بهمن فرسی در رمان «شب یک، شب دو» (۱۳۵۳)، داستان روشنفکری سرخورده به نام زاوش ایزدان را روایت میکند که عصیانگریهای عاطفی خود را در قالب مخالفت با تمام نظامهای اخلاقی و اجتماعی نشان میدهد. فرسی این رمان را به شیوهی نامهنگاری عاشقانه نوشته است. راوی داستان، زاوش، پس از تجربهی یک عشق ناکام، نامههای معشوقش، بیبی، را مرور میکند. این نامهها با خاطرات درهم میآمیزند و حرفهای خصوصی و جملات قصار نویسنده در لابهلای آنها جای میگیرند. زمانها و حوادث به هم میپیوندند و رمانی پدید میآید که سرشار از سرخوردگی است.
این رمان با این جملات آغاز میشود:
یعنى هزار و نهصد و شصت و هفت. تودر این تاریخ کى هستى؟ آیا همان آدم همیشه؟ همان تن باریک، که من بیشتر برهنهاش یادم مىآید تا پوشیدهاش؟ همان نکاه سبز همیشه خواستار؟ همان موى سیاه صاف؟ همان تراش و ساخت زیبا و آسان که چشم مىتواند ببیند؟ همان بافت سخت که چشم نمىتواند؟ همان حرکات بسته دخترانه که سن و سال تو را کمتر نشان مىدهد؟
بیبی، دختری از خانوادهای ثروتمند، در اروپا طراحی لباس و آرایش خوانده و حتی طرح لباسی با عنوان «شب یک، شب دو» برای فاحشهها طراحی کرده است. او پس از بازگشت به ایران، وارد جمع هنرمندان معاصر میشود و با زاوش، روشنفکری آزاد و عصبی، آشنا میشود. رابطهی آنها به همخوابگی میانجامد و بیبی پس از سفر به نقاط مختلف دنیا، برای زاوش نامه مینویسد. او بعدها در زوریخ ازدواج میکند، اما هر بار که به ایران بازمیگردد، آرامش را در آغوش زاوش جستوجو میکند.
درد اصلی زاوش، «درد دزدکی زندگی نکردن» است؛ دردی که بسیاری از شخصیتهای فرسی از آن رنج میبرند. زاوش نه میتواند و نه میخواهد با محیط زندگیاش به تفاهم برسد. او همهچیز و همهکس را بدلی میبیند و احساس میکند کسی حرفهایش را نمیفهمد. از این رو، به مخالفت با هر نوع نظم برمیخیزد.
این رمان، تصویری تیره و تلخ از جامعهی هنرمندان و روشنفکران ارائه میدهد و شخصیتهایی را به تصویر میکشد که درگیر نیازهای نفسانی و سرخوردگیهای عاطفیاند.