ترک خانواده، محیط، جامعه یا موقعیت اجتماعی پدید آورنده‌ی احساس تنهایی می‌شود. عاملی که باعث این وضعیت آسیب‌زا می‌شود، ماندگاری حس مهاجرت و این نگرانی است که فرد همیشه در جغرافیایی که به آن مهاجرت می‌کند غریبه خواهد ماند. در اینجا، یک تضاد خود را از طریق مکان نشان می‌دهد. از یک سو مکانی که به آن مهاجرت انجام شده است به مکانی تبدیل می‌شود که مهاجر در آن احساس بیگانگی می‌کند، در حالی که از سوی دیگر، او خود به چشم می‌بیند که بومیان آن مکان جدید آنجا را به عنوان فضای طبیعی زندگی‌شان می‌بینند. مکان برای یکی خانه است و برای دیگری در بهترین حالت مهمان‌خانه. این معضل منشأ اسطوره‌ی مهمان‌نوازی است که دریدا آن را کشف کرد و با آن اساس بیگانگی را واسازی کرد.

میزبان، مکانی را به کسانی که بدان می‌آیند ارائه می‌دهد (یا تحمیل می‌کند). این فضا برای فرد مهاجر غریبه است، به این معنا که با کنش‌ها و هویت‌های اجتماعی او هست نمی‌شود،  بلکه با پذیرش او در آن از سوی میزبان به وجود می‌آید، و از همین رو، محدودیت‌های زندگی مهاجر را در جغرافیای جدید رقم می‌زند. صاحب‌خانه، همراه با ارایه‌ی مکان، تعیین می‌کند که مهاجر کجا، چگونه و به چه شکلی زندگی کند، و در ضمن به چه شکل‌هایی و در کجاها زندگی نکند.

به گفته‌ی دریدا، میهمان‌نوازی مطابق با دستورالعملی است که میزبان به مهاجر ارائه کرده است: «من به شما در خانه‌ی خود خوش‌آمد می‌گویم. به خانه‌ی من خوش آمدید، مشروط بر اینکه از زبانم، سنت‌هایم، روش‌های زندگی، قوانین و مقرراتم  پیروی کنید» (۳) 

این شرایط نشان می‌دهد میزبان شما کی‌ست و همچنین باعث می‌شود میزبان احساس و تأیید کند که شما هم مهمان هستید. این عمل در حکم ترسیم مرزهای جسمی و روحی زندگی مهاجر و درنتیجه ‌یادآوری به اوست که  مالک واقعی مکان چه کسی است. این یک موقعیت  تحمیلی است زیرا حاوی هیچ گزینه‌ی انتخابی در این شکل از ارائه نیست. یک شیوه، یک نوع زندگی از پیش تعریف شده است که میزبان در محدوده‌های سلطه  آن را به صورت یک «موهبت» به مهمان/مهاجر ارائه می‌دهد. این وضعیت، از همان ابتدا،  مهاجر را به مثابه‌ی غیر تعریف می‌کند و مسئولیت سازگاری با مکان و زندگی اختصاص داده شده برایش را به او محول می‌کند. صاحب‌خانه با خویشتن‌داری میهمان/مهاجر را  به صورت یک غیر می‌بیند؛ به چشم یک تهدید. او فکر می‌کند که با به اسارت گرفتن میهمان خود در محل، از این تهدید جلوگیری کرده است.

دریدا نشان می‌دهد که فضا به منطقه‌ی تسلط میزبان تبدیل می‌شود. میزبان خود را مالک حقیقی فضا می‌بیند و به خود حق می‌دهد که این فضا را مطابق با عادات زیستی خود سازماندهی و مدیریت کند.  این به معنای اجازه‌ی ورود مهمان به فضای میزبان، تحت شرایطی است که میزبان تعیین می‌کند. درضمن زبان مکالمه بین این دوقطب از روزی که مهاجر در حال بستن چمدان و ساکش بوده، مقرر شده است: او بایست، هنوز نیامده، زبان میزبان را یاد گرفته باشد.

از منظر مهاجر، شیوه‌ی زندگی تعریف شده توسط میزبان نشان دهنده‌ی آن نقطه‌ی اساسی است که او در آن احساس غریبگی می‌کند. به گفته‌ی دریدا، فضای تجربه‌ی ارائه شده به او یک  «زبان خارجی» است که او با آن ناآشنا است. مهاجر نمی‌تواند این زبان خارجی را به زبان خود ترجمه کند. به همین دلیل، اولین عمل خشونت‌آمیزی که مهاجر با آن مواجه می‌شود، تحمیل زبان میزبان است.(۳) 

نحوه‌ی برخورد با مهمان و چگونگی شرایط محل سکونت او یک موضوع اخلاقی است. دریدا بیان می‌کند که تحمیل هر پیش شرطی به مهمان به محض ورود به خانه یک عمل خشونت‌آمیز است.

موضوعی که دریدا آن را تحلیل می‌کند، حول این محور است که آیا صاحب‌خانه می‌تواند به صورت یک «مهمان‌‌دار» دیده شود، اگر زبان زندگی خود را به مهمانی که به خانه‌ می‌پذیرد تحمیل کند. اگر مهمان شروع به صحبت به زبان میزبان کند، آیا چقدر هنوز می‌تواند جنبه‌ای از خود را حفظ کند؟ اگر مهمان مجبور به انجام کاری شود که با آن موافق نیست، تا چه اندازه می‌تواند حالت منحصربه‌فرد‌بودن خود را حفظ کند؟ آیا این وضعیت دربردارنده‌ی غیریت مطلق یا بیگانگی بی‌پایان نیست؟ شاید چیزی که نباید فراموش کرد این است که مخرج مشترک مهاجر و میزبان نه «تابعیت» آنان از یک قانون اساسی، بلکه ویژگی «شهروندی»شان است. آنان اگرچه زبان زندگی و فضایی یکسانی ندارند، اما شهر مشترکی دارند.

در چارچوب گفتمان مهمان‌نوازی دریدا، مهاجر توسط خانه‌ای گروگان گرفته می‌شود. زیرا این‌گونه نیست که فرد بتواند به مدد کنش و هویت اجتماعی خود به مکان زندگی‌اش معنا ببخشد، بلکه مسکنی که سبک زندگی در آن از پیش مقرر شده است،  خود را بر مهاجر تحمیل می‌کند. این است که مهاجر موقعیت خود را به عنوان سوژه از دست می‌دهد.

اگرچه مهمان‌نوازی در معنای نخست کلمه به مفهوم مدارا نزدیک است، اما نگرش مهمان‌نوازی به معنایی که دریدا آن را به صورت یک مسئله درآورده است، محتوایی  نزدیک به مفهوم نامدارایی دارد. به عنوان نمونه‌ای از این وضعیت، وقتی وضعیت کارگران مهمان در آلمان و قوانین مربوط به محل اقامت آنها بررسی شود، نگرش «مهمان‌نواز» حاکمیت یا دولت آلمان به وضوح مشاهده می‌شود. در آلمان از پس از جنگ دوم تاکنون به طور مرتب برای پاسخگویی به تقاضای نیروی کار مورد نیاز، در مدت زمان کوتاه، کارگرانی از خارج از مرزهای کشور جذب می‌شوند. در قوانین تنظیم شده برای این کارگران مشاهده می‌شود که اجازه‌ی اقامت تنها با مجوز کار قابل اعطا است. در همین قوانین به صراحت آمده است که به محض اینکه سرمایه‌ی غالب (دولت یا سرمایه‌ی خصوصی) دیگر نیازی به نیروی کار نداشته باشد، این کارگران باید کشور را ترک کنند. حتا زمانی که به آنها اجازه اقامت داده می‌شود، به آنها اطلاع می‌دهند که مهمان/موقت هستند و فقط در شرایط و بازه‌ی زمانی تعیین شده توسط میزبان می‌توانند در کشور حضور داشته باشند. به عنوان یک نکته‌ی جزئی اما مهم، این کارگران در قانون به عنوان مهمان نامیده می‌شوند، و نه مهاجر. این وضعیت نشان می‌دهد که این کارگران حتا نمی‌توانند از حقوق اولیه‌ی اعطا شده به مهاجران بهره‌مند شوند. با این حال، به زودی آنان می‌فهمند که این وضعیت، که دولت آلمان آن را محدود به نیروی کار نگه می‌دارد، موردی با محتوای اجتماعی است.

