تودهی کوچک
بیشمشیر و بیگلوله میجنگد
برای نانِ همه
برای نور و برای سرود…در گلو پنهان میکند
یانیس ریتسوس/ترجمهی احمد شاملو
فریادهای شادی و دردش را
چرا که اگر دهان بگشاید
صخرهها از هم بخواهد شکافت…
به بیانی روشن شعر زاییدهی موقعیتی حسی و احساسی در برههیی از زمان است که چون آذرخشی ذهن شاعر را اول گیج و سپس روشن میکند؛ واژهها در نظمی ناخودآگاه در کنار هم ردیف میشوند تا معنای نهفته در ذهن شاعر را که متاثر از رخدادهای بیرونیست، شعلهور کنند و چه انگیزهیی بالاتر از رخدادی همهگیر چون انقلاب؟
شور که در واژهها میافتد، دیگر نمیتوان جلویش را گرفت همچون خیزش مردم در خیابانهای ایران. اینروزها مردم خود را بیش از هر زمان دیگری به پیروزی نزدیک میبینند چرا که نقاب از چهرهی استبداد حاکم بر ایران فروافتاده است. اگر در مقطعی از تاریخ کوشیدهاند کشتار انسانها -حتا کودکان- را از حافظهی تاریخ بزدایند، اکنون بیشرمانه به این کار افتخار هم میکنند. در چنین شرایطیست که شاعران و نویسندگان چون دیگر مردم آزاده با خونِ به جوشآمده، به خروش در میآیند گاه با زبان حماسه، گاه در قامت جنگجویانی خشمگین. اما هیچگاه نظارهگر نیستند مگر آبشخور هستیشان از خون بیگناهان باشد.
بهار گمشده در قلهی زمستان
حسن حسام یکی از آن مبارزانِ شاعر است که در همین روزهای تاریک از ستمِ حاکمانِ مستبد و در شبهای روشن از آتش امید، «سرودههای خیابانی» را به مخاطبان عرضه کرده است.
او شاعر و نویسندهییست که بیش از هرچیز از اجتماعش تاثیر میگیرد. در میان کتابهای داستان و شعر حسام رد این دغدغهها را میتوان گرفت تا به شعرهایی رسید که زیر پوستهی سختشان، فریاد شاعری با شعرهایی روان و سلیس پنهان است.
غافل که شعرِ شاعرِ مردم
( اینجا برقص ۱۳۹۷ نشر مهری ص ۴۵)
بهار گمشده در قلهی زمستان است
سرود سرکش شیدایی
ترانهی عشق است
رنگینکمان فرداست
در آفتابخیزان
ندای دلکش آزادیست
در کوچه و خیابان
در مشتها و دهانها
در طغیان
به اعتقاد حسام «مضمون کار نویسنده ـ هر نویسندهیی ـ انسان است. انسانی در جغرافیایی معین با شرایط ویژهی زیستی و اقلیمی، اجتماعی و طبقاتی معین.»
(نویسنده در موقعیت/ آوای تبعید/فروردین ۱۴۰۱)
او نیز چون شاعران دیگر از شاخکهای اجتماعیِ قوی برخوردار است. چنانکه در ششم مه ۲۰۱۸ در ونکوور برای «آیلان و بیشمار کودکان قربانی فرار از جنگی کثیف» شعر «ماهی شدهای بچه؟» را میخواند.
و برای همین است که در تازهترین کتابش «سرودههای خیابانی» (نشر مهری ۱۴۰۱) به مضمون انقلابِ جوانان ایران میپردازد. تقریبا تمامی ۲۱ شعری که در این مجموعه آمده، با مضامین اجتماعی-سیاسی سروده شده و میتوان موقعیت شاعر را همچنان که خود میگوید، در جغرافیایی معین با شرایط زیستی و اقلیمی، اجتماعی و طبقاتی معین دید.
کتاب با شعری به یاد ندا آقاسلطان آغاز میشود با تصویری در پایانی که یادآور نگاهِ زنیست به خون غلتیده در متن خیابانهای ۱۳۸۸:
دیدی؟
( از شعر چشمان ماهی ص ۱۳)
تو دیدی
چشمان ماهی
در بی پناهی
وقتی که از تور
افتاده بر خاک؟!
وای از نگاهش!
وایییی
از نگاهش…
نویسنده تنها یک نویسنده است
در شعر دوم اما شاعر بیپروا از بروز خشمش به حاکمان جمهوری اسلامی میتازد و لعن و نفرینشان میکند. این بیپرواییِ شاعرانه در شعرهای دیگر هم دیده میشود. اما وجه غالب «سرودههای خیابانی»، مضمونهایی چون اعدام، کودکان کار، کودکان بلوچستان، دخترکان افغان، سیل، روزنامهنگاران و فعالان سیاسی دربند و انقلاب دههی هشتادیها در متن خیابان است.
به باور حسن حسام «نویسنده جامعهشناس نیست، فیلسوف نیست، تاریخدان نیست، مبارز و فعال سیاسی و غیره نیست. نویسنده، تنها یک نویسنده است و به عنوان یک رماننویس، قصهنویس، نمایشنامهنویس، شاعر و حتی منتقد و مترجم، اثر خلق میکند. سوژه و مواد مربوط به آن را از واقعیت میگیرد و آن را در چرخدندهی خلاقیت و ظرفیت تخیل و داناییاش زیرورو میکند و هزارتویش را در میآورد و دوباره میسازد و به زبانی دیگر دوباره «متولدش» میکند.»
(آوای تبعید)
وقتی در آبان ۱۳۹۸ رستاخیز انقلاب در کف خیابانها رخ داد و ۱۵۰۰ انسان بیگناه قربانی قدرت شدند، تصویرهایی شاخص در ذهن مردمی که نظارهگر خیابان بودند، شکل گرفت. یکی از آنها، تصویر محسن محمدپور بود؛ نوجوانی که برای کمک به خانواده، کارگری میکرد و در خرمشهر به دست سرکوبگران وبا ضربات باتوم کشته شد.
حسام در شعری که «مرثیه برای محسن» نام دارد او را گل من خطاب میکند؛ گلی رهاشده از روزمرگی:
از روزمرگیات
(از شعر مرثیه برای محسن ص ۵۲-۵۱)
گل من
رها شدهای؟!
هفده بهارِ بیبار
بر شانههای خسته کشیدی
و بیش از این نکشیدی!؟
جانت به لب رسید و
رها شدی از خود
آواز روشنت اما
پیچان است
در آواز ِ دوزخیان له شده
در آواز ِ مردمان تهیدست
تا کودکان کار،
بیکار شوند
و در کلاس درس بنشینند
تا؛
رنگینکمانِ رؤیایت
گرما بخشد
بر آرزوهای یخزده…
روایتهای تراژیک
شاعرِ «سرودههای خیابانی» پیشتر در دفتر دوم کتاب «اینجا برقص» نیز که عنوان «شعرهای خیابانی» را بر خود دارد و همچنین در مجموعه شعر خوشههای آواز با مضامین اجتماعی روز شعر سروده و برخی شعرها را به مبارزان و زندانیان تقدیم کرده است. در «سرودههای خیابانی»که به نظر ادامهی اندیشههای شاعر در دو کتاب یاد شده است، مضمونهایی چون اعدام نوید افکاری، حجاب از سر برنهادنِ گوهر عشقی – مادر ستار بهشتی- شال بر آتش افکندن دختران و مضمونهایی از این دست دیده میشود. او در جای جای شعر بلند گفتوگو در میانهی رؤیا از دختران و پسرانی نام میبرد که از حدود ۴۰ روز پیش در خیابانهای ایران کشته و ناپدید شدهاند:
نیکا نیکا!
(از شعر گفتوگو در میانهی رویا ص ۷۸-۷۶)
مهسای ما را ندیدی؟
نه!
من چهرهام له شده
چشمم جایی را نمیبیند
اما میدانم اینجاست
همین دوروبرها
تو چه طور مهسا جان!
نیکای ما را دیدهای؟
او پنج بهار از تو جوانتر بود.
نیکای زیبا را دیدم
آوازخوان و رقصان
با صورتی مچاله
جمجمهیی شکسته
و بدنی کبود
اما، تنها نبود نیکا
بسیارانی همآواز بودند
در جشن شالسوزان
حدیث، حنانه، غزاله، سارینا
و بسیارانی دیگر…
من مدام
در آنان تکرار میشدم
حدیث گفت:
شیدا و
بیقرار،
به گرد آتشی که برافروخته بودیم
رقصان رقصان میسرودیم:
زن زندگی آزادی
حنانه گفت:
ما تنها نبودیم
همسرایان ما
در جشن روسری سوزان،
پسران هم بودند
رعنا و عاشق
بیشمار و همآواز…
در این شعر چون شعرهای دیگر حسن حسام ردپای روایت را میتوان دید. گویی شاعر برای بیان شعرش از درام بهره میگیرد تا تصاویر شعر را قوت ببخشد و این ویژگی در شاعرانی که داستان مینویسند، وجه غالبی دارد. همچنانکه در نمایشنامهنویسی که به شعر بسیار نزدیکاست، نویسنده از امکانات زبان شاعرانه بهره میجوید تا کلامی فاخرتر را به مخاطب عرضه کند. این شگرد در شعر گفتوگو در سحرگاهی نمناک به دیالوگی میان نوید افکاری هنگام اعدام با اسماعیل بخشی – فعال کارگری- بدل میشود که داستانی تراژیک را روایت میکند. بهرهگیری از روایت در شعر آخر مجموعه نیز که در سال ۱۳۶۷ سروده شده و واکنشی به کشتار تابستان آن سال است، نشان میدهد این ویژگی در شعر حسام سابقهیی دراز دارد. در آن شعر روایت مقتولی را میخوانیم که میآید:
«هنگام که غبار خاکستری سحر
بر چهرهی خیس بنفشهزار مینشیند…»
او در این شعر علاوه بر بهرهگیری از روایت به وجه نمادین واژهها نیز نظر دارد. سحر نماد روشنایی و آیندهی محتوم است اما در غبار خاکستر و بنفشه نشانهی سوگواری.
شعر و حماسه
در برخی شعرهای این مجموعه لحن حماسی شاعر نیز یادآور رنگوبوی شعرهای انقلابی دهههای پیشین است. شاعر در مسیر زبانورزی، همچون همسرایانِ تراژدیهای کهن به پیشگویی آینده میپردازد و لحن اپیک مانند شعارهای خیابانیاش گاهی به رجزخوانی برای دشمن بدل میشود:
مادران؛
(از شعر واویلا ص ۶۷)
بر سینه میکوبند و قیه میکشند
همآواز َ شروه خوان،
با خشمی دریاوار
تا مرگ گم شود
تا ملوانان مغروق
به خانه بازآیند…
یا
دل لیلایی دارند و
( از شعر آوای شروهخوان ص ۲۵)
نمیترسند!
پای در بند و اسیرند، ولیک
سر سودایی دارند
در بزنگاه شبان تاریک
مشعل ِ نور درخشانند
میگریزد شب،
از هیبتشان همچو شهاب
شب بیشوکت یلدایی
از جلوهی نور
میشود صبح سحر
امیدوار مردد
با تمام اینها به نظر میرسد در امیدوار بودن کمی تردید دارد. در شعر ای انقلاب، این رخداد را خطاب قرار میدهد و از او میپرسد که خواهی آمد؟ او مردد است میان آمدن یا نیامدنش برای همین است که میپرسد اما وجه امیدوارانه غالب است چون رویای شاعر رویایی در دسترس به نظر میرسد با توصیفهایی ملموس:
میآیی؟
چمان
چمان
رقصان
در گام ِ های مردم در بند
با خونچکان – درفش:
زن
زندگی
و آزادی؟
آه ای شرار شیدایی
رؤیای خیره سر
ای یار بیقرار!
در راهی؟
اگرچه شاعران و نویسندگان به باور حسن حسام تاریخنگار نیستند اما شعرشان آیینهییست در برابر رخدادهای تاریخی که گاه مات وبخار گرفته است گاه روشن وشفاف. همچنان که در شعرهای یانیس ریتسوس میتوان بیداد سرهنگان را در تصاویر شاعرانه دید. یا در شعر پابلو نرودا خودکامگی پدرسالارانی چون فرانکو را.
منبع: این مقاله پیش از این در رادیو زمانه منتشر شده (+)
در همین زمینه:
احمد خلفانی: «سرودههای خیابانی»ِ حسن حسام: نسبت شعر با سیاست
بانگ نما: گفتوگو در میانه رویا، شعری از حسن حسام با اجرای کانی کرمپور