چالش غرب و غربستیزی از چه زمانی در ایران آغاز شده، و چه تحولی داشته است؟ آیا در ایران فرهنگ و اندیشه غربی را درست میشناسیم؟ نشریه اجتماعی – فرهنگی «آسو» این پرسش را با محمد رضا نیکفر، نویسنده و پژوهشگر فلسفه در میان گذاشته است. این گفتوگو قلمروهای وسیعی از تاریخ تمدن ایران با توجه به تحولات در غرب از دوران روشنگری به این سو را در برمیگیرد و به خاستگاههای غربستیزی در تاریخ معاصر ایران، از جمله به اندیشههای جلال آلاحمد راه میبرد. نیکفر در همان نخستین سطر گفتوگو با آلاحمد میآغازد:
«جلال آل احمد را هم یک طرف صحبت در نظر گیریم. به نظر او در غربزدگی چالش غرب از دوران عتیق آغاز شده است. او مینویسد: “چنین که از تاریخ برمیآید ما همیشه به غرب نظر داشتهایم. حتی اطلاق “غربی” را ما عنوان کردهایم، پیش از آنکه فرنگان ما را “شرقی” بخوانند.” آلاحمد همچنین میگوید که تاریخنویسی نمیکنم، استنباط میکنم؛ و ما باید بیفزاییم که استنباط او غلط است.»
نیکفر سپس یادآوری میکند:
«غربستیزی پدیدهی یک دوران است، دورانی که ظاهراً روبهپایان است اما هنوز دفتر آن بسته نشده و شاید فصل یا فصلهای دیگری داشته باشد. با استعمار در عصر جدید آغاز شد، مشخصاً در قرن نوزدهم، و در قرن بیستم استوار گشت و شاخوبرگ یافت. پیشاپیش نمیتوان گفت که آیا استعمارستیزی لزوماً غربستیزانه بوده است یا نه زیرا در حالی که معنای استعمار کمابیش روشن است، معنای غرب روشن نیست.»
محمد رضا نیکفر در بخش دیگری از این مصاحبه در پاسخ به این پرسش که آیا کسانی مثل احمد فردید، آل احمد و شریعتی یا داریوش شایگان را میتوان میراثدار افکار غربستیزانه سید جمالالدین اسدآبادی و سید قطب در نظر گرفت، میگوید:
«آلاحمد از این جهت مهم است که چه بسا کارنامهاش را وامیکاهند به غربزدگی و گمان میبرند این نوشته مرامنامهی غربستیزیِ ایرانی است. نوعی سادهسازی رواجیافته در حد تبدیل آل احمد به یکی از بنیانگذاران انقلاب اسلامی و نظام ولایی. کسانی که میخواهند مقصرانی را برای وضعیت فعلی پیدا کنند، سیل دشنام را به سوی او روانه میکنند و از میان آنان شاید کمتر کسی بداند که او که بوده و چهها نوشته است.»
در سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد جامعه روشنفکری ایران، آلاحمد را به دلائل زیادی که همه ادبی نیستند مهم میشمارد. او تنها یک داستاننویس نیست، مقالههای اجتماعی متعددی نیز مینویسد که مهمترین آنها، غربزدگی باعث شهرت او به عنوان نویسندهای نظریهپرداز میشود. نیکفر در ادامه مصاحبه با آسو میگوید:
«در مورد کتاب غربزدگی: هدف نوشته اعلام جنگ به غرب نیست. یک متن اصلاحطلبانه است و چندان از افق دید رژیمِ مستقر فراتر نمیرود، جز در انتقاد به وابستگی و خودکامگی. آل احمد خود در آغاز نوشتهاش آورده که طرح نخستینِ کار، گزارشی بوده عرضهشده به “شورای هدف فرهنگ ایران” زیر نظر وزارت فرهنگ. او در جلسههای ۸ آذر و ۲۷ دی ۱۳۴۰ گزارش خود را در مورد وضعیت فرهنگ کشور به این شورا داده است. اما وقتی در بهمن همان سال مجموعهی گزارشهای اعضای شورا را منتشر میکنند، گزارش او در میان آنها نیست. بهگفتهی خودش: “جای این گزارش البته در آن صفحات نبود که نه لیاقتش را داشت و نه امکانش را. هنوز موقع آن نرسیده است که یکی از دوایر فرهنگ بتواند چنین گزارشی را رسماً منتشر کند. گرچه موقع آن رسیده بود که اعضای محترم آن شورا تحمل شنیدنش را بیاورند.”
کتاب، آشفته است. خوانش آن نیاز به بازسازی آن دارد. به نظر من بهتر است میان منظور نویسنده و استدلالی که میآورد و روایتی که از تاریخ به دست میدهد، تفکیک قائل شد. آنچه پشتیبان روایی و استدلالیِ سخن اوست، سست و پراِشکال است اما این دلیل نمیشود که منظورش را جدی نگیریم. پرسش این است که او نگران چیست؟ مسئلهاش کدام است؟ چه پدیدههایی را میبیند که او را برانگیختهاند؟
مسئلهی آل احمد عقبماندگی است، بهطور مشخص عقبماندگی در صنعت و تولید ماشین. خودش میگوید که “غربزدگی مشخصهی دورانی از تاریخ ما است که هنوز به ماشین دست نیافتهایم و رمز سازمان آن و ساختمان آن را نمیدانیم”. این مسئله را که طرح میکند، میپرسد که چرا دیگران ماشین ساختند و ما نساختیم. پاسخ خودش این است که “برگردیم به تاریخ”. و برمیگردد و داستانهایی جور میکند. نقطهی تعیینکنندهی عقبماندگی را رویکارآمدن صفویان و همراه با آن، فرورفتن ما به خواب اصحاب کهف میداند. در این حالتِ خوابزدگی، دولتهای استعماری در ایران نفوذ پیدا میکنند و دولتمردان را به خدمت خود درمیآورند. او میگوید روحانیت هم خوابزده بود و نتوانست پیشبرندهی بیداری و مقاومت باشد.
اما پس از شرح داستان به کجا میرسد و چه توصیهای میکند؟ میگوید ما از خودمان بیگانه شدهایم؛ نه فرهنگ خودمان را داریم، نه به پای غرب رسیدهایم و نه میتوانیم برسیم. “مملکتی بهاصطلاح فلاحتی” هستیم اما نمیتوانیم شکم خود را سیر کنیم. روستاییان دارند به شهر میگریزند. او در ادامه از وضع بد شهرها انتقاد میکند. در جایی به مسئلهی “آزادیدادن به زنان” میرسد و برمینهد که آنچه صورت گرفته، ظاهری است و از برابریِ حقوقی خبری نیست. به شکاف میان دولت و ملت هم میپردازد و دراینباره هشداری جدی میدهد؛ “عجل الله تعالی فرجه” را نشانهی بیاعتمادی به دولت میداند.
اما توصیهاش: در پاسخ به اینکه چه باید کرد، میگوید چاره “جان این دیو ماشین را در شیشه کردن است، آن را به اختیار خویش درآوردن است”. و تأکید میکند “باید ماشین را ساخت و داشت”! در پایان او یک برنامهی اصلاحی عرضه میکند که زاویهی اصلیاش با رژیم مستقر این است که آن حکومت را “خودکامه و در عین حال بیبندوبار” میداند. آن رژیم و شورای فرهنگش اتفاقاً اگر گزارش آل احمد را جدی میگرفت، شاید آنگونه بدعاقبت نمیشد. بدبختی رژیم شاه وجود کسی چون آل احمد نبود، سانسور او بود، بیتوجهی به اندرزهای او بود.»
جلال آلاحمد در تمام آثاری که بین سالهای ۴۸- ۱۳۳۳ آفریده، به جای آنکه مانند افسانهنویسان در پی تسلا باشد به جستوجو در پی علت شکست همنسلان خود و یافتن راه چاره است. نیکفر میگوید:
«آل احمد میگوید چشم ما همواره به غرب بوده است. حق دارد! و اینکه چشم ما به غرب باشد، نابحق نیست. بیاییم بهصورتی سردستی، غرب را در معنایی غیراستراتژیک معرفی کنیم با یونانیت، میراث رومی، مسیحیت، نوزایش و روشنگری و تجدد و جایی که هدف محبوب اکثر ایرانیان و خاورمیانهایها برای سفر و تحصیل و مهاجرت است. خوب، ما خیلی چیزهای مشترک داریم: در آن یونانیت، در آن رومیت (حتی فقه اسلامی زیر تأثیر قوانین رُمی است) و بودن در حلقهی دینهای ابراهیمی. همچنین در آزادیخواهیمان، در تجددمان و در تلاش روشنگرانهمان بسی چیزها را از آن بهاصطلاح «غرب» یاد گرفتهایم و درونی کردهایم. چند میلیون ایرانی هم در غرب زندگی میکنند و غرب از طریق آنان نیز بخشی از فضای ایرانی است. غربیت آمیخته با شرقیت ماست. بگذارید به این نوع غربیت، “غربیت سرشتی” بگوییم، مجموعهای از سایقهای بنیادی که ما را برای غربگرایی فرهنگی این زمانه مستعد میکند.»
آلاحمد که با سرخوردگی از حزب توده از «جامعهگرایی» بریده بود مدتی به اگزیستانسیالیم پناه برد و مفهوم «تعهد ادبی» را جانشین رسالت جامعهگرایانه کرد که به گفته حسن میرعابدینی «سبب تسریع گرایش به نوعی ادبیات پرخاشجو» در سالهای دهه ۱۳۴۰ شد اما ارادهگرایی اگزیستانسیالیستی را هم تاب نیاورد و در جستوجوی راههای دیگری برآمد. در «سرنوشت کندوها» (۱۳۳۰) او آرزومند عصیان همگانی است که مردم با ارادهای مشترک به گذشته و سنتها بازگردند. به زودی این اندیشه در همه آثار آلاحمد از «نونالقم» تا «غربزدگی» و «نفرین زمین» گسترش یافت. در این آثار نویسنده از این ادعا دفاع میکند که اگر ایدهالی وجود داشته باشد در گذشته است و نه در آینده و برای مشکلات راهحلهای فردی مییابد: در «سرگذشت کندوها»رنبورها کوچ میکنند، در «نونالقلم» میرزا اسدالله آرمانی را که به آن دل بسته پوچ مییابد و در «مدیر مدرسه» هم مدیر صلای پوچی و از خودبیگانگی سر میدهد.
اشاره:
این خبر صرفاً با تمرکز بر تم «غربزدگی» آل احمد در مصاحبه آسو با دکتر محمد رضا نیکفر تهیه شده است. به ضرورت، از سایر مباحث عبور کردیم. متن کامل مصاحبه: