۱
برای یکی دو روزی اندیشه و خیالم مشغول به شعری شده بود از سید علی صالحی، به نام “ترانه ی سردیاری.”[۱]
شعر با کلماتی بسیار روشن و ساده شروع میشود و در همان دو سطر اول، تصویر از دخترانی برابر تو میگذارد که با آغاز جنبش زن زندگی آزادی، بارها عکسی از آنها را با یک چشم تیرخورده دیدهای یا از آنها شنیدهای و خواندهای:”تو با همین یک چشم/ زیباترین زادهی سرزمینِ منی.”
شاعر با مکث روی یک چهره از آنان جویبار آرام کلماتش را در شعر روان میکند. ناگاه حس میکنی با همین کلمات روشن و خیال برانگیز به وجود یک به یک آنان وصل شدهای.
“تو با همین یک چشم
خواهی دید سیارهی سوسنها
چگونه مقابلِ ماه
به زانو در میآید.
تو خواهی دید
نور چگونه نطفه میبندد
جراحت چگونه شفا مییابد
و شب
که آخرین استعارهی آدمیست.”
قلب تو از جا کنده میشود و همراه این جویبار عاطفی و انسانی که سرشار از مهربانی و شعور است راه میافتی. میگذاری شعر تو را با خودش به حسهایی وصل کند که بارها و بارها با دیدن چهرهی دخترانی که در دفاع از آزادی به خیابان آمده بودند در تو جوشیده بود. حسهایی که با عصارهای از اندوه و خشم و مهر، هنگامِ دیدن چهره آنان که زیر بارش گلوله بانگ آزادی سر میدادند در وجود تو به خاموشی جوشیده بود. زمزمه کنان زیر لب با شعر همراه میشوی:
“تو
مطمئنتر از تشنگی،
تو
بالغتر از برفِ کوه.
ما هر دو
بالای کوه
چشم به راهِ دخترِ دیگری هستیم
که یک چشمش را نزدِ ملائک
گروگان گذاشته است،
بلکه مسافران
همهی مسافران
سَردیارِ سپیدهدمی شوند
که شرم از تاریکی ببارد وُ
سوسن از عطرِ آهستهی تفنگ!”
آنگاه با فکر کردن به تصویرهایی طُرفه و شگفت انگیز از زیبایی و خیال چون “بالغتر از برف کوه” و باریدنِ “سوسن از عطر تفنگ” که در زبان شعر خلق شده، حس میکنی زمزمه این شعر و سطرهای پایان آن در وجود تو پایان یافتنی نیست. با جویبار روان شعر که با موج هایِ آرامِاش سنگ و صخرههای پیش رویِاش را پشت سر میگذارد همراه میشوی تا به سپیده دمی برسی که شعر نوازشگرانه تنها به گفتن قصهای کوتاه از آن اکتفا کرده است.
۲
چه اتفاقی میافتد که یکباره و ناگهان شاعری در خود میشکوفد و با کلماتی که صلابت سنگ و شفافیت آینه دارد، جامعه، جهان و مرتبههایی از واقعیتهای وجود انسانی را در شعری جا میدهد همواره رازی است نیافتنی و معمائی است حل نشدنی. راز و معمایی که تنها راه حس و درک آن، تا آن اندازه که مجموعه درهم بافته کلمات و تصویرهای ابداعی آن شعرها راه ورودی باز بگذارند، خواندن و همواره خواندن آنها است. مثل شعرهایی که سیدعلی صالحی در این سالهای اخیر نوشته است. شعر “خویش”[۲] در همان بندهای نخست تو را میخکوب خودش میکند.
“هی همتبارِ تنها مانده من
زودا
هفت دریا
به دیدنت میآیند.
ما
تو را
در تاریکی
تنها نخواهیم گذاشت عموزاده!”
میپرسی از خودت این همتبار تو کیست؟ چرا تنها مانده؟ چرا هفت دریا به دیدنش میروند. عدد هفت، هفت امشاسپندان و دانایی از هفت فلک را در ذهنات بیدار میکند، بعد هفتخوان رستم و اسفندیار و هفت خواهران یا برادران ستاره و هفت مرحله سفر عرفانِ عارفان را برای رسیدن به کمال و در نهایت ادراک کاملیت از هفت دریایی که در شعر آفریده شده، تا بتوانی با کمک وزن و جاذبه آن به مرتبه اعلا و اعتبارِ هستیِ همتبارِ تنها مانده برسی.
هی عموزاده عصیانها!
زودا
زنده به خیمه انار و آینه
بازخواهی گشت.
تک تک کلمات این شعر معنا و اشاراتی تاریخی دارند. شعرِ”خویش”، ستایش از زندگی را در اوج برابرمان میگذارد. ستایشی که هفت دریا را با همه عظمتشان به همراه دارد. این تنها مانده نباید احساس تنهاییکند وقتی چنین دیدارکنندگانی دارد. این عموزاده، عموزادهای معمولی نیست. عموزاده عصیانهاست. یکی از همین جوانها و نوجوانهایی است که در راه آزادی در جنبشِ، زن زندگی آزادی، جانشان را فدا کردند. شعر نمیگذارد این عموزاده عصیان در تاریکی تنها بماند.
“فعلاً ترانه بعدیِ هفت دریا را
پنهان و در پرده مرور کن!
قرارِ ما
زمزمه بیپایانِ زندگیست،”
شاعر همراه با هفت دریا به دیدارش میرود تا او را از تاریکی و تنهایی بیرون بیاورد و “به خیمه انار و آینه” برگرداند. زیرا قرار او با عموزادههای عصیان “زمزمه بی پایان زندگی است، حتی اگر بر مزار ممنوعه مردگان باشد.”
اوترخت، سپتامبر ۲۰۲۴
پانویس:
[۱] – “ترانه ی سردیاری” سیدعلی صالحی. سایت اخبار روز، شنبه ۲۹ اردبیهشت، ۱۴۰۳
[۲] – خویش. سید علی صالحی. سایت اخبار روز ۱۵ خرداد ماه ۱۴۰۳