در چارچوب گفتمان مهمان‌نوازی دریدا، مهاجر توسط خانه‌ای گروگان گرفته می‌شود. زیرا این‌گونه نیست که فرد بتواند به مدد کنش و هویت اجتماعی خود به مکان زندگی‌اش معنا ببخشد، بلکه مسکنی که سبک زندگی در آن از پیش مقرر شده است،  خود را بر مهاجر تحمیل می‌کند. این است که مهاجر موقعیت خود را به عنوان سوژه از دست می‌دهد. اکنون، مهاجر به یک مهمان، به یک غریبه تبدیل شده است که می‌تواند در محدوده‌ی زندگی ارائه شده توسط حکمران، به واسطه‌ی یک مکان قرضی نفس بکشد. این وضعیت به معنای مبهم‌شدن سوژه‌گی او و ذوب زندگی‌اش در مکان است.

در چارچوب همه‌ی این ارزیابی‌ها، مکان صاحب‌خانه به پایگاهی تبدیل می‌شود که مهاجر نه تنها نسبت به جغرافیا، بلکه نسبت به وجود خود نیز احساس بیگانگی می‌کند. بنابراین، به قول دریدا، مکان که جایی بود برای نشو ونمو، از معنا تهی می‌شود و خصلتی دائمی بر مفهوم مهاجرت افزوده می‌شود.  این وضعیت به معنای بیگانگی از خود، دور شدن از وضعیت وجودی خود و انقطاع ذهنیت است. این حالتِ از خودبیگانگی که توسط میزبان تجسم می‌یابد، در زندگی روزمره نمایان می‌شود. از یاد نبریم که  مهاجران همیشه در هر جامعه‌ای وجود داشته‌اند، اما هرگز بخشی از آن جامعه نبوده‌اند یا اجازه نداشته‌اند که باشند.

این وضعیت این واقعیت را به ما یادآوری می‌کند که هیچ مرز مشخصی بین شناسایی، پذیرش و اجبار، به حاشیه رانده شدن و ستم وجود ندارد.

مهمان‌نوازی در واژگان دریدا تبدیل به ابزار سرکوب می‌شود. واژه‌های «میزبان» و «دشمنی» به هم مرتبط اند. ریشه‌ی هر دو در زبان لاتین کلمه‌ی host است. مهمان همیشه این پتانسیل را دارد که به دشمن، به «غیر» و به یک تهدید جدی برای میزبان تبدیل شود.

حافظه و تعلق مکانی-فضایی

در تحلیل دریدا از مهمان‌نوازی، مکان، به صورت شیوه‌ای از زندگی که میزبان به مهاجران به نام مهمان‌نوازی ارائه می‌کند، توصیف شده است. مهاجران نمی‌‌توانند این زبان زندگی را که از طریق تجربیات دیگران وجود دارد، به زبان خودشان ترجمه و درونی کنند. زیرا این زبان ارائه شده از طریق مکان با ذهنیت و تجربیات زندگی مهاجر همخوانی ندارد. او نمی‌تواند بین مکان و زندگی‌ای که تحت عنوان مهمان نوازی به او پیشنهاد می‌‌شود و فضای زندگی‌ای که به آن مهاجرت کرده و به آن احساس تعلق می‌کند، نزدیکی برقرار کند.

بر اساس این حالت متناقض، نقش حافظه‌ی مهاجران در احساس تعلق آنها و نقش بنیان‌گذار این موقعیت بر فضا مهم است. برای درک این نقش، پرسش از رابطه‌ی حافظه-فضا- تعلق در یک زمینه‌ی کلی و بررسی نقش حافظه در ایجاد فضا مفید است.

از نظر نیچه، حافظه، جوهری است که تمام گذشته‌ی بشری در آن جادارد و اهمیت وجودی انسان در حفظ و انتقال آن به نسل‌های آینده است. حافظه هر خاطره‌ای را حفظ می‌کند اما برای اینکه لحظه‌ای از گذشته در ذهن ظاهر شود، باید تصادفا یا آگاهانه با نقطه‌ای در زمان حال تلاقی کند. این لحظه‌ی تلاقی بسیار مهم است. هیچ‌کس مثل پروست  آن را بیان نکرده است: این لحظه‌ای است که گذشته با تمام شدت و طراوت احساسی خود آشکار می‌شود. 

از فروید آموخته‌ایم که برای ظهور این لحظه یا حس قوی، گذشته‌ی حفظ شده در حافظه باید بر لحظه‌ی مناسبِ زمان حال منطبق شود.(۴) به همین دلیل، سنت آگوستینوس این تصاویر و احساسات گذشته را که در حافظه حک شده‌اند، به عنوان لحظه‌ای متعلق به زمان حال تعبیر و آنها را به عنوان «زمان حال مربوط به گذشته» تعریف می‌کند.(۵)

 این تعریف نشان می‌دهد که اطلاعات گذشته در حافظه‌ی ما بخشی از زمان حال است و تأثیر مستقیمی بر زندگی، ذهن و اعمال فعلی ما دارد. این فقط یادآوری گذشته نیست. بلکه حالتی از تجربه‌اندوزی است که زندگی کنونی ما را شکل می‌دهد. به همین دلیل، یادآوری لحظه‌ای از گذشته نه تنها تصویر لحظه‌ای است که در ذهن ما زنده می‌شود، بلکه نشان‌دهنده‌ی این است که زندگی  ما در افق گذشته صاحب معنا می‌شود.

به این ترتیب، حافظه را می‌توان به عنوان مرکز فعالیت مغز در ارتباط با گذشته تعریف کرد، جایی که تجربیات معنا پیدا می‌کنند و به داستان‌های منسجم تبدیل می‌شوند. این داستان‌ها به عنوان فعالیت‌هایی که از گذشته به ارث رسیده‌اند، نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌دادن به زندگی امروز ما دارند. حافظه با حفظ تجربیات گذشته و آشکار ساختن آنها در مواقع لزوم بر شکل‌گیری هویت فردی و اجتماعی، و زندگی روزمره‌ی ما تأثیر می‌گذارد. حتا می‌توان گفت پاسخ به اینکه ما کی هستیم به حافظه‌ی ما مربوط می‌شود.

مهاجرت احساس محرومیتی است که در هستی رخنه می‌کند، خللی که در حافظه رخ می‌دهد.

زمانی که یک مهاجر از جغرافیایی که به آن تعلق دارد خارج می‌شود، تمام رفتار حیاتی و اجتماعی را که با خود دارد، در حافظه‌ی خود حمل و حفظ می‌کند و در عین حال واقعیت‌های عینی و فیزیکی آن مکان را پشت سر می‌گذارد. این فعالیت ذهنی شامل این معناست که تمام رفتار حیاتی و اجتماعیِ جغرافیایی که به آن تعلق دارد، در زندگی جدید مهاجر همچنان وجود خواهند داشت. به عبارت دیگر، حافظه یک عملکرد و مکانیسم منحصر به فرد است که حتا در مواجهه با یک رویداد آسیب‌زا مانند مهاجرت به ما یادآوری می‌کند که چه کسی هستیم.

آنچه باعث این فعالیت ذهنی می‌شود در حافظه‌ی انسان قرار دارد. حافظه‌ی فضایی در جغرافیای جدیدی که به آن مهاجرت صورت پذیرفته، ضعیف نمی‌شود، برعکس، تقویت می‌شود و به پناهگاهی تبدیل می‌شود که مهاجران می‌توانند در آن پناه بگیرند. در واقع، در رویدادهای آسیب‌زا مانند مهاجرت، گذشته‌ی موجود در حافظه ماندگارتر می‌شود. اگر بپرسید، همه‌ی مهاجران می‌توانند اعتراف کنند چگونه گذشته در ذهن‌شان مثل نور آذرخش زق می‌زند. مهاجران تمام گذشته‌ی پیشاهجرت خود را انگار همین دیروز اتفاق افتاده به یاد دارند، زیرا مهاجرت جایگاه گذشته را در حافظه به عنوان اثری پاک‌نشدنی تثبیت می‌کند . مهاجر این ایده را دارد که با زنده نگه داشتن حتا کوچکترین خاطره‌ی جغرافیایی که به آن تعلق دارد، جوهر زندگی خود را حفظ خواهد کرد.***  در واقع در نتیجه‌ی برخی مهاجرت‌ها شاهد این هستیم که پیوند مهاجران با هویت و ریشه‌های‌شان محکم‌تر و تزلزل‌ناپذیرتر می‌شود. مهم‌ترین سند اندیشی و ادبیِ فاخر بر این مدعا برای ما ایرانیان کتاب «روزها در راه» اثر بی‌مانند شاهرخ مسکوب است.  حافظه‌ی مسکوب در برگ برگ این روزانه‌نویسی در هر لحظه‌ی زمان حال هرچه را به آن برخورد می‌کند، به گذشته‌ی شخصی-قومی پیوند می‌زند و تنها در آن صورت است که هم خاطره‌ی مانده در حافظه و هم آن پدیده‌ی نو در زمان حال صاحب معنا می‌شوند.****

مهاجران بسیاری از نقاط جهان در برابر این خشونت هستی‌شناختی که از سوی جوامع میزبان به آنان اعمال می‌شود، چاره‌ را در تأسیس محله‌های خود در شهرهای میزبان دیده‌اند: محله‌ی چینی‌ها در نیویورک و تورنتو، محله‌های ترک‌ها در اکثر شهرهای آلمان، یا محله‌ی ایرانیان درخیابان یونگ تورنتو یا لوس‌آنجلس گواه این وضعیت است. این سکونت‌گاه‌ها نشان‌دهنده‌ی موضعی در برابر اسطوره‌ی مهمان‌نوازی هستند، به مثابه‌ی مکان‌هایی حامل عناصر آن زادگاه که در حافظه باقی مانده‌اند و نیاز تعلق به آن‌ها حس می‌شود.

از این رو کوچ‌کنندگان بر اساس این جوهره‌ای که در ذهن خود حفظ و تقویت کرده‌اند، سعی می‌کنند راه وجودی خود را در این سرزمین جدید تثبیت کنند. این اقدام حافظه برای حفظ و انتقال آن به نسل‌های آینده، نشان‌دهنده‌ی این است که چگونه حافظه در ترمیم و پویاییِ خود نقشی بنیادی بر عهده می‌گیرد. حافظه‌ی مکانی نیز در ایجاد مکان و فضای زندگی خود مهاجر فعال خواهد بود. به این ترتیب، کسانی که مهاجرت می‌کنند این فرصت را پیدا می‌کنند  تا زندگی خود را در این جغرافیای جدید از جایی که متوقف کرده‌اند، به هم متصل کنند.

ارتباط مکان با مهاجرت و با بیگانگی ذهنی

کلیه‌ی کنش‌های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی-تاریخی بشر در یک مکان مشخص روی می‌دهد. هویت فردی و اجتماعی انسان نه در فضایی انتزاعی که در عینیت مکان شکل می‌گیرد و رشد می‌یابد. این است که فضای زیستی همواره فضایی منحصربه‌فرد و از تعلقات جامعه‌ای منحصر به‌فرد است، زیرا مکان زیستی نیز به نوبه‌ی خود محصول زندگی روزمره و اعمال اجتماعی ماست.  با تحلیل یک مکان زیستی می‌توان به نحوه‌ی زندگی و وضعیت موجودیت جامعه‌ی ساکن در آن فضا پی برد. زیرا فضا را باید در چارچوب ساختار و مناسبات تولیدی جامعه ای که در آن وجود دارد ارزیابی کرد. به همین دلیل، فضا محصول روابط اجتماعی است و به عنوان یک موجود زنده با فرآیندهای اجتماعی دگرگون می‌شود.

مهاجرت از این منظر،  تعلق به مکان زیستی را قطع می‌کند. هایدگر بی‌خانمانی را، «بیگانگی از ذات و هستی خود» تعریف کرده است. فضایی که از سوی میزبان به مهاجر اختصاص داده می‌شود، چیزی نیست جز  آغاز یک مهاجرت بی‌پایان به منزله‌ی یک منبع بیگانگی از خود.  هایدگر با بیان اینکه در دورانی که ما در آن زندگی می‌کنیم «پدیده‌ی بی‌خانمانی به سرنوشت جهان تبدیل شده است»، بی‌خانمانی و مهاجرت را دور شدن از هستی و بیگانگی از خود می‌خواند. در دنیایی که دیگر جایی  برای تأمل و مکث در آن وجود ندارد، کاهش فضاهای زیستی و تحمیل فضاهای نامألوف به افراد، ما را بر آن می‌دارد تا دوباره فکر کنیم که مهاجرت چیست.

مهاجرت احساس محرومیتی است که در هستی رخنه می‌کند، خللی که در حافظه رخ می‌دهد.

همین را باید در این‌جا خاطر نشان کرد که در تمام این ایده‌ها مهاجرت به مثابه‌ی یک الگوی کلی به دست گرفته شده است. و آنچه برانگیزاننده‌ی نگارنده‌ی این سطور در نوشتن این موضوع  بوده است، وضعیتِ در مجموع  پرملالِ بیش از هفت میلیون مهاجر ایرانی در نقاط گوناگون جهان است، وگرنه در میان همین مهاجران هستند بسیار افرادی که مرجع خود را از دست نداده‌اند و توانسته‌اند عناصر ذهنی و هویتی خود را در سرزمین‌های جدید حفظ کنند. با نظر به تعریفی که از مهاجر در این نوشته ارایه شد، این گروه آخر مهاجر محسوب نمی‌شوند. چراکه  مهاجران -در این معنای خاص- کسانی نیستند که به رغم مهاجرت فیزیکی، مکان و سبک زندگی خود را به اختیار خود ایجاد کنند، بلکه افرادی هستند که خود را با جغرافیای جدید تطبیق می‌دهند؛ بنیاد هستی خود را از دست می‌دهند و از خود بیگانه می‌شوند.

در این راستا پدیدار مکان زیستی که از ابتدای این نوشته مورد بحث قرار گرفته است، از اهمیت حیاتی برخوردار است. زیرا مکان زیستی بازتاب جامعه نیست بلکه خود آن است. نظارت شخصی بر زندگی روزمره و شکل دادن به فضا  در نقطه‌ی مقابل بیگانگی انسان از خود است. بنابراین، شکل دادن مهاجر به مکان خود از طریق حافظه و رفتار خود، نه تنها نشان‌دهنده‌ی عزم او برای تأسیس خانه، بلکه موضعی است محکم در برابر بیگانگی و مهاجرت ذهنی. او فضای خود را به یاد می‌آورد و خود را بازسازی می‌کند (یا خلق می‌کند). زیرا نظارت بر زندگی روزمره‌ی خود و بر فضای ایجاد شده توسط زندگی روزمره، تجسم این خودانگیختگی است. 

تحمیل فضای ارائه شده توسط میزبان، سرآغاز مهاجرت ذهنی به عنوان منبع بیگانگی و دوری از خود واقعی است. معضلی که مهاجران بر سر فضا تجربه می‌کنند، بین ایجاد فضا و شیوه‌ی زندگی خود از طریق حافظه و احساس تعلق و انطباق با فضا و زندگی در جغرافیای جدید در نوسان است. این فراشد طولانی سازگاری، منبع یک احساس بی‌پایان مهاجرت است. به همین دلیل، به جای تحرک فیزیکی از مکانی به مکان دیگر، انتقال ذهنی از محل تعلق به مکان بیگانه و حالت بیگانگی از خود را می توان به عنوان مهاجرت اصلی دورانی که در آن قرار داریم تعریف کرد.

به جای نتیجه‌گیری

پیش‌بینی اینکه ‌پدیده‌ی مهاجرت در آینده‌ی نزدیک به صورت تصاعدی افزایش خواهد یافت، چندان دشوار نیست.  تنها از ایران فقط در سال گذشته ده‌ها هزار نفر مهاجرت کرده‌اند؛ چیزی شبیه یک اپیدمی؛ درست مثل افتادن در جریان یک سیل که فرصتی برای لحظه‌ای تأمل به آنان نداده است. بااین همه، چندان نمی‌توان بر آنان خرده گرفت، زیرا عواملی که باعث مهاجرت می‌شوند، روز به روز در سراسر جهان و کشور عزیز ما افزایش می‌یابد. علاوه بر این، تفاوت در استانداردهای زندگی سیاسی، اقتصادی، زیست محیطی، اجتماعی-فرهنگی زادگاه و بسیاری دیگر از کشورها، داوطلبان مهاجرت را به سوی جایی می‌کشاند که قابل زندگی‌تر باشد و در نتیجه باعث تحرک و جابه‌جایی می‌شود. بدیهی است که این روند، سرنوشت جهان شده است. بسیاری از کشورها، از جمله جغرافیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم، سوژه‌ی این پدیده شده‌اند.

هایدگر بی‌خانمانی را، «بیگانگی از ذات و هستی خود» تعریف کرده است. فضایی که از سوی میزبان به مهاجر اختصاص داده می‌شود، چیزی نیست جز  آغاز یک مهاجرت بی‌پایان به منزله‌ی یک منبع بیگانگی از خود.  هایدگر با بیان اینکه در دورانی که ما در آن زندگی می‌کنیم «پدیده‌ی بی‌خانمانی به سرنوشت جهان تبدیل شده است»، بی‌خانمانی و مهاجرت را دور شدن از هستی و بیگانگی از خود می‌خواند.

امروزه جوامع میزبان ، مهاجران  را به صورت کسانی که امروز می‌آیند و فردا می‌روند می‌بینند؛ ایده‌ای که سرآغاز تحمیل خشونت بر آنان می‌شود. پس به نظر می‌رسد که باید پنجره‌های تازه‌ای بر پدیده‌ی مهاجرت در عصر حاضر گشود. مهم‌ترین چیز در این میان گسترش دادن چارچوب حقوقی مهاجرت است تا خشونت جامعه‌ی میزبان بر فرد مهاجر به حداقل برسد. میزبان بدون اینکه مهاجر را بشناسد تقریبا او را به دشمنی مهاجم، غیر و بیگانه تبدیل می‌کند. مهاجرت امروز یک مسئله‌ی اخلاقی است. اما این مسئله‌ی اخلاقی را نمی‌توان با موعظه و دعوت به پندار نیک حل کرد. «حقوق مهاجرت» باید از این نقطه به کار آغاز کند که  کسانی که مهاجرت می‌کنند حق دارند در جامعه‌ی جدیدی که به آن نقل مکان می‌کنند با نگرش خصمانه مواجه نشوند. مهمان‌نوازیِ[خصومت] میزبان نباید این حق را از آنان بگیرد.

حال آنکه وضعیت اسف‌بار امروز جهان به طریقی دیگر است: در دورانی به‌سرمی‌بریم که روزانه ده‌ها هزار نفر در حال کوچ‌کردن‌اند. آمار ایالات متحده نشان می‌دهد که در تنها ماه گذشته -اوت ۲۰۲۳- حدود پانصدهزار نفر در مجموع، چه به صورت رسمی و چه به صورت قاچاق، از مرز مکزیک وارد خاک امریکا شده‌اند. روزی نیست که ده‌ها بلم از افریقا یا خاورمیانه در سواحل ایتالیا و اسپانیا پهلو نگیرد. البته این فرض ساده‌لوحانه است که امریکا یا دول اروپایی توانایی مقابله با این موج بزرگ مهاجران را ندارند. در عمق این «رواداریِ» ریاورزانه نیاز این کشورها به نیروی کار ارزان نهفته است. برای دولت‌های غربی به هیچ‌وجه به صرفه نیست که نیروی کار خود را از شهروندان بومی خود تأمین کنند. همان بهتر که از نیروی کار مهاجران گرسنه‌ای بهره ببرند که در هر شرایطی تن به کار می‌دهند و در ضمن تا احساس ناامنی از آنان کردند، بتوانند اخراج‌شان کنند.

 مارکس در آثار خود مستقیما در مورد مسئله‌ی مهاجرت چیزی ننوشته است، اما در نامه‌هایش چندبار به آن اشاره کرده است.  اولین متنی که در آن  به این موضوع پرداخته است، نامه‌ای است که در ۹ آوریل ۱۸۷۰ به دوستان خود زیگفرید مایر و آگوست فوگت می‌نویسد. محور اصلی نامه  تأثیرات مهاجرت مردم ایرلند به انگلستان است.(۶)

نامه شامل ارزیابی‌های مارکس از نحوه‌ی عملکرد سیستم سرمایه‌داری است. او می‌نویسد که هجوم مهاجران منجر به کاهش دستمزدهای پرداخت شده به کارگران محلی می‌شود. مارکس در نامه‌ی خود فقط از منظر اقتصادی در سطح دستمزد کارگران به مسئله نگاه نمی‌کند. تحلیل او به طرز قابل توجهی با زمان ما مرتبط است؛ با مهاجران امروزی. او می‌نویسد:  مهاجران نه تنها با خصومت کارگران بومی روبرو می‌شوند چراکه بومیان آنان را رقیب خود می‌دانند، بلکه مجبور به کار در مشاغل کم‌دستمزد و شرایط زندگی نازل می‌شوند.

مهاجرت واقعی عبور از یک مرز فیزیکی نیست، بلکه فرسایش خود مهاجر و از دست دادن ارزش‌های هویتی اوست. این است که در این بزنگاه مکان زیستی نقش تعیین‌کننده بر وضعیت مهاجرت ایفا می‌کند. مکان زیستی نشان‌دهنده‌ی  آستانه‌ی جالبی است. از این نظر، نه فاصله‌ی مهاجر از زادگاهش یا نحوه‌ی وقوع مهاجرت، بلکه تعلق یا عدم تعلق ایجاد شده از طریق فضا، تعیین‌کننده‌ی رابطه‌ی مهاجر با مهاجرت، با بیگانگی و با ورطه‌ی سوزاننده‌ی مهاجرت بی‌پایان است.

زیرنویس‌ها و مآخذ

*– مشتق از: territory، که خود در لاتین یا از ریشه‌ی terra به معنای خشکی، قلمرو می‌آید و یا از ریشه‌ی terrēr به معنای ترس. هم‌ریشه بودن «قلمرو» و «ترس» ما را به این واقعیت می‌رساند که بدون ایجاد ترس و ترور محال است بتوان به استقرار حاکمیت در منطقه‌ای توفیق یافت.
**– از این قصه من بار اول در رمان «برای تو» نوشته‌ی حسین نوش‌آذر مطلع شدم. نویسنده خلاصه‌ای از آن در داستانش آورده بود. در تفسیر طبری، جلد اول، تمام قصه را می‌توان خواند. قصه‌ای بسیار حیرت‌آور؛ انگار همین دیروز برای روز و حال ما نوشته‌اند.
***– دوستی که حدود چهل سال پیش از ایران مهاجرت کرده بود، برایم گفته بود چگونه نام تمام هم‌کلاسی‌هایش از دبستان گرفته تا دبیرستان را سعی می‌کرد به یاد بیاورد و بر کاغذی بنویسد. دوست دیگری می‌گفت وقتی پس از سال‌های زیاد به ایران برگشته بود، در همان روز اول با شنیدن فحش و دشنام‌های خیابانی از شدت وجد اشکش درآمده بود.
****- این نکات ربطی به ناسیونالیسم ندارد. آنچه در حافظه‌ی هر مهاجر باقی می‌ماند، محیط کوچک شهر یا روستایش است و آدم‌هایی که در آنجاها مستقیما می‌شناخته است.
۱- Dictionary of Migration Terms, 2013, p. 35-36
۲-Arendt, H. Imperialism: Part Two of the Origins of Totalitarianism, A Harvest Book Harcourt Brace & Company. 1994
۳-Derrida, J, Of Hospitality, Cultural Memory in the Present, Tr. to English by: Bowlby, R., Stanford University Press. 2000
۴- Freud, S, Mourning and Melancholia, Routledge, 2009
۵- Saint Augustine, Confessions, Independently Published, 2019
۶-Karl Marx and Friedrich Engels, Correspondence, 1846-1895, Lawrence and Wishart LTD..1936, pp. 288-90

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی