«جننامه» و ترجمه آن به انگلیسی و آلمانی
محمد رضا قانونپرور استاد زبان و ادبیات فارسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه تگزاس آمریکاست. خلاصهای از این مقاله سالها قبل (در سال ۲۰۰۵) در نشست سالانه انجمن مطالعات خاورمیانه ارائه شده است.
استاد قانونپرور «جننامه» نوشته هوشنگ گلشیری را هم از زبان فارسی به انگلیسی ترجمه کرده و مجموعه ایرانیکا نیز دو سال قبل آن را در ۶۴۰ صفحه منتشر کرده است.*
در سال ۱۳۷۶ که جننامه از چاپ بیرون آمد، یوتا هیملرایش، مترجم سرشناس آثار ادبیات معاصر ایران به زبان آلمانی، ترجمهای از این اثر را در اختیار انتشارات معتبر بک در آلمان قرار داد و هرچند که انتشارات بک با انتشار این کتاب موافقت کرده و حتی هزینه ترجمه آن را هم پرداخته بود اما به دلایلی نامعلوم که همچنان در ابهام قرار دارد، این اثر را در محاق قرار داد.
هوشنگ گلشیری با نشر اولین رمانش، شازده احتجاب، در سال ۱۳۴۸، به عنوان یک نویسنده و داستانسرای تراز اول در ادبیات نوین فارسی شناخته شد؛ رمانی که هنوز به اعتقاد بسیاری از منتقدان در فهرست شاهکارهای ادبیات معاصر ایران قرار دارد. وی با انتشار رمانها و مجموعه داستانهائی همچون کریستین و کید، نماز خانه کوچک من، بره گمشده راعی، حدیث مرده بردار کردن آن سوار که خواهد آمد، جبهخانه، حدیث ماهیگیر و دیو، آینههای دردار، و جننامه جای خویش را در پهنه ادبیات نوین ایران تثبیت کرد.
گلشیری در این آثار با تمرکز بر برخی فنون داستاننویسی، از جمله زوایای دید راویان، ساختار داستان، خلق شخصیتها و کاربرد زبان، به تجربیات و ابداعاتی دست زد که بیتردید در کار نویسندگان نسلهای بعد از او بیاثر نبود. (۱) شاید موفقیت و شهرت شازده احتجاب –هرچند بحق ـ تاحدودی سبب بیعنایتی خوانندگان به آثار دیگر گلشیری شده باشد. حتّا در نظر برخی منتقدان داستان بلند مهمی چون کریستین وکید، که شاید از نظر ساخت و پرداخت، و مهمتر از آن کاربرد زبان در ادبیات معاصر فارسی، منحصر به فرد است، در مقایسه با اولین رمان گلشیری شکستی برای این نویسنده تلقی شده است. (۲) امّا، به نظر من این داستان نه تنها نشان هیچ سُستی در کار نویسندگی گلشیری نیست بلکه گامی است به پیش در داستانسرائی فارسی، همانگونه که آثار بعدی او یکی پس از دیگری نیز هریک نشانی است از رشد دید و قدرت بیاننگاری این نویسنده زبردست- و شاید زبردستترین نویسنده زمان ما. (۳) در این نوشته کوتاه به مروری بر آخرین و، به نظر من مهمترین داستان بلند او، جننامه، پرداختهام که در آن مهارت و پختگی و خلاقیّت ساختاری و داستانی این نویسنده در آفرینش و پردازش تمامی اجزا و عناصر هنر داستاننویسی عیان شده است.
داستانی جادوئی به شیوهای واقعگرایانه اما نه در مفهوم رئالیسم جادویی
جننامه، رمانی در بیش از پانصد صفحه، معرّف خلاقیت کمنظیر و کمال جهانبینی، بینش، و برداشت گلشیری از جهان هنر است. این رمان سحرآمیز با شرح دوران کودکی حسین، راوی و شخصیت اول داستان، در شهر پالایشگاهی آبادان آغاز میشود، در محلهای کارگری با خانههای محقر سیمانی که یادآور بسیاری از این نوع محلههای کارگران صنعتی است که در کشورهای گوناگون در نیمه اول قرن بیستم میلادی ساخته میشدند. فصل آغازین یا «مجلس اوّل» کتاب داستان روایتی است که به دوران کودکی راوی اختصاص دارد. این فصل از نظر نوع شخصیتها و فضای داستانی بیشباهت به رمانهای احمد محمود نیست و تا حدودی با زندگی دوران کودکی خود نویسنده همخوان است. (۴)
نویسنده آنگاه به ترسیم فضای شهر دیگری میپردازد. اصفهان، باخانههای خشتی و گلیاش، کوچه پسکوچههای تو در تو با طاقیهائی که زیر آنها روز هنگام هم بسان شب تاریک است، با مردم سنتی و قدیمیاش، و حضور سحرآمیز هزاران سال تاریخ و انگارههای خرافی که بر دوش مردماش سنگینی میکند، شهری است که در آن دیگر ماجراهای داستان روی میدهد- یا دقیقتر در تخیل راوی و ذهن خواننده جریان مییابد. این شهر است که حسین را، پس از گذراندن کودکی و نوجوانی در جنگل سیمانی و صنعتی آبادان و در سایه برجهای مشتعل و پر دود پالایشگاه نفت، مجذوب و مسحور میکند.
این رمان داستانی جادوئی است که به شیوهای واقعگرایانه- گرچه نه به معنی قراردادی آن- نوشته شده، ولی به مفهوم متداول رمانی در قالب رئالیسم جادوئی نیست. شخصیتهایش برای خواننده ملموس و آشنا بنظر میرسند، آدمهائی که به اعضای خانوادههای خودمان شباهتی شگفتانگیز دارند، ولی در عین حال از ما دوراند و نمیشود به آسانی به ژرفای ذهن آنها دست یافت.
به امید توقف جهان
جننامه از یک نظر رمانی است درباره بلوغ؛ داستان پسربچهای که در دو شهر متفاوت و حتی متناقض بزرگ میشود و داستان خانوادهاش؛ داستان یک شهر، داستان یک فرهنگ، داستان مردمی در گیر و دار گذر از زندگی سنتی به روزگار و زندگی نوینی که براثر طغیانهای سیاسی، انقلابها، و بیثباتیهای اجتماعی و فرهنگی بر آنان تحمیل شده است. در واقع، راوی داستان از این همه تغییر و تحوّل واهمه و هراس دارد. با همه توش و توانش میکوشد تا دست کم در زندگی خودش، و یا در زندگی درونی و ذهنیاش، زمینی را که رویش ایستاده است استوار و با ثبات نگه دارد. درست برخلاف برادرش، حسن، که معلم است و فعّال سیاسی و در پی عوض کردن دنیا و مدام، هم به خاطر شغلش و هم فعالیتهای سیاسی مخفیانهاش، از دهی به دهی و از شهری به شهر دیگری در کوچ است. حسین، برعکس، میخواهد دنیا را همان طور که هست نگه دارد و تنها در جستجوی گوشه کوچکی از این دنیا یعنی دنیای خودش است که بتواند آن را از گردش و تغییر باز دارد و برای خود ایمن سازد. در جواب حسن که از او بخاطر «در گذشته زندگی کردن» انتقاد میکند و پندش میدهد که باید «آینده را پی ریخت،» حسین میگوید: «من از این آینده تو میترسم. آن گذشته، حداقل، همه چیز جائی داشت. آدم معلوم بود چه قدری دارد.» (۵) در پاسخ، حسن به تمسخر میگوید: «یعنی که اشرف مخلوقات بود؟» و حسین پاسخ میدهد: «همان بهتر بود، یا حالا که نتیجه نبیره میمون شده؟»
جائی دیگر در داستان، هنگامی که برادرش او را اندرز میدهد از «سوراخی» که برای زندگیاش درست کرده بیرون بیاید، حسین هم زبان به انتقاد میگشاید و حسن را متهم میکند دائماً مثل کولیها در حال تاب خوردن و چرخیدن است و معلق در جائی دیگر. حسن هم به سرزنش میگوید «پوسیدی مرد،» زیرا به گفته حسین:
«ده شانزده سالی است فقط این گله جا نشستهام پشت این میز یا در همین پستو و پشت به دربستهای که اتاق من است، من، منشی دفتر اسناد رسمی شماره ۱۳۳، واقع در خیابان شیخ بهائی اصفهان و جلوم همین طور کتاب چیدهام. مجلات جلد کرده سردفتر هم هست.» (ص ۲۰۷)
تغییر، چرخش، معلق بودن و سر در هوا زندگی کردن که به قول حسین از ره آوردهای زندگی مدرن است به او خوش نمیآید:
«نه، این طور نمیشود. اگر همین طور بچرخم، من هم به هیچ جا نمیرسم؛ گرچه همه چیز میچرخد به گرد من که این جا نشستهام و مینویسم. یادم باشد که بنویسم که روز ۲۴ یا ۲۵ فروردین ۱۳۴۰ وقتی شنیدم یوری گاگارین علیه ما دارد زمین را دور میزند، خواستم خودکشی کنم که نشد. تیرماه ۴۸ بود که رفتم خانه ملیح. ملیح میگفت: «”گور پدر آمریکائیها هم کرده، خوب، رفته باشند به ماه. تو چه کار به آنها داری؟”» (صص ۳۰۸- ۳۰۷)
در تلاش برای مقابله با مرگ از طریق احضار درگذشتگان با نوشتن
حسین از تغییر وحشت دارد و میخواهد از راه نوشتن و ضبط و ثبت کردن آن چه هست جلوی تغییر را بگیرد:
«شانزده سال است که یک جا نشستهام و از صبح تا ظهر و از بعد از ظهر تا شب سند ذمّه مینویسم و یا سندهای صلحنامه و وکالت و نقل و انتقال خانه و ملک و ماشین را توی دفتر دوّم وارد میکنم تا جناب مدنی وقتی آمد و رأی انورش قرار گرفت امضاء بفرمایند. نوشتن دفتر اندیکاتور هم با من است و یا دادن رونوشت از سندی قدیمی. همین هاست دیگر. عرصه و اعیانیها هی دست به دست میشوند و هی راهن مرتهنها سندشان را تجدید میکنند؛ یا ماشینی هر به چند ماهی سند نو میکند. ” (ص ۳۰۸)»
و آنگاه حسین به خود یادآور میشود و هشدار میدهد:
«نمیچرخم، یادم باشد که هی نچرخم. ثابت و پایدار باید بود همان گونه که این خاک یا بهتر آن زمین قدیمی بود، و اگر همت کنم خواهد بود..» (ص ۳۰۸)
تلاش حسین در این است که با نوشتن در باره مردم زمانهای گذشته و حال دنیا را ثابت نگه دارد. او درباره اعضای خانوادهاش، آدمهائی که با آنها سر و کار دارد، و از همه مهمتر انسانهائی که ناپدید شدهاند یا در گذشته زندگی میکردند، مینویسد:
«من میخواهم- اگر بشود این همه آدم را سلول به سلول ساخت- با نوشتن احضارشان کنم، مثل همان دفتر معاملات سالهای قبل که توی کمد اتاق آقا هست. کنار هم چیدهامشان. کافی است شماره و سال سندی را بدانم تا همه سابقهاش را پیدا کنم، صورت وضعیت همه آن املاک و مستقلات، ماشینهای سواری، دوج یا انترناش که دست به دست شدهاند، گو که خانه را خراب کنند، یا ماشینها اسقاط بشوند و دیگر هیچ بنی بشری نخواهد بخردشان. من هم همین طور باید بنویسم، کلمه به کلمه، و هرکلمه یا جمله به ازای یک سلول تا بعد ناگهان این جهان چرخان و سرگردان را… نه، نه، پیشاپیش نباید حرفش را بزنم، منطقی باید باشم. (ص ۲۴)
در حالی که دنیا و تمامی آنچه اتفاق میافتد و آن را دگرگون میکند به نظر حسین غیر منطقی است، نوشتن و ضبط وقایع گذشته و حال دری از منطق را برایش میگشاید. از راه نوشتن است که راوی جننامه میخواهد همه چیز را ثابت و با ثبات نگهدارد. میگوید: «من این جا هستم، باید همین جا باشم و هم اکنون را همیشگی کنم.» (ص ۲۶۸)
در ستایش جوهر افسونگر زبان
جننامه را از همین رو باید کتابی سحرآمیز شمرد شاید از این رو که رمانی است در باره قدرت سحرآمیز نوشتن و نوشتار، درباره قدرت سحرآمیز داستان به عنوان سند ضبط شده انسانها و تلاشهایشان، درباره داستان آدمهای جن زده و افسون شده. حسین بسیاری از آدمهائی را که دربارهشان مینویسد جنزده میخواند. (صص ۷۴، ۱۹۳) عموی حسین که هم نام اوست و سالها پیش ناپدید شده و شاید مرده است مثل آدمهای جنزده، افسون شده در اندیشه احضار ارواح بوده است. خود حسین هم افسون شده کتب و اسناد قدیمی و همانند عمویش فریفته دنیا و اعتقاداتی است مکتوم، مرموز و اسرارآمیز. حسین از کودکی از نوعی بیماری جسمی و روانی، به خصوص صرع، رنج برده است. نه تنها هنگامی که در اثر این بیماری دچار حمله میشود و غش میکند، بلکه با جستجوی کتب قدیمی درباره احضار ارواح و دیگر پدیدههای غیر طبیعی و پیروی از دستورات و نسخههای آنها قدرتی ماوراء طبیعی به دست میآورد، و یا دستکم تصور میکند که به دست آورده است، و میتواند افکار ناگفته دیگران را بخواند. حسین چنان فریفته گذشته و کتب قدیمی شده که با اعتقاد و تعصب به همه اندرزها و دستورالعملهای آنها عمل میکند و مراسمی را که درآنها آمده است به دقّت انجام میدهد تا بتواند با احاطه بردانشی که درآنهاست گذشته و گذشتگان را احیا کند و با نوشتن گذشته و حال را همیشگی کند و ثباتی به دنیا و زندگی انسانها باز گرداند.
همانند هر داستانپرداز متخیّل خلّاق، حسین ایمان دارد که میتواند افکار دیگران را بخواند و بداند و این در حقیقت اشارتی است به قدرت هر رماننویس که افکار آدمهای قصهاش را میداند و به ذهن آنها رخنه میکند. گویا گلشیری به این شکل به خوانندهاش میخواهد القا کند که با نوشتن و ضبط افکار و حوادث زندگی انسانها به صورت آدمهای داستانی، داستانسرا در واقع نه تنها در کار حفظ و حراست و ثبت تاریخ انسانها، در مقطع یا مقطعهای ویژهای است، بلکه به راستی کارش کم از تلاش برای تضمین بقای نوع بشر نیست. همین تلاش نوع ادبی داستان را به هنری والا و داستاننویس را به سطح هنرمندی والا مقام برمیکشد. همان گونه که درمورد همه رماننویسان بزرگ جهان صدق میکند مشغولیت اصلی ذهنی گلشیری بخصوص در جننامه پرداختن به پدیده نوشتن و یا به عبارت دیگر قدرت سحرآمیز نوشتن و جوهر افسونگر زبان است. آثار مهم داستان سرایان ادبیات فارسی معاصر همچون بوف کور صادق هدایت و سنگ صبور صادق چوبک و نیز نوشتههای قبلی خود گلشیری همگی معرّف همین دلمشغولی نویسنده با بحث نوشتن و زباناند.
شباهتهای جننامه با اولیس
شاید اثری را که بیش از همه با خواندن جننامه باید به یاد آورد اولیس، رمان پرآوازه نویسنده ایرلندی، جیمز جویس، است که از لحاظ خلق شخصیتهای داستان، کاربرد زبان. قدرت تخیل و نیز از آن رو که درآن یک شهر و فرهنگ مردم آن به صورت شخصیتی داستانی ارائه میشود با جننامه گلشیری بی شباهت نیست.
اصفهان گلشیری در جن نامه یادآور شهر دوبلن همین رمان جیمز جویس است. در هردو سنّت و بخصوص اعتقادات مذهبی آمیخته با خرافات بومی برفضای داستان حاکم است. در رمان نویسنده ایرلندی مذهب و کلیسای کاتولیک در رگ و پوست جامعه نفوذ کرده و در رمان نویسنده ایرانی مذهب شیعه بر همه جوانب زندگی مردمان سایهای سنگین افکنده است. به گمان من جن نامه اثری است در سطح بهترین رمانهای جهان و همان گونه که اولیس جیمز جویس شاهکاری در ادبیات ایرلندی و بلکه در ادبیات انگلیسی به شمار میآید، جن نامه هوشنگ گلشیری را نیز باید به حق شاهکاری در ادبیات معاصر فارسی و گامی بس ارزنده در پیشبرد هنر داستاننویسی در ایران شمرد.
درواقع، شاید بتوان گفت آن چه نویسنده انگلیسی زبان با رمانش برای ایرلند و ادبیاتش به ارمغان آورد، گلشیری با رمانش به عرصه داستان نویسی فارسی هدیه کرده است. و شاید همان گونه که زمانی دراز گذشت تا اهمیت اولیس شناخته شود، چند صباحی نیز باید بگذرد تا خوانندگان فارسی زبان بیشتری رمان جن نامه را کشف کنند و به ارج و اهمیتش پی برند. البته این نکته را نیز ناگفته نباید گذاشت که این رمان هم مانند اولیس برای همگان نوشته نشده است. گلشیری خود حدود سی سال پیش گفته بود که او هرگز داستانهایش را نه برای همه مینویسد و نه انتظار دارد هرکس آنها را بخواند زیرا مشتریان متاع داستانی او معدودی خوانندهاند در میان خواص. (۶)
در پایان جننامه برگی اضافه شده که روی آن عبارت «تکمله دوم» دیده میشود،و در صفحه بعدی این فصل تنها دو کلمه یافت می شود: «تو بنویس!» گویا گلشیری می دانست که خود فرصتی برای تکمیل «تکمله دوم» نخواهد داشت و نوشتن آن را به عهده خواننده و خوانندگانش گذاشت.