سانسور، حربهای است که قدرتها برای تحریف یا سرکوب آزادی بیان و عمل انسان به مثابه موجودی اندیشهمند و خلاق به کار میگیرند. تاریخ جهان نشان میدهد که قدرت و سانسور با یکدیگر عهدی ناگفته و پایدار دارند- عهدِ جنگ. از زمانی که قدرتها و حاکمیتهایی پدید آمدند که اقلیتی را قادر به کنترل اکثریت کرد، سانسور نیز شکل گرفت. در تمامی طول تاریخ، هنر و خلاقیت وسیلهای بوده است برای مبارزه با زور و تمامیتخواهی اقلیت حاکم. حتا دور از واقعیت نیست اگر ادعا کنیم که طرفداران «هنر برای هنر» هم از تیغهای برندهی سانسور در امان نبودهاند. سانسور، زاییده عصر مدرن نیست و قدمتش به پیش از زمان رومیها و یونانیها بر میگردد ـ بی اغراق حتا به زمانی که برای ارتباط انسانها با هم، تنها سمبل وجود داشت و نه زبان. در دنیای «مدرنِ» امروز، با این که در شماری از کشورهای غربی، هنرمندان به آزادیای نسبی دست یافتهاند هنوز راهی طولانی در پیش است. در برخی از کشورهایی که ما از سیستم ادارهی آنها درکی «دموکراتیک» داریم، سانسور همچنان به این یا آن شکل اِعمال میشود. این اعمال موفق است یا نه و تا چه حد، بستگی به سیستم سیاسی، قانون اساسی و حدود پیشرفت و سقف تالورنس مردم آن جامعه دارد. قدر مسلم آن است که سانسورچی به مثابه «صلاح خواه خود و جامعه» هم که شده تمامی سعی خود را میکند. برای مثال، در برخی کشورهایی که ظاهرن مذهب در سیستم اداره و نظام آنها دخالتی ندارد، کلیسا دارای قدرت و نفوذ زیادی در بین مسیحیان معتقد دارد که از آن برای فشار به هنرمندان استفادهی بسیار میبرد. هر ساله کلیسا مستقیم با به وسیلهی حواریون خود به چاپ صدها کتاب یا اثر هنری که به عقیدهی آنها علیه «اخلاقیات» جامعه است، اعتراض میکند و خواهان جمعآوری آنها میشود. این اعتراضات، شامل مدارسیست که آثار ادبی را در لیست آموزشهای خود میگذارند، تا کتابخانههایی که آثار مورد نظر را در اختیار عموم قرار میدهند، یا شهرداریای که مجسمهای را در پارکی از شهر به معرض نمایش میگذارد.
طبق گفتهی «جامعهی کتابداران امریکا» از سال ۱۹۸۲تا کنون اعتراض به چاپ یازده هزار و سیصد کتاب به آنها گزارش شده است. این آثار را کتابهای مورد چالشChallenged Books خطاب میکنند. دلایل مختلف است: محتویات «ضد مذهبی، له یا علیه نژادپرستی، له یا علیه میهنپرستی، تبلیغ همجنسگرایی یا دیگر تمایلات جنسی، زبان نامباسب، خشونت» و بسیاری دلایل دیگر. خوشوقتی در اینجاست که این اعتراضات در همان حد اعتراض باقی میمانند و هیچ ارگانی قدرت یا اجازهی سانسور، حذف یا خمیر کردن اثر را ندارد. انتخاب خواندن یا نخواندن آنها به عهدهی خواننده است. با این وجود، اثر تخریبی این اعتراضها و تهیهی لیست سیاهی از این آثار، غیرقابل انکار است. اخیرن در استرالیا تازهترین شکل سانسور در مورد یک رمان نوجوانان با موضوع تغییرات اقلیمی، و گزارشی از دانشمندان محیط زیست سازمان ملل در مورد استرالیا، صورت گرفت که دومی منجر به حذف بخشهایی از آن گزارش شد.
تاریخ یادآوری میکند که از عصر روشنگری تا کنون، صدها نویسنده و هنرمند و روزنامهنگار علیه سانسور نوشتهاند و اعتراضها کردهاند؛ از مارکس ژورنالیست و فلوبر نویسنده تا فوکوی فیلسوف و پیر بوردیوی جامعهشناس. پیش از فروپاشی آلمان شرقی، نویسندههای مشهوری مثل کریستا وولف و چندتایی دیگر، دائم با ادارهی سانسور رژیم کمونیستی درگیر بودند و در بعضی مواقع مجبور شدهاند که در عین حال به همکاری و تعدیل تن بدهند تا اثرشان اجازهی انتشار بگیرد. در همین راستا مشهور است که ادبیات آلمان شرقی زمانی به میدانی از مذاکره و همکاری و درک جمعی تبدیل شده بود؛ نه تنها فقط میان نویسنده و سانسورچی، بلکه حتا میان نویسنده و ناشر و منتقدین ژورنالهای ادبی. نویسندههای آلمان شرقیها یاد گرفته بودند که واقعیت را مثل فرانسویهای قرن هجدهم بپذیرند و در آخر به این نتیجه رسیده بودند که در کلِ قضیه، آنقدر ها هم اوضاع بد نیست.
سانسور، زاییدهی حس عدم امنیت دستگاه حاکمیت است. به این منظور است که رژیم حاکم «وفاداران و معتقدان» به خود را به استخدام در میآورد تا با همکاری تنگاتنگِ سازمانهای اطلاعاتی، هنرمند را به سکوت وادار کند و به ناامیدی بکشاند. نمونههایش را فراوان در روسیه، چین، آفریقای جنوبی، کوبا و… دیده و شنیدهایم. در کوبا آثار مربوط به انقلاب جنسی یا Sexual Revolution منجر به زندانی شدن و تبعید و مهاجرت بسیاری از نویسندگان و هنرمندان آن کشور شد. هماکنون لیست نویسندگان و فیلمسازان زندانی کشورهای خاورمیانه، قبل، در طول و بعد از بهار عربی، از گیسوی رودابه بلندتر است.
در آخر میخواهم نتیجه بگیرم که جنگ با سانسور تا ابد میان هنر و دانش در یکسو و قدرت در جبههی روبرو وجود خواهد داشت. گویی که گرهای ابدی این دو را به هم متصل میکند. هر چند که در دوران ما حضور اینترنت امیدی تازه در دل ارتباط مستقیم و بیسانسور هنرمند با جامعه پدید آورده، گیرم که خطر تولید انبوه هم وجود داشته باشد.
و اما تجربهی شخصی من و اعتقادم در مورد سانسور در ایران مرا یاد این مصرع میاندازد: «آنچه همه خوبان دارند، تو تنها داری!» من سانسور میکنم، تو سانسور میکنی، او سانسور میکند.
تا زمانی که دموکراسی و فردیت در ایران شکل نگیرد همهی ما، شامل هر سیستمی که «قدرت» و ادارهی کشور را در دست بگیرد، یکدیگر را سانسور خواهیم کرد. تا آن زمان، این به نویسندگان و هنرمندان ایران بستگی دارد که میخواهند در مقابل سانسور حکومتی مقاومت کنند یا تعدیل. این تصمیمی شخصیست که به خود آنها مربوط است. و اما در ارتباط با سانسور یکدیگر، ایزابل آینده نویسندهی شیلیایی در کتاب My Invented Country تصویر خوبی از جامعهای که خود را سانسور میکند ارائه داده است.
در مورد تجربهی شخصی خودم: مجموعه داستان «فردا میبینمت» با حذف داستان «سهم من» چاپ شد. این داستان را خودم حذف کردم چون آن را به دکتر غلامعلی مظفریان تقدیم کرده بودم که فامیل من بود و به جرم اعتقاد به مذهبی دیگر، توسط جمهوری اسلامی اعدام شده بود. نمیخواستم به هیچ وجه نام او را از بالای صفحه حذف کنم و میدانستم که به هرحال اجازهی چاپ نخواهد گرفت. حذفش کردم تا برای خانواده در ایران مشکل تولید نکنم. به نظر من هرگونه «ملاحظه»ی القاء شده در تولید و انتشارِ هر اثری سانسور محسوب میشود. آخرین کاری که در ایران چاپ کردم، رمان «ماهیها در شب میخوابند» بود که سانسور نشد. بعد از این رمان، مجموعه داستان دوم، «اتاقی، خیالی»، به دلیل داستانی با همین نام در مجموعه، اجازه چاپ نگرفت. شرط ارشاد این بود که این داستان را حذف کنم که حاضر نشدم و تصمیم گرفتم دیگر برای چاپ هیچ اثری در ایران تلاش نکنم و تن به سانسور ندهم.
منبع: آوای تبعید