گوزل شامیلیوا یاخینا، ((Guzel Jachina متولد ۱۹۷۷ در شهر کازان از نویسندگان شناخته شدهی روس است. رمان نخست او زلیخا چشم باز میکند به سی و یک زبان ترجمه شده است. رمان دوم او فرزندان ولگا نیز در جهان پرفروش بود و سال ۲۰۲۱ در فرانسه جایزهی Meilleur livre étranger دریافت کرد. رمان دیگر او قطار سمرقند است. بیش از یک میلیون نسخه از کتابهایش به فروش رفته است. در مخالفت با جنگ، نامه سرگشادهای به شهروندان جهان نوشته است. میخوانید:
این متن را برای دوستان، ناشران، مترجمها و خوانندگان کتابهام در همهی کشورها مینویسم. نوشتن برام خیلی سخت است، زیرا برای نوشتن آسودگی خاطر لازم است که اکنون زیر آوار احساسات از آن ناتوانم. از این مشکلتر درک آن چیزی است که در روسیه و اوکراین روی میدهد. اما سکوت هم جایز نیست. از اینرو دستکم میکوشم با شما سخن بگویم.
چهارده سال از زندگی و جوانیام را در اتحاد جماهیر شوروی گذراندهام. در آن زمان ایدئولوژی کمونیستی آخرین نفسهاش را میکشید. ما به عنوان پیشاهنگ های جوان به این ایدئولوژی باور داشتیم، البته باور نصفه نیمه و نه چندان جدی. اما بیش از همه به صلح اعتقاد داشتیم. ماشین تبلیغ که در آغاز دوران شوروی به راه افتاده بود، به زمان ما از سر انجام وظیفه کار میکرد، و بیشتر زبان صلحجویانه به کار میگرفت تا کمونیستی. “اتحاد جماهیر شوروی قلب تپندهی صلح است”، “صلح برای همهی جهان!” این شعارها بر دیوارهای هر کودکستانی نوشته شده بود. درس دربارهی صلح از نخستین درسهای هر کلاس در هر سال تحصیلی بود. ترانه و شعر دربارهی صلح جزیی از برنامههای پیشاهنگ های نوجوانان به شمار میرفت (که کم هم نبود). در هر کلاس، هر تابلوی اعلانات و هر دفتری کبوتر نقش برجسته داشت. ما به راستی به کبوتر باور داشتیم، مثل هر کودکی که چنین میتواند. باور به صلح جزیی جداییناپذیر از دوران کودکی شوروی بود، به این معنا که در هر یک از ما این باور قوی بود. باوری جاودانه و تزلزلناپذیر.
پی برده بودم که جنگ چیزی وحشتناک است، و آنانی که تجربهاش کردهاند، ترجیح میدهند دربارهاش سکوت کنند. پدربزرگم چهار سال جنگ جهانی دوم را تجربه کرده بود، اما کلمهای از جبهه نمیگفت. با سکوت میکوشید فرزندان و نوههاش را حفظ کند.
اکنون تانکهای روسی در کشوری دیگر میرانند. مخالفت در داخل کشور چنان قوی است که گریهام میگیرد. یافتن واژه برام مشکل است، هیچ واژهای به اندازهی کافی قوی نیست. تلخی، خشم، ترس، احساس ناتوانی، تا بینهایت.
خبر روز بیست و چهارم فوریه داغانم کرد. جهان من وارونه نشد، اما به راستی ویران شد. درک نمیکنم چرا ‘واکسن’ صلحجویی عمل نکرده است.
این متن را به نام خودم مینویسم، اما همهی دوستان و آشنایانام این احساس را دارند. هیچ کسی از دور و نزدیک من حامی این جنگ نیست. رسانههای اجتماعی پر است از خشم همراه با درخواست و تمنای دست برداشتن از این جنگ.
زمان حقیقت ِ ساده فرا رسیده است، به تکرار مدام ِ “نه به جنگ”، “صلح برای جهان!”، “زندگی انسانی ارزشمندترین مائده است”. تا رخت بربستن این تاریکی تکرار خواهیم کرد. بر این هنجار ِ نیکی پافشاری خواهیم کرد تا نگذاریم با ابتذال ِ شر رو به رو شویم.
مسکو، گوزل یاخینا .