اریک امانوئل اشمیت: «چهره‌نگاری با اشیا» به ترجمه رباب خمیس

آیا می‌توان شخصیت را با شی آمیخت؟ بدیهی است که خیر. کسی موجود صاحب آگاهی را با موجودی که فاقد آن است برابر نمی‌نهد. فیلسوفان تأکید می‌کنند که سوژه ابژه نیست. محال است که «خویشتن»(ego) و «پنجه»(ergot)  را شبیه بدانیم. با این وجود در ادبیات «پنجه» ممکن است «خویشتن» باشد یا دست‌کم به نحو چشمگیری به تعریف کردن آن یاری رساند همچنان که پاشنه کفش به سیاست مردی کوتاه‌قد… از نظر بهترین نویسندگان، از گوستاو فلوبر تا ریمون چندلر، گاهی یک شی چهره کامل یک شخصیت را تصویر می‌کند.

برای مثال ببینیم چگونه فلوبر در کتاب یک قلب ساده طبقه بورژوازی مادام اوبَن را از رهگذر توصیف خانه‌اش به ما معرفی می‌کند.

«خانه در داخل، اختلاف سطحی داشت که باعث لغزیدن می‌شد. دهلیز تنگی آشپزخانه را از سالنی جدا می‌کرد که خانم اوبَن تمام روز در آن نزدیک پنجره در صندلی حصیری می نشست. کنار دیواری که به رنگ سفید نقاشی شده بود ۸ صندلی از چوب ماهون ردیف شده بودند. پیانویی قدیمی، زیر یک فشارسنج ، تَل هرمی شکلی از جعبه و کارتون را نگه داشته بود. دو چوپانِ داخل  کاغذ دیواری، شومینه مرمر زرد سبک لویی ۱۵ را در بر گرفته بودند. ساعت پاندول دار در وسط ،معبد وستا را نشان می‌داد و کل ساختمان کمی بوی کپک می‌داد. چون کف خانه از سطح باغچه پایین‌تر بود».

فقدان تعادل، اندیشه قراردادی، ذهن تهی، شخصیت حقیر، میل به تظاهر، غیاب جنسیت: با خانه اوبن همه چیز درباره مادام اوبن گفته شده است.

کلاه شارل بواری در رمان مادام بواری نمونه‌ای از پرتره غیرمستقیم است:

«یکی از آن کلاه‌های ترکیبی بود که می‌شد در آن عناصری از کلاه خزدار، شاپکا ،کلاه لبه گرد، کاسکت سمور وعرقچین کتانی یافت. از آن اشیا بی‌مقداری که زشتی خاموشش مانند چهره ابلهان عمیقاً گویا بود. بیضی شکل بود و از مغزی‌های داخلش برجسته شده بود. از سه رشته مدور شروع می‌شد سپس به طور متناوب لوزی‌هایی از جنس مخمل و موی خرگوش بود که با نوار قرمز جدا شده بودند. بعد کیسه‌ای که به یک چند ضلعی مقوایی ختم می‌شد که یراق دوزی در همی آن را می‌پوشاند و از آن در انتهای ریسمانی بسیار نازک، کلاف کوچکی از نخ‌های طلایی مانند منگوله آویزان بود. کلاه نو بود و لبه‌اش برق می‌زد».

این اکسسوری زمخت و  توصیف‌ناپذیر که از بلاتکلیفی زیبایی‌شناختیِ‌اش ، رقت‌انگیز شده است در یک کلام این توده ابتذال، میان‌مایگی پسرک را تصویر می‌کند. این کلاه که توده‌ای از مواد مختلف است با کثرت عناصری که منشأ حیوانی دارند از اعتبار او می‌کاهند. برقِ  آن پرتویی بر میان‌مایگی شارل است.

برای به پایان رساندن این چهره‌نگاری، فلوبر به این بسنده می‌کند که نشان دهد چگونه شارل از این کاسکت استفاده می‌کند -یا نمی‌کند.

«معلم گفت :”بلند شوید”. بلند شد. کاسکتش افتاد. تمام کلاس زدند زیر خنده. خم شد که برش دارد. بغل دستی با ضربه آرنج آن را انداخت. شارل دوباره برش داشت معلم که آدم باهوشی بود گفت: “کلاهتان را کنار بگذارید” از انفجار خنده بچه‌ها پسرک بیچاره دست و پایش را گم کرد طوری که نمی‌دانست باید کلاهش را توی دستش نگه دارد، روی زمین رها کند یا بر سرش بگذارد. دوباره نشست و کلاه را روی زانوهایش گذاشت».

بعد از این دیگر ضرورتی ندارد به شکل یکنواخت و معمولی توضیح دهیم که شارل موجودی فاقد انرژی است، به آسانی قربانی می‌شود و هیچ‌وقت سر جای خودش نیست.

در اثر ریمون چندلر وسایلی که در مقابل یک خانه قرار داده شده‌اند و منتظر کامیون هستند که آنها را بار بزند، یک خانواده را روایت می‌کنند. ماری هلن لافون در مجموعه داستان‌های کوتاه خود داستان‌ها چون  وارث راستین فلوبر، با استفاده از لباس، عصا، جام‌های چینی، رژ لب و به ویژه شکم‌بندی جهت استفاده پزشکی، استادانه این هنر را به کار می‌برد.

توصیه من: همین که شی‌ای را یافتید که باعث می‌شود بتوانید به یک شخصیت، بدون توصیف مستقیم او جان ببخشید، از شیوه چهره‌نگاری با اشیا استفاده کنید. این روش لزوماً مانند فلوبر که آن را بر موجودات روزمره متمرکز می‌کند تقلیل‌گرا نیست. می‌تواند به همان خوبی، شکوه یا درخشش یک شخصیت را آشکار کند، این تکنیک نیازمند هوش و روشن‌بینی خواننده است به گونه‌ای که برای او لذت بخش است. لذتِ لذت بخشیدن به او را به خود هدیه کنید.

در همین زمینه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی