تصویر و تصوری از غروب ایل – در گفت‌وگو با هوشنگ چالنگی

محسن بوالحسنی: «هوشنگ چالنگی» یکی از نام‌های مهم در شعر فارسی معاصر است. نامی که سال‌ها به دلایل فراوان از جمله خواست شاعر و شرایط موجود مسکوت ماند اما چند سالی پیش از درگذشت او بود که دوباره چالنگی دل به چاپ و انتشار آثارش داد و در این شاعر کم‌حرف و ذاتی مثل شعرهایش حرفی به روز است. شاعری که مورد علاقه‌ی شاملو بود. چالنگی می‌گوید: «نقل قول‌هایی که از زبان شاملو درباره من می‌گویند را تائید نمی‌کنم. چون از زبانش نشنیدم. اما این را از زبان خودش شنیدم که به من می‌گفت شعر تو من را به یاد صحنه کوچ عشایر می‌اندازد.» چالنگی که جریان شعری‌اش مرزهای نازکی با جریان‌های دیگر و شاعران دیگر داشت بر همه این جریان‌ها می‌لغزید و در نهایت آن زمان نه تن به امضای بیاینه شعر حجم داد و نه خود را شاعر شعری خاص معرفی کرد اما در نهایت خیلی از «شعر دیگر»‌ی‌ها دور نشد و در کنار شاعرانی چون بیژن الهی، پرویز اسلامپور و… بر این سیاق ماند. گفت‌وگوی پیش رو سال ۱۳۹۰ انجام شده و بیشتر نگاهی دارد بر زندگی و آثار چالنگی تا همان روزگار.

آقای چالنگی خیلی مشتاقم بدانم اولین جرقه‌های نوشتن در شما از چه زمانی و در کجا اتفاق افتاد؟ و اصلا اگر موافقید شرح حالی از خودتان بگویید..

عرض کنم حالا که فرمودید شرح حال بگویم چشم. هرچند خود را در جایگاهی نمی‌بینم که حرف قابل ذکری داشته باشم علی‌الخصوص برای جوان‌ها؛ اما شاید بشود گفت که شیوه شروع شعر و شاعری در من هم تقریبا شبیه دیگر شاعران و هنرمندان است. از همان ۱۰-۱۲ سالگی حافظ می‌خواندم و این هم البته بر مبنای تصادف بود چون یک اخوی داشتم که اهل کتاب بود و این کتاب‌ها را او می‌آورد و من هم می‌خواندم. کتاب‌های ادبیات مدرن را هم به طور مختصر همین اخوی بنده داشت. مثل کارهای هدایت و یا برخی ترجمه‌ها که به دستش می‌رسید. من هم مثل بقیه جوان‌ها دوست داشتم چند کلمه بنویسم. یادم هست از ۱۶-۱۷ سالگی برای مطبوعات کار می‌فرستادم. مجله‌هایی مثل «اطلاعات جوانان.» البته آن موقع غزل می‌گفتم؛ فکر می‌کنم سال ۱۳۳۶ بود. در سنین بالاتر هم شعرهایی در مجله‌هایی مثل فردوسی چاپ کردم که آرام آرام با دوستانی مثل (از همشهری‌های خودم نام بیاورم) احمد طاهری (الف. فرجام)، محمود سجادی، محمد ایوبی (که به اسم محمد نوول می‌نوشت) آشنا شدم و این حدود ۲۰سالگی بود که کارهایی از ما چاپ می‌شد و در این بین مرحوم احمد طاهری چهره مطرحی به حساب می‌آمد. خلاصه ما با این‌ها دمخور بودیم و کار می‌کردیم. آن زمان فردوسی روزنامه بود و بعد مجله شد. شاید من خیلی این شرح حال را دور زدم یا به اصطلاح پهنابُر کردم. اما از نظر ادبی به نظر خودم زندگی ِآنچنانی هم نداشتم. یک دوره‌ای هم در خوشه‌ی آقای شاملو کار چاپ کردم که فکر می‌کنم حدود سال ۴۵-۴۶ بود. بعد هم گرایش پیدا کردیم به سمت بچه‌های «شعر دیگر» و آن جریان. البته آن موقع به اسم شعر دیگر که نبود. دوستانی بودند مثل آقای بیژن الهی، محمود شجاعی، فیروز ناجی، یدالله رویایی و…این‌ها آن زمان در کار مدرن خیلی مطرح بودند علی الخصوص بیژن جان. چون بقیه بعد از بیژن شروع کردند و شعر بیژن همیشه در صفحات اول مجله‌ها یا… می‌آمد و نقدهایی بر آن نوشته می‌شد و صحبت هایی پیرامونش می‌شد. بهرام اردبیلی هم بود و جوانترهایی که کم کم اضافه شدند.

با خوشه شاملو هم در همین مسیر آشنا شدید؟

خوشه اول در اختیار آقای «روشن عسگری» بود که هم مدیر بود هم سردبیر آن. من آنجا سال‌های پیشش نوول چاپ کرده بودم و به همین دلیل آشنایی قبلی بین من و ایشان وجود داشت، اما از شاملو شناخت آن‌چنانی نداشتم به جز کتابهایی مثل «هوای تازه» که ۱۶-۱۷ سالگی خوانده بودم. خلاصه ما برای آقای روشن عسگری کار می‌فرستادیم و ایشان چاپ می‌کرد. تهران که آمدم آقای شاملو خوشه را از آقای روشن عسگری گرفتند و در مرحله اول اندازه‌اش را عوض کردند و روی جلدش را که کاغذ سیمانی بود و فکر می‌کنم به خاطر کارهایی که قبلا چاپ کرده بودم مرا می‌شناخت. البته فقط چند شعر محدود با آقای شاملو در خوشه کار کردم.

از همزیستی و دوستی با شاعران «شعر دیگر» یا «حجم» می‌گفتید. واقعا فقط نزدیکی موتیف‌های شعری شما را به هم نزدیک کرد؟

این سوال را نمی‌توانم به دقت و اطمینان جواب بدهم. مسئله‌ای که آقای رویایی مطرح کردند بعد از تالیف دو مجموعه شعر دیگر بود و ایشان بعد از این کتاب‌ها بیانیه نوشتند و…اما شعر دیگری‌ها بچه هایی بودند که شعرهاشان را در «جزوه شعر» یا اگر اشتباه نکنم در خوشه‌ی نوری‌علاء چاپ کردند و از این موضوعات جدا شدند و قرار شد کارهای متفاوتی تالیف کنند. من یادم نیست چطور رویایی با این بچه‌ها بُر خورد و همان موقع‌ها بود به نظرم که فریدون رهنما هم آمد. سال‌های ۴۶-۴۷. اما اینکه رویایی به چه صورت با این بچه‌ها بود من یادم نمی‌آید. برخورد من هم با رویا به واسطه بیژن و بهرام بود که ما هم گاهی همدیگر را می‌دیدیم اما در مورد «حجم» رویا حرف زد و مانیفست نوشت…

قرار بوده شما هم در جمع حجمی‌ها باشید و مانیفست را امضا کنید. اما شما در این جلسه حضور پیدا نمی‌کنید …چرا؟

من آن موقع رفته بودم هند. رویایی هم همان موقع مانیفست را مطرح کرد و برای امضا کنار هم جمع شدند. من واقعا ایران نبودم.

اگر بودید امضا می‌کردید؟

من درست نخواندم آن مانیفست را اما آن قدر اطلاع دارم که بگویم تحلیل‌های پیش رو و نویی در آن وجود داشت. به خاطر آن نوگرایی من هم بودم امضا می‌کردم و هیچ مسئله خاصی در نبودنم وجود نداشت. مساله‌ای بود که رویایی هنوز هم دنبالش هست و نظراتی دارد.

شما خودتان را شاعر شعر حجم می‌دانید؟ اصلا با این پسوندها موافق هستید؟

راستش را بخواهید من به دلایلی با وقفه‌ای طولانی در شعر روبه رو شدم و اینطور بگویم که کار شاعری را در برهه کمی انجام دادم و بعد از شعر دور افتادم. اگر بخواهم خیلی آبرومندانه صحبت کنم باید بگویم من اشراف زیادی ندارم. کار شعر این طوری است که نمی‌شود نهایتی برای آن متصور بود و شعر «رویا» به خاطر نوجویی هایی که داشت عده‌ای را جذب کرد و هنوز هم برای بسیار جذاب و دلنشین است. برای من هم همینطور بود طبیعتا.

پس شعرِ رویایی را دنبال می‌کردید

بله من از «بر جاده‌های تهی»، «دلتنگی‌ها»، «از دوستت دارم» و‌» لبریخته‌ها» را می‌خواندم و دنبال می‌کردم و به شدت مدرنیزم کار رویا را می‌پسندیدم. چون جوانترها همانطور که عرض کردم همیشه این نوگرایی‌ها را در هنر می‌دنبال می‌کنند و به آن علاقه نشان می‌دهند. یادم است برای مدتی بچه‌ها «دریایی ها» را زمزمه می‌کردند: «دریا زبان دیگر دارد» حتی من با اینکه دیگر ذهنی برایم باقی نمانده اما بسیاری از شعرهایی رویایی را هنوز از برم.

فضاهای خاص شعر و پس‌زمینه شعری شما نقد و بحث مفصلی می‌طلبد که متاسفانه مجالش اینجا نیست. اما حداقل می‌توان به این موضوع اشاره کرد که شعر شما حتی در زمان خودش شعر مدرن و متفاوتی حتی نسبت به همفکران شعریتان بود. این تفاوت حاصل شهودشاعرانه شماست یا اینکه نه تحت تاثیر مسائل، معیارها یا تئوری‌های خاصی بود؟

اتفاقا موضوعی را که شما مطرح می‌کنید رویایی در مورد کار چند نفر انجام داده و در آنجا گفته که این مدرنیزم در شعرها نه حاصل اتفاقی تئوریک و از پیش تعیین شده، بلکه کاملا وابسته به شهود شاعرانه و دنیای شخصی شاعر است. حال هر کاری در زبان فرم و فضا تازه به نظر می‌آید در این حطیه بوده و کاملا ناآگاهانه؛ اما رویایی کسانی مثل اسلامپور، الهی و چند تن دیگر را جز شاعرانی می‌داند که فرم را می‌شناختند و روی دستور زبان کار کرده بودند و تمرین داشته‌اند. من اما این خصوصیت را نداشتم. فقط شاعر بودم و شعر می‌نوشتم. البته ناآگاه نبودم اما شعر برای من مهمتر از هر چیز دیگری بود.

چرا به شعر دیگری‌ها عموما تن به چاپ کتاب مستقلی نمی‌دادند؟ این موضوع به مرام و مسلکی که اکثرا داشتند مربوط می‌شود؟ خود شما بعد از حدود ۳۰ سال آن هم در شرایطی خاص این کار را انجام دادید. الهی و اردبیلی و دیگران هم تا جایی که من می‌دانم همینطور بودند و تا جایی که ذهنم یاری می‌کند از آنها مجموعه‌ای مستقل در زمان حیاتشان منتشر نشد.

نمی‌دانم. در مورد من اینطور نبود. یعنی مرام و مسلک خاصی پشت انتشار ندادن شعرها وجود نداشت. واقعا اینطور نبود راست می‌گویم. من اصلا شعرهایم کجا هستند چون مدتها بود که شعر کار نمی‌کردم. اما تا جایی که متوجه شدم شعرهایم مدتی انگار پیش مرحوم آتشی بودند و چندین سال پیش زمانی که خانم خدیوی توسط دوست مشترکی با من تماس گرفتند معلوم شد این کارها پیش بیژن بوده است. من هم برای چاپ مخالفتی نکردم و اینطور شد که «زنگوله تنببل» به عنوان اولین کتاب من منتشر شد.

با ادبیات امروز چقدر آشنا هستید؟ چقدر می‌خوانید کار جوانترها را

می‌دانم کار شعر هنوز دنبال می‌شود و به همین دلیل صداها زیادی هم وجود دارد. ادبیات علی الخصوص شعر هنوز برای جوان‌ها لذت‌بخش است و طبیعتا شعرهای خوب و بد زیادی هم وجود دارد که این اصلا چیز بدی نیست. اما چون من جدی این کارها را دنبال نکردم نمی‌توانم نظر درستی داشته باشم. البته اسم هم آوردم گاهی از کسانی اما کلاً باید بگویم ما شاعران زیر چهل سال خوبی در سراسر ایران داریم. دلم می‌خواهد کتاب‌هایشان پیش من باشد، بخوانم و به عنوان یک خواننده نظر بدهم…


محسن بوالحسنی /  زاده ۱۳۶۰،شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار.

از او تاکنون ۱۳ عنوان کتاب در حوزه‌ی شعر سپید، ترجمه و پژوهش به چاپ رسیده‌است.

محسن بوالحسنی


دیگر -شعری از چالنگی

به انتخاب محسن بوالحسنی

دیگر بیرقی بر آب‌ام

چشم می‌بندم و با گردنم

رعشه‌هایم را هنجار می‌کنم

آیا روح به علف رسیده‌ست

پس برگردم و ببینم

که میان گوش‌های باد ایستاده‌ام

تا این ماهی بغلتد و

پلک‌های من ذوب شوند

آه من می‌دانم

که فرورفتنِ یال‌های من در سنگ

آیندگان را دیوانه خواهد‌کرد

و از ریشه‌ی این یال‌های تاریک

روزی دوست فرود می‌آید و

تسلیت دوست را می‌پذیرد

اکنون چشم بربندم و کشف کنم

ستاره‌ای را که اندوهگین‌ام می‌کند .

این شعر از کتاب «هوشنگ چالنگی – مجموعه کامل اشعار» نشر افراز، تهران، ۱۳۹۳ برگرفته‌شده و رسم‌الخط و تقطیع تابع شیوه‌ی انتشار در این کتاب است. (ع.آ.)

در همین دوسیه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی