لیلی
من گوسفند سفید
تو همان لیوانِ خالی خواب آلود
میدانم ولنتاین چهار فصل بازار است وُ گلِ سرخها میلِ فرار از دیوار دارند
به کسی نگو برمیگردم
لیلی
مهم نیست
نامت را کمرنگ به پیراهنِ سربازیم
زیر متکا کنار شناسنامهام
فردا سینهخیز باید بروم تا فرماندهی
لیلی
بدترین ماسک همیشه زیباست مثلِ شوخی پشت دعواست
سالهاست ماسک به شیمیاییزدهام
روزی که عصیان کنم
صورتم را از قانونِ جمعی باز میکنم
لیلی
اگر هرگز مرا ندیدی
چشمهای نمزدهات را پنهان کن و موهایت را
از پشت ِسَر به مردم نشان بده
مثلِ دلقکی به نام امید آینده خوشبختی با مردم بخند
بعد از من سبدی بباف به نام لیلی
و شهیدی به نامِ حسین
لیلی به صورتم بزن
بیدارم کن با مشتی،
آبِ سرد تا دستهایت را تازه تر ببینم
فردا جفت گیری پرندگان و خوابها پر از رمز و رازند
شاید امروز پروازِگوسفندِ سفیدی با دو گوش لوله شده به آسمان باشد
صورتش هنوز نرم و چشمهایش دو نخ
بینندهها بینندهها
پیروزی وقتی اتفاق میافتد که ناشناسها برایت کف بزنند
همه چیز رو به افزایش است حتا مرگ در پیروزی
لیلی
نوشته بودی هنوز سوپرمن قهرمانِ خانگی ماست و سربازها
گمنام روی دوش میروند
من از تبِ فرار می سوزم لیلی
و گُل سرخ چیز دیگریست
(آی لیلی جوِنِ دلُم، برگ هِلُم، نُقلِ تُرم، آبِ حیاتُم-
میآم خونهات خسته خسته…)
لیلی به آرامشِ رئوف این برهی سفید مثل کودکانِ چینی به خواب محتاجم
اصلاً منفردم
زادهی کودکی که کوک میزند چشمهای نخی را
دیده بودی روی دنبهاش چه نوشتهاند
(بازار دوبی- سفارش دهنده محمد میرزا. ساختِ کشور چین
ولنتاین هزار وُ هیچ)
لیلی برخوردها به روی خاک اینجا عاشقانهَست
کُشته درکُشته کاشته میشویم
کودک پنج سالهای را دیدم
موهای مشکی لُپهای درشت مثل افغانیها
چینیها
شاید کودک مشهدی سر چار راههای خودمان
نه شاید بچهای در کوچه بازارهای تهران- دبی
لابد وقت شام تلویزیون روشن و کودکانِ ناقابلِ خاورمیانه
مثل خرمای فشرده زیر بمب یا هیچ…
لقمه را تف میکنی؟
نه
ننویس کفِ دستت
از هلند بگو از بستههای بزرگِ گلِ رُز به روزِ عشق
لیلی
به خیابان برو ازعشاق بنویس از دخترهای کوچهی خودمان
شهید عباسی بنویس
میدانم شکلاتها زیباتر شدهاند و عروسکها
با قلبهای کوچک
دِلنگ دِلنگ
و من کنار تو نیستم
به کاهدان طویلهای به شکارم
تو فقط از عشق بنویس
عشق تنها شکاریست که ممنوع نیست
من منفردِ ناسازگار
از هر چه اهلی میگذرم
این گوسفند سفید وُ آن لیوان خالی
آخرین نشانهی من و تو بود
از وقتی دیدمش خوابِ کودکانی را میبینم
سوزن بدست خمیازه میکشند تا چشمی بدوزند نخی
دستها در بغلم سرد
شاید گرسنهام
نمیدانم کی برمیگردم
فرار از جنگ تَب دارد تب
هشت سال دیگر اگر زنده بمانم
دوره گردی احمقم
شاید فیلسوفی متقلب
نگران نباش تا عشق هست پیری سرباز معنایی ندارد
و تو با نوزادان جهان که صورتی کثیف وُ پیر دارند
بیشتر از بیست سال فاصله نداری
لیلی عذر این ماسک را بپذیر
روزِ عشق نمیتوان از خاک ِمیهن فرار کرد
میترسم به آغوشِ تو بوی میخک ندهم
و اما لیلی به ساعت همیشه
پاکتی بدستت میرسد پاکتی در پاکتی در پاکتی
تنها یک شاخه گل سرخ
و کسی در میزند
میدانم نامهها افتاده پردهها کنار رفته
عزیزم عزیزم
ولنتاین روزهای بیشماری دارد
در را باز کن
در را باز کنی
لیلی
منم