«همهی آن زنان» نوشته محبوبه موسوی یک اثر چندلایه مبتنی بر تخیل و با یک سویه تمثیلیست که میخواهد در جایگاه زنان در جامعه و روابط بین زن و مرد تأمل کند. غیبت ناگهانی زنان از یک محله، طرحی گیراست که بلافاصله خواننده را با دنیای داستان درگیر میکند. شخصیتهای داستان با تمام پیچیدگیها و تناقضهایشان به صورت غیرمستقیم و از طریق دیالوگها، رفتارها و افکارشان به خوبی به تصویر کشیده شدهاند. آنها افرادی هستند با گذشتهها، باورها و ترسهای مختلف که در جوار هم زندگی میکنند.
غیبت زنان، قتل «خانم کمال» و اینکه هیچ سرنخی از گمشدگان به دست نمیآید، همه فضایی پرالتهاب را رقم میزند. نویسنده با استفاده از زبانی روان و تصویرسازیهای دقیق به مسائل اجتماعی مهمی همچون جایگاه زنان در جامعه، خشونت خانگی، نابرابری جنسیتی و زنکشی میپردازد.
محبوبه موسوی از نظرگاه دانای کل آغاز میکند و سپس باقی ماجرا را از نظرگاه دانای کل محدود به ذهن شخصیتهای مرد روایت میکند. با این ترفند داستانی که ممکن بود یک داستان تمثیلی از همزیستی «ما» در جوار هم باشد، به یک روایت چندگانه بدل شده که به پیچیدگی داستان میافزاید و خواننده را به قضاوت دعوت میکند. دگرگونی نظرگاه هرچند دست نویسنده را برای طرح موضوعات مورد نظرش بازمیگذارد، اما ممکن است خواننده سختگیر را خوش نیاید. با اینحال باید توجه داشت که سویه تمثیلی این اثر تا پایان باقی میماند: غیبت زنان به عنوان نشانهای از اعتراض به شرایط موجود، یا حتی یک رویا یا کابوس جمعی.
رادیو زمانه در میزگردی این داستان را در حلقهای از کارشناسان، از جمله منا میرزایی، داستاننویس به بحث گذاشته است. در آغاز این میزگرد درباره جنس نظرگاه داستان مورد بحث گفت:
«شروع داستان با نظرگاه دانای کل است. ما با دوربینی از بالای شهر، روایتی کلی از غیبت زنان را میشنویم و میفهمیم که همه با هم رفتهاند. اما این دوربین، کم کم پایین میآید و به همراه اکبرآقا به خانه او و متعاقب آن به شهر وارد میشود. نظرگاه از لحظه بیدار شدن اکبرآقا و با صدای ونگ گربه، به دانای کل محدود تبدیل میشود. نمیدانم در این خروج از نظرگاه تعمدی در کار بوده یا نه، اما بهنظر میرسد شروع داستان با دانای کل و شنیدن همه آنچه اتفاق افتاده و بعد این تغییر نظرگاه، به نویسنده کمک کرده تا طرح خوبی را برای روایت این داستان پیاده کند. نویسنده ابتدا با انتخاب نثر گزارشی، فضای پست مدرنی به روایت میدهد، پس از آن، درست در لحظهای که خواننده درگیر بچه گربه و گربه مادر است، او را در دل داستان شخصیتهای مرد میاندازد تا با روایتی کلاسیک، چگونگی و چرایی آن واقعه وهمآلود را بفهمد. بهنظرم این بازی با نظرگاه، هماهنگی خوبی با آنچه در داستان رقم میخورد دارد، چراکه نظرگاه هم مثل واکنش مدرن زنان به شخصیتهای مرد کلاسیک، ساختارها را میشکند، بدون اینکه در نظم کلی داستان خدشهای وارد کند.»
او در ادامه یادآوری کرد که «تغییر نظرگاه بعد از واقعه، به نویسنده کمک کرده که شخصیتپردازی را با ظرافت بیشتری پیش ببرد و تعلیق خوبی به داستان بدهد»:
«ما دنیا را از نگاه مردی میبینیم که بدون همسرش -فریبا-، انگار چیزی از دستش افتاده و خرد شده و کسی نیست به او بگوید خم شود و آن را جمع کند و یا مرد دیگری که عمیقاً نگران دختر جوانش است. اینها چهرههای آشنای کوچه و خیاباناند، مردانی به ظاهر محترم و مهربان. پس چه شده که زنانشان رفتهاند؟ نظرگاه دانای کل محدود، این امکان را به نویسنده میدهد که این تعلیق را تا انتهای داستان حفظ کند.»
میرزایی سپس درباره این موضوع که آیا داستان «همه آن زنان» محبوبه مسووی یک مردستیز است و اصولاً چرا زنان در این داستان خشمگیناند، گفت:
«مسأله ستیزهای است که زن ایرانی از بدو تولد، به دلیل محدودیتهای عرفی و قانونی، با آن مواجه است. زنی که میداند حتی اگر روزی در خانه کشته شود هم دادخواهی ندارد. ما در این داستان، چند نمونه از این جدال و تقلا را میبینیم که از قضا، نویسنده سعی کرده از مراوده زنان با مردان نه ذاتاً سلطهجو بلکه سنتزده انتخاب کند که ریشههای فرهنگی را پررنگتر کرده باشد. اما وقتی نوزاد دختر هم رفته، تکلیف داستان مشخص است. بعد از ماجرای خانم کمال، زنان زدهاند زیر میز این مبارزه طاقتفرسا. اصلا زمین بازی را ترک کردهاند. ممکن است فردی با خواندن این داستان بگوید داستان پیشداوری کرده، من که چنین مردی نیستم. اما آیا به راستی جدالی که زنان با بیتفاوتی همین «مردانی که چنین نیستند» داشتهاند، کمتر از رنجیست که زن قربانی خشونت کشیده است؟»
میرزایی با اشاره به حادثه فرودگاه مهرآباد که زنی از همسرش کتک خورد و در واکنش عمامه آخوندی را از سر او برداشت گفت:
«همین چند روز پیش، زنی را دیدیم که در فرودگاه مهرآباد، عمامه از سر آخوند برداشت، از شوهرش کتک خورد و کمی بعد در تنهایی محض، با همه وجود فروپاشی روانیاش را فریاد کشید در حالیکه تمام فرودگاه تماشایش میکردند. این داستان، با واکنشی اغراق شده، دست همه این زنان را گرفته و با خودش برده و به همه مردان خوب و بد این سرزمین گفته، این بازی ارزانی خودتان. ما رفتیم.»
آیا غیبت زنان در این داستان را میتوان به عنوان تمثیلی از یک اعتراض در نظر گرفت؟ میرزایی گفت:
«غیبت زنان در این داستان به طور قطع یک واکنش تمثیلی به خشونت خانگی است. این غیبت یک واکنش اعتراضی است. اینکه ما یک صبح بیدار شویم و هیچ زنی در دنیا نباشد، هرگز اتفاق نخواهد افتاد، اما احتمالش کم نیست که یک روز همه زنان خواهرانه متحد شوند. این داستان، تمثیل زیبایی از این اتحاد را نشان میدهد که مردان قصه را غافلگیر کرده است. شاید انتخاب من این بود که مثل رمان کوری، وضعیت آخرالزمانیتر باشد. پدرها در غیاب مادران، برای بردن پسربچهها به مدرسه سرگردان شوند، بیمارستانها، ادارات و بانکها در نبود کارمندان زن بیسامانتر و پریشانتر باشند و اصلا سیستم بانکی و آب و برق و .. از هم بپاشد. حتی اگر بگوییم شاید همه اینها در یک داستان کوتاه نگنجد، باز هم انتظار میرفت لااقل وضعیت درمانگاه در غیاب پزشکان و پرستاران زن به هم ریختهتر شود.»
میرزایی در ادامه به واکنش مردان در این داستان اشاره کرد و یادآور شد:
«نکته مهمی در نظرگاه داستان وجود دارد که شایسته تاکید است و آن هم استفاده از واکنش مردان به ظاهر معمولی در داستان است. برداشت رایج شاید این باشد که چهره مرد سلطهجوی خشن، از هفت فرسخی پیداست. مردی که بدجنسی و بدطینتی ذاتی دارد و از آزار همسرش لذت میبرد. اما حقیقت، در دنیای واقعی چنین نیست. در بسیاری از موارد، خشونت خانگی یا وجه بیرونی ندارد یا نمود بیرونی آن جدی گرفته نمیشود. اتفاقا ریشه همبستگی زنان در داستان هم شاید از همین جا نشأت میگیرد. میدانیم که زنان داستان، از ذره ذره رنجهای پنهان هم خبر داشتند، به هم پناه میدادند، از هم مراقبت میکردند، و وقتی یکی از آنها از دست رفت، صبرشان لبریز شد. فلشبکهای مرتضوی اما گویای مطلب مهم دیگری در این باب است. این که اتفاقا مردان هم از این موضوع بیاطلاع نبودند و از کبودیها و سروصداها خبر داشتند. مردان با اینکه از سابقه رفتار خشونتآمیز همسایهها مطلع بودند، اما گویا در خوشبینانهترین حالت، یا سادهانگارانه حواسشان نبوده و این رنج را نمیدیدند یا آگاهانه انکارش میکردند. داستان، با انتخاب نظرگاه محدود، اشاره ظریف و جذابی به این نگاه مردانه دارد.»
میرزایی داستان «همه آن زنان» محبوبه موسوی را با اغماض در زمره ادبیات فمینیستی جای داد:
«از آنجا که داستان به طور مستقیم به مساله زنان و خشونت خانگی و چالشهای مربوط به زنان میپردازد، میتوان آن را در دسته ادبیات فمینیستی جای داد. البته داستان، موضعی برای دفاع از برابری حقوق سیاسی و اجتماعی زنان ندارد و جزئیاتی را از این نابرابری ارائه نمیدهد، اما با بازنمایی معضل خشونت خانگی، با توجه به بستر تاریخی و جغرافیایی این موضوع، در دسته ادبیات فمنیستی قرار خواهد گرفت. از طرفی وقتی کارهای دیگر خانم موسوی را میخوانیم، دغدغه انسانی او مشخص است. در داستان هفتاد پیکره، ما تمثیل زیبایی از یادواره جوانان از دست رفته میبینیم که گویای نگاه غیرایدئولوژیک ایشان به مسائل روز است. به همین دلیل شاید این کار از دل یک دغدغه فمنیسیتی به مثابه برابریخواهی بیرون نیامده باشد و بیشتر بازگویی یک رنج زیسته باشد. »
میرزایی در پایان افزود:
«این داستان، مرا به یاد دختری به نام سارا انداخت. او چندسال پیش، در سالهای آخر عمر پدرم، به همراه همسرش مهدی، در خانه ما پرستار شبانهروزی بود. دختری زیبا و مهربان که پدرم به غایت او را دوست میداشت. سارا ماه گذشته، قربانی خشونت خانگی شد. مهدی او را کشت. همان مهدی که با او در خانه پدرم زندگی می کرد، گاهی سارا را میآزرد اما ادعا میکرد که عاشق اوست. ما رنج سارا را می دیدیم، آن را به فقر نسبت میدادیم، بیآنکه بدانیم یک قاتل در کنار او زندگی میکند. سارای مهربان از دست رفت، شاید چون مهدی میدانست، او پناهی ندارد. این داستان به من امید داد که روزی، مرد و زن در کنار هم، برای دفاع از ساراها متحد شویم.»
در همین زمینه: