
«عباس امانت» نام آشنایی در میان ایران شناسان و تاریخ پژوهان است: استاد کرسی ویلیام گراهام سامنر در بخش تاریخ دانشگاه ییل. پس از شماری کتابهای پر اقبال در زوایای تاریخ ایران – به ویژه تاریخ ایران نوین، قاجاریه و بابیه – که در طی چند دهه اغلب به انگلیسی نوشته و به فارسی ترجمه شده اند، کتاب تازه انتشار یافته او، «زیر گنبد دوار»، از چهره جدید این مورخ پرده بر میدارد: شاعر.
طراحی هنرمندانه روی جلد، بر اساس طرحی از کیوان مهجور، خواننده را به گشودن ترغیب میکند: پرهیب مردی سر در پیش که از مخاطب دور میشود؛ از سه بعدی هاشورهای سیاه و سفید به دو بعد پوشیده از ازدحامِ درهمِ حروف و کلمات. در ابتدا «سرآغاز»ی به قلم شاعر میآید که بازگوی چرایی و چگونگی پیدایش کتاب و دیدگاه او نسبت به شعر فارسی است. امانت – که معترف است داوریاش درباره شعر فارسی داوری کسی است که «نیم قرنی بیشترک از مهد شعر فارسی به دور افتاده» – برآیند تحولات شعر امروز را، به استثنای «چند شعری از زنان جوان»، فرود میداند، و نه اوج.[۱] با اینحال، چنانکه عنوان کتاب فاش میکند، پژواک صدای گذشته، به باور او، هنوز در پیچ و خم امروز پیچیده – اگر گوش شنوایی باشد: «در گوش رند دل بیدار / راز پیر میکده را شاید هنوز پژواکی ست / سخن عشق را صدائی / پیچان زیر گنبد دوار».[۲] پنجاه و یک شعری که پس از «سرآغاز» میآید،[۳] کاوش عباس امانت است در رثای افول شعر فارسی – سوگواری از دست شدگان، جستجوی بازماندگان و تلاشی برای پیوند دادن آن دو.
در پایان هر شعر تاریخی درج شده – قدیمیترین، خرداد ۸۰ و جدیدترین، آبان ۱۴۰۳ – که، به گفته شاعر، نه زمان آغاز سرایش، بلکه ویرایش نهایی را نشان میدهد. بنابراین، مجموعه اشعارِ تازه منتشر شده، بازتاب سیر طولانی شاعرانگی مورخ و دریچهای به پشت پرده زندگی محققانه اوست، که در ۱۲ سال اخیر نهایی شده اند. قطعات، بیشتر در زمره شعر نو قرار میگیرند: از نثرگونههای سپید گرفته تا موزون و مقفی به نوعی قافیه درونی. مابقی در انواع قالبهای شعر کهن – شامل ۱۱ رباعی،[۴] ۴غزل، ۲ قطعه، ۱ مثنوی و ۱ قصیده — سروده شده اند. از این میان، سه شعر بلند، تحت عنوان «ییلیات» – سروده های دوران دانشگاه ییل – دستهبندی شده اند.
کند و کاو نسبتِ گذشته و امروز – یا، کهنه و نو – نه تنها انگیزه تدوین «زیر گنبد دوار»، بلکه ویژگی سبکی بارز آن نیز به شمار میرود. شعرها، اغلب، در مضمون و لفظ، از گنجینه غنی ادبیات فارسی توشه برگرفته اند. به ویژه، اشارات آشکار و نهان به خواجه شیراز برجسته است، چنانکه عنوان کتاب، برگرفته از بیت معروف اوست: «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر/ یادگاری که درین گنبد دوار بماند». شعرهای نو، به ویژه آنجا که از واژگان و تصاویر حماسی بهره میجویند، بیش از همه وامدار اخوان ثالث اند. نمیتوان «بر گرد باغ بی برگ، رویین دژی قد افراشت»[۵] را خواند و امضای اخوان در ابداع ترکیب «باغ بی برگی» را نادیده گرفت.[۶] گرچه درک اشعار منوط به کشف این اشارات نیست، اما بیشک چشیدن طعم «زیر گنبد دوار» – که زیر سقف بلند میراث ادب فارسی و بر همان پایه شکل گرفته – بدون دریافت چنین پیوندهایی، لطف تمام نخواهد داشت.

همچنانکه نوآوریها و رهایی طلبیهای شعر نو به «زیر گنبد دوار» راه دارد، محتوا و صنایع و آرایههای شعر کهن در آن فراوان است. مولف، رهایی از میراث غنی گذشته را از اساس ناممکن میداند: «شاعر فارسی گوی به گمانم هرگز نمیتواند خویش را از ابزار کهن تخیل در شعر فارسی و از میراث سخن سرایان بزرگی از رودکی تا بهار و از فردوسی تا فروغ جدا سازد.»[۷] چالش شعر امروز، به زعم او، دقیقا همین تقید در بند گذشته در عین میل به آینده است، چرا که شاعر «نه تواند که این میراث را یکسره نادیده انگارد و نه به آسانی از آن درخت پربار ثمری گیرد.»[۸] پس، چراغ در دست، دنبال گوهر ناب و نایاب سخن میگردد: «گوهر ناب سخن را باز باید جست / در غبار قرنها مستور / در قعر چاهی ژرف و بینشان / کان چراغ شعر گویی هنوز / کورسویی میزند / چون گنجی نهفته در ویرانهای»[۹] او این «گنج نهفته کورسو زن» را گاه در قالب شعر نو، «هم رها از برج و باروی عروض / هم ز زنجیر ردیف و قافیه» میجوید و گاه در «وادی نظم کهن / پای در زنجیر اوزان و بحور». اما «اکنون» معمایی است که به هیچ یک از دوگانهها گشوده نمیشود – نه گذشته و آینده، و نه هشیار و ناهشیار: «نبینی بیش سرگردان پاره سنگی / از شهاب رنج و تنهایی / فتاده بر ضمیر خام ناهشیار/ در دام اکنونها گرفتار».[۱۰]
بدین سان، امتداد گذشته در حال و یا گسست از آن، فربهترین مضمون در شعرهای «زیر گنبد دوار» است. شاعر همه جا رد پای گذشته را میجوید؛ گاه خود را از تبار ایرج میداند: «ما از تبار همان ایرج ایم / که هزارههاست / زخم کهنه نابرادری را بر قفای خویش / تاب آورده ایم»،[۱۱] و گاه انفکاک از گذشته را به سان خری وامانده در بیابان تصویر میکند: «خر وامانده تنها زیر آفتاب / نه دارد سایه ای بر سر / نه جفتی در کنار / جز یادهای مشوش خُردی / و زخم های تازیانه / دیگر چه مانده از گذشته بهر او میراث؟»[۱۲]
مضمون تکرار شونده دیگر – که بی ارتباط با ستیز کلی سنت و نوجویی نیست – زمان است: گذرِ زمان، قدرت زمان، و گرفتاری جبر آگین انسان در چنگ زمان. شاعر گرچه به خود نهیب میزند که: «باید پذیرا بود / بیدریغی و درنگی / گذار فصلها را / چون قطره آبی در بیابان / کو دمی دیگر بخوشد / زیر شعله خورشید تابستان»،[۱۳] باز گذر زمان را چرخ نخ ریسی میبیند که تار و پود آدمیان را میبافد و باز میشکافد.[۱۴] او به غایت زمان-آگاه است و کوچکترین جزئیات، «تک تک ساعت به روی رف / بوق قطاری دوردست / ناقوس معبدی نزدیک»، به «ضربآهنگ عمر» رهنمونش میکنند.[۱۵] حتی در حین نگاه به گذشته نیز، مفهوم زمان، چون نقطه عطفی سر بر میآورد. خاطره دوردست سفر با اتوبوس از شیراز به جهرم از بیزمانی آن روزگار شیرین میشود: «فارغ از دستبرد ددان و آدمیان / دور از تاراج زمانی اکنون زده / بی گذشت و بی گذشته». هنگامیکه قهوه خانه سر راه، سخنی ساده و حکیمانه در باب زمان را پشت شیشه قاب کرده که تنها در «اکنون» قابل درک میشود: «ندای راننده / از آن ساحت خیالم به اکنون فراخواند / در بازگشت به اتوبوس / پشت تابلوی سر در قهوه خانه / به خطی عجول و ناشیانه / «این نیز بگذرد» / بدرقهمان کرد.[۱۶]
شاعر، در رویارویی با زمان، از یک سو چون هایدگر از «پرتاب شدگی» در هستی و رنج سفر با این کاروان آگاه است و از سوی دیگر، مقابله با عدم را ناممکن و حتی بیهوده میداند و با ظرافت به رباعی قرن یازدهم اثر مسیح کاشانی (حکیم رکنا)، که میخواست در دروازه هستی را بگیرد تا کسی از عدم به آن پا نگذارد،[۱۷] پاسخ می دهد: «از نیستی گسستیم، کاری نمیشود کرد / اینجا فکنده هستیم، کاری نمیشود کرد / در کاروان هستی، رنج سفر سهم ماست / دروازه عدم را گیرم که باز بستیم کاری نمیشود کرد.»[۱۸] در نهایت راوی، ورای پذیرفتن محدودیتها در سیطره زمان، از کوشیدن نمینشیند: «آن ذرهام که در این گردش فلک / هیچم دوام و ثباتی ورای لحظه نیست / میکوشم آنکه بیندیشم این فراخ / گر دهر نگسلدم پا ز چرخ زیست»[۱۹] و اینگونه، تسلیم و قضا و قدر گرایی اشعری مسلک ادبیات کهن را با حس عاملیت سر برآورده در ادبیات معاصر جمع میکند.
همپای همنشینی قدیم و جدید، و کهن و نو، و شاید طرفه تر از آن، کلمات و اسامی لاتین در میان شعرها سر بر میآورد و خاستگاه غیرمرکزی آنها را یادآوری میکند – ملغمهای که شاید بیش از هر چیز برآمده از زیستِ شاعر باشد: سخت ریشه دار در سنت ولیک پیشرو. سخت دلبسته به فرهنگ ایران و ساکن انیران. نمونهای از این التقاط، قطعه «راز نهر» است، که در ابتدای آن — برای تکمیل ملغمه هم که شده— تقدیمنامه شعر «به جان گرنی»، استاد سالیان تحصیل امانت در آکسفورد، در کنار بیت حافظ جاخوش کرده. شاعر با مشاهده پرندهای بر سر جوی، پند رندِ زادگاهش را به یاد میآورد: «دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ؟» اما پندپذیری، این بار، نه بر سر آب رکن آباد شیراز، که در جایی به غایت نامتجانس رخ میدهد: «به نهر آکسفورد در نوبهاری / دمیسرخوش به گشتی و گذاری…»[۲۰]
در امتداد همنشینی عناصر ظاهراً نامتناجس، الهامبخشان و ستایش شدگان شعر امانت تنها بزرگان فرهنگ فارسی نیستند. او در قصیدهای از پور آلمان – منظور نیچه است – یاد میکند[۲۱] و ابایی ندارد که به بهانه گفتهای از کانت رباعی بسراید: «خوش گفت به طعنه آن حکیم آلمان… »[۲۲]

با وجود شیفتگی بر سنت کلاسیک، عباس امانت «انتقاد» و «پرسشگری» را – حتی از ستونهای استوار ادبیات کهن– فرو نمینهد؛ (که دور نیست ردپای چهره مورخ و پژوهنده او باشد.) در شعرهایی با عنوان کنایه آمیز «کدام یار» و «کوزه گر دهر»، امتداد اندیشه حافظ و خیام را در روزگار خود به چالش میکشد. اگر حافظ، حلاج بر دار شده را – که خدا را در خود و خود را در خدا مییافت – با عنوان «یار» میستود،[۲۳] امانت از قول پیر میخانه پایان کار او را اعلام میکند: «این همه ماییم تنها/ افتان و خیزان/ آن شیدای سر بر دار/ کو خدا در آستین میجست / قصه اش پایان گرفته…».[۲۴] یا اگر خیام روزگاری با مشاهده کوزه و کوزه گر، فلسفه وجود را به پرسش میکشید، حال راوی از جایگاه چنین حکایتی میپرسد: «در کارگه کدام کوزه گر اکنون / دو هزار کوزه گویا و خموش / آغشته در غبار / خاک میخورد؟» آن هم در زمانهای که – به ادعای شاعر – به جای کوزه، این روایتها خود ترک برداشته و دیر نیست فرو ریزد: «حال دیریست نشسته به عبث بر سرِ رف / قصه کوزه گر و کوزه بی مقدار / دگرش نیست خریدار / منتظر تا که برآید دستی / ز آستین فلک چابک غدار / همه را یکسره در هم شکند.»[۲۵]
نام سراینده «زیر گنبد دوار» وزین است و رو در رو شدن با سرودهها، رها از سنگینی این نام آسان نیست. این امر، اگرچه نقد بیواسطه را دیریاب میکند، اما از سوی دیگر، لذت کشف طرحی از زندگانی شاعر در آینه شعر را دوچندان میسازد. قطعه «شیراز» را میتوان چون حکایت ترک جغرافیای محلی شاعر خواند: «از آن سوی دروازه قرآن در سحرگاه / وداع گفتم سواد خاموش و پرغبار شهر را / دلشسته اما اندکی غمناک».[۲۶] و «ییلیات» – سروده شده بر وزن و بر سبیل حبسیات – را میتوان تصاویری دید از دوران حضور او در دانشگاه ییل ریخته شده در قالب کلمات، چون جزئیات «تک چهره» آویخته بر دیوار تالار، «با سبیلی تا بناگوش و مویی آراسته به اسلوب زمانه / میانه سال مردی شاید از دهه های آغاز قرن پیش / در جامه ای از توئید اسکاتلندی / که بوی تنباکوش گویی از کنه ترک های بوم بیرون زده بود». با چنین لنزی بر چشم، «چه جای دل نهادن بودی؟/ به سودایی بزرگ در این بازار / که پیامش انتشار بود یا انتحار / رندی به خنده گفت Yale یا Jail؟» تبدیل به دغدغه راوی در مواجهه با نهادهای آکادمیک غرب میشود، و «گفتمش: زَنم قلم همه گَه ور به دیده خویش/ اگر به صدر نشینم در این میانه یا که به ذیل»[۲۷] تبدیل به سطوری میشود که، ورای تفکرات بالا بلند و اشاره به حکایت سعدی در باب اول گلستان، «امانت» دار صادقانه صدای شاعرند.[۲۸]
از نغزترین شعرهای مجموعه، آنهاست که مضمونی آشنا را با خلاقیت شاعرانه از بند تکرر میرهاند. بازیگوشی فرمی و مراعات نظیر میان «متن» و «برگ» و «دفتر» و «معنی» از یکسو، و «مفتاح» و «راز» و «بازکردن» از سوی دیگر، در کنار ایهام «متن روان من»، مردد میان ’نوشته خوش آوا‘ و ’بستر روح‘ شاعر، که هر دو به لطف معشوق – «تو» – معنادار میشود، رباعی «مفتاح برگ» را به بیانی بدیع از تم کلاسیک گذران عمر تبدیل کرده است: «هر سال که بگذشتی از بخت جوان تو / برگی است پر از معنی در دفتر جان من / رمز گذری باید مفتاح به هر برگی / تا باز کند رازی در متن روان من»[۲۹]
شعرهایی که در قالب شعر کلاسیک سروده شده اند، عمدتا به تمامی از فرم (وزن و قافیه) شعر کهن تبعیت میکنند. اما در مواردی، ابیات از وزن کلاسیک تخطی کرده اند. این تخطی، البته اگر هدفمند و نه تصادفی باشد، میتواند به سان فرارفتن از قید و بند اوزان عربی پیشین تفسیر شود. در غزل «مرز بی نشان»،[۳۰] پس از سه بیت موزون، مصراع اول بیت چهارم با چند سیلاب اضافه از وزن هزج مسدس محذوف (مفاعیلن مفاعیلن فعولن) خارج میشود.[۳۱]
بیت ۳) اگر ریگی به پاپوشت نبودی (تـَ تن تن تن تـَ تن تن تن تـَ تن تن)
چرا تردید در چشمت عیان است؟ (تـَ تن تن تن تـَ تن تن تن تـَ تن تن)
بیت ۴) مرا همت کنون پستی گرفت از گردش دور (تـَ تن تن تن تـَ تن تن تن تـَ تن تن / تن تـَ تن تن )
ترا چون در خزان غمزی به جان است (تـَ تن تن تن تـَ تن تن تن تـَ تن تن)
اگر مصرع مورد نظر پیش از چهار سیلاب پایانی – مثلا به صورت «مرا همت کنون پستی گرفتی» – تمام شود، وزن آن صحیح میشود و آهنگینتر گوش را مینوازد.
چاپ، تر و تمیز و موقر و موجه است. تنها پیشنهادهایی جهت بهبود که میتواند توجه منتقد ریزبین را جلب کند، تقطیع ابیاتی است که در حروف چینی دو صفحه – از جمله صفحات ۴۷ و ۴۸ – مصرع اول را در انتهای صفحهای نگه داشته و مصرع دوم را به ابتدای صفحه بعد رانده است. و البته توضیح کوتاه انگلیسی صفحه پایانی که معلوم نیست چرا از مثنوی و قصیده و رباعیهای درخشان مجموعه چشم پوشیده و درباره کتاب گفته: «بعضی [شعرها] به سبک غزل فارسی و بقیه شعر آزاد اند.»[۳۲]
عباس امانت این دفتر را «کوششی برای برقراری پیوندی میان شعر کهن فارسی از سویی و نوآوری در مضمون و شیوه سرایش از سوی دیگر» ارزیابی میکند.[۳۳] حقا که چنین است. «زیر گنبد دوار» بیش از آنکه طلایهدار سبک تازهای در مضمون و فرم باشد، گویای دلباختگی پویندهای است که دل در گرو گذشته دارد، و گرچه سوگوار از دست شدههاست، نگاه از افقهای پیش رو بر نمیگیرد. به این معنا، دغدغههای امانتِ شاعر دور از دلمشغولیهای امانتِ مورخ نیست.
پانویس:
[۱] زیر گنبد دوار، ۱۴-.۱۳
[۲] همان، ۲۴-۲۳.
[۳] در سرآغاز به ۵۲ شعر اشاره شده است. این خطا احتمالا از شمارش «ییلیات» ناشی میشود، که به مثابه عنوان شعری میان باقی شعرها در فهرست آمده، درحالیکه نام بخشی متشکل از سه قطعه است و نه شعری مستقل.
[۴] اطلاق عنوان رباعی به اشعار چهارپاره در این نوشته، به صورت اصطلاحی و بدون در نظر گرفتن تفاوت فنی اوزان رباعی و دوبیتی صورت گرفته است.
[۵] زیر گنبد دوار، ۴۱.
[۶] «آسمانش را گرفته تنگ در آغوش / ابر با آن پوستین سرد نمناکش / باغ بی برگی، روز و شب تنهاست / با سکوت پاک غمناکش…» م. امید (اخوان ثالث)، زمستان، تهران: مروارید، ۱۳۵۱. چاپ پنجم. ۱۵۲.
[۷] زیر گنبد دوار، ۱۴.
[۸] همان. ۱۵.
[۹] همان. ۳۳.
[۱۰] همان. ۳۵.
[۱۱] همان. ۱۰۰
[۱۲] همان. ۱۰۳.
[۱۳] همان. ۲۵.
[۱۴] همان. ۱۰۴.
[۱۵] همان. ۸۹.
[۱۶] همان. ۹۶-۹۵.
[۱۷] «لنگ لنگان در دروازه هستی گیرم / نگذارم که کسی از عدم آید بیرون»
[۱۸] زیر گنبد دوار، ۴۹.
[۱۹] همان. ۸۸.
[۲۰] همان. ۲۷.
[۲۱] همان. ۵۶.
[۲۲] همان. ۴۰.
[۲۳] در بیت حافظ که در ابتدای شعر آمده – گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند / جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد -واژه «گفت» به سهو جا افتاده است.
[۲۴] همان. ۲۹.
[۲۵] همان. ۱۰۶.
[۲۶] همان. ۶۵.
[۲۷] همان. ۶۹.
[۲۸] همان. ۹۸.
[۲۹] همان. ۳۸.
[۳۰] همان. ۳۹. همچنین مصرع سوم از رباعی صفحه ۲۶ وزن ناموزون دارد.
[۳۱] سیروس شمیسا، عروض و قافیه، تهران: انتشارات پیام نور. ۲۰.
[۳۲] Some are in the style of Persian ghazal and others in free verse.
[۳۳] زیر گنبد دوار، ۱۵.







