کتاب «کافه رادیو» نوشته مهدی اصلانی (نشر باران، تابستان ۲۰۲۵/۱۴۰۴) روایتی نوستالژیک و گفتارگونه از زندگی در کوچههای کودکی، زندان، و تبعید است که با زبانی محاورهای و صمیمی، فرهنگ و خاطرات کوچه را زنده میکند. ما در نشریه ادبی بانگ هرچند گاه یک بار بخشی از این کتاب را با صدا و اجرای ماهرانه مهدی اصلانی منتشر میکنیم. دومین بخش از این مجموعه را میشنوید:
«فسقلی گز بده» از مهدی اصلانی، فراتر از یک خاطرهی ساده، پردهای زنده و پرجزئیات از تاریخ اجتماعی ایران در سالهای پیش از انقلاب بهمن ۵۷ است. راوی با زبان محاورهای، ما را به قلب محله و روابط غیررسمی آن میبرد. از خلال ماجرای سینما رفتن «قودی»، ما با شکاف عمیق فرهنگی بین شهر و روستا، نمادهای هویتساز طبقاتی مانند «شلوار لی»، و اقتصاد غیررسمی و یک شبکه ارتباطی مواجه میشویم که توسط چهرههایی مانند «داش امیر» مدیریت میشود. این روایت به خوبی نشان میدهد که چگونه فرهنگ عامه (سینما و فیلمفارسی) میتواند به سوژهای برای تقابل جهانبینیها و آرزوهای گروههای مختلف اجتماعی تبدیل شود.
از منظر روایتشناسی، اصلانی با مهارت کامل از تضاد در کانونیسازی بهره میبرد. او با دادن دسترسی کامل به ذهن و احساسات راوی شهری (مانند خجالت از شلوار قودی)، اما محدود کردن دید ما به اعمال و گفتار قودی، همان شکاف درک نشده بین این دو جهان را در ساختار روایت خود بازتولید میکند. این انتخاب هوشمندانه، طنز داستان را تشدید میکند و در همان حال، به مخاطب اجازه میدهد همزمان با هر دو شخصیت همذاتپنداری کند و نیز فاصلهی فرهنگی آنان را از بیرون ببیند.
این روایت را میتوان تابلویی نمادین از گذار جامعه ایران خواند. تقابل جیمز باند به عنوان نماد جهانی شدن و «ظهورى» [قهرمان فیلم] به عنوان نماد فرهنگ محبوب بومی، تنها در سطح داستان باقی نمیماند. این تقابل، درونیتر و در سطح هویتی، در کشمکش بین قودی که خواهان بازتاب خود در سینماست و راوی که نگران قضاوت جامعه شهری است، تجلی مییابد. پایانبندی داستان با قول مردانه، نه تنها بیانگر یک صلح موقت، بلکه از تداوم گفتوگو بین سنت و مدرنیته، و حاشیه و مرکز در تاریخ معاصر ایران نشان دارد.
نشریه ادبی بانگ








