شیدا محمدی: گاهی به مرگ فکر می‌کنم

شیدا محمدی، پوستر: ساعد

گاهی به مرگ فکر می‌کنم

فقط

 گاهی

وقتی حیرت می‌درخشد در چشمان تو

و فلج می‌گذرد از عصب‌های من

و ناگهان

مرگ

خیره می‌شود

به چشمان تو

که با حیرت به او می‌نگری

چنان که «چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد»

و من نعره‌زنان

عصب‌های کِشنده را می‌کِشم به بلندای «زمان خواهد شد»

خفقان خفه می‌شود

سیم‌ها به سرم می‌زنند

از سکوت کُشنده مویرگ‌ها

که آرام آرام زیر پوست ورم کرده‌ام

«از این راه و از آن خواهد شد»

و من

فریاد خواهد

نتواند

و تو همچنان

در نگاه تیله‌ای مرگ

روان خواهی شد.

آه

محمد

محمد حسینی

من تنها

تنها

گاهی به مرگ فکر می‌کنم

وقتی دست تنهایی را می‌گیرد

و رگ‌های آبی دستانت را گرم می‌فشارد

تا آنجا که موسیقی آغاز می‌شود

و تو اعدام می‌شوی.

گاهی به تنهایی فکر می‌کنم

که نام عزیزت را در شناسنامه باطل کرد

گاهی در گریه

به خطوط کبود دستانت فکر می‌کنم

به ساعتی که مرگ در آن خیره شده بود

اما

درخشش نگاهت را نربوده بود

آه محمد

محمد حسینی

گاهی به گردن تو در میان دستانت فکر می‌کنم

که چون آونگی از بام تهران آویخته بود

به آن نگاه قشنگ

که به بهت صبح خیره شده بود

در اعصاب فلج شده اوین.

آه محمد

محمد حسینی

گاهی همیشه به تو فکر می‌کنم

به دردانگی‌ات در کویر

به شانه‌هایت در مرغداری

و به زیرزمینی که از چهل و چهار پله می‌گذشت

تا به سیاهی سلاخ‌خانه سلام دهد

به دندان‌هایت وقت جویدن سکوت

و به جلادت در ذکر کریه بسم‌الله

و به سیاهی سپاهی که در وهمه اسلام آویخته بود

آری محمد

من در شبان ناتمام نام‌ها

از آبتین به مهسا و از نیکا به مهرشاد و از خدانور به تو می‌رسم

و هق هق‌هایم لکنت می گیرند

وقت فریادت

گاهی به مرگ فکر می‌کنم

گاهی که همیشه‌ی توست.

از همین شاعر:

شیدا محمدی: «تنت هذیان تختم باشد»

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی