ناکام ماندن انقلاب بهمن پنجاه و هفت و استقرار استبداد دینی در ایران و پیامدهای فاجعهبار آن که کشور ما را در همۀ عرصههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی در آستانۀ فروپاشی قرار داده است، بهانه به دست کسانی داده است تا روشنفکران ایران را مسبب اوضاع کنونی کشور قلمداد کنند. آنها با انکار نقش ویرانگر کودتای ۲۸ مرداد که روند رشد و توسعۀ دموکراتیک ایران را متوقف کرد، نیز با نادیده گرفتن بحرانی که در سالهای پایانی حکومت پهلوی دامنگیر اقتصاد ایران شده بود، همچنین با انکار نقش دیکتاتوری شاه که نه تنها حاضر به شنیدن صدای مخالفان سیاسی نبود، بلکه حتی حاضر نبود به توصیههای اصلاحطلبانۀ مدافعان نظام شاهنشاهی در چارچوب قانون اساسیِ مشروطه گوش و عمل کند، گناه وضع موجود را به گردن روشنفکران ایران میاندازند و چنین میپندارند، یا در واقع چنین القاء میکنند که حکومت پهلوی ایراد چندانی نداشت و مردم فریب روشنفکران پر مدعا را خوردند و زمینه را برای سرنگونی شاه و قدرتگیری آخوندها فراهم کردند. من در این جستار بنا ندارم به چند و چون سقوط حکومت پهلوی بپردازم، بلکه بر آنم که نشان دهم عمدهترین تشکل روشنفکری ایران، یعنی کانون نویسندگان ایران از همان ابتدای استقرار جمهوری اسلامی، خطر تسلط استبداد دینی و پیامدهای آن را تشخیص داد و در چارچوب منشور و اساسنامۀ خود به مقابله با آن برخاست و تا کنون بهای سنگینی برای آن پرداخته است.
البته ادعای من این نیست که هیچ انتقادی بر عملکرد کانون در چهل و چند سال اخیر وارد نیست (که یک نمونۀ آن میتواند تأیید اشغال سفارت امریکا باشد). هدف من مروری است بر سمت و سوی اصلی مواضع و عملکرد کانون نویسندگان ایران در یکی از حساسترین دورههای تاریخ معاصر کشور. این مرور و بازبینی از آن جهت دارای اهمیت است که مردم ایران و بهویژه نسل جوان ما هم اکنون با شعار “زن، زندگی، آزادی” به پا خاستهاند تا آیندۀ دیگری را برای خود و کشورشان رقم بزنند. در این میان آنچه میتواند مایۀ نگرانی باشد از جمله این است که مبادا نسل جوان ما از تجربۀ نسلهای پیشین غافل شوند و پیوستگی جنبش کنونی با مبارزات آزادیخواهانۀ چهار دهۀ گذشته را نادیده بگیرند. در جوامع استبدازده و در نبود احزاب و نهادهای دموکراتیکِ ریشهدار، همواره این خطر وجود دارد که در دورههای اوجگیری امواج خیزش تودهای، گروهی از رندان و فرصت طلبان بر موجها سوار شوند و با شعارهای عوامفریبانه جنبش مردم را از محتوای اصیل آن تهی کنند و به انحراف بکشانند. یکی از راههای پیشگیری از بروز چنین خطراتی مرور و بازبینی گذشته است؛ مرور و بازبینی گذشته، هم در وجه پیوستار تاریخی آن، و نسبتی که با اکنون برقرار میکند، و هم در وجه شناسایی پیشینۀ مدعیان و تشخیص اصالت یا غیر اصالت ادعای کنونی آنان. باری، از این مقدمه بگذریم و بپردازیم به اصل مطلب. اما پیش از آن لازم است اشاره کنم به این که کانون نویسندگان ایران یک حزب سیاسی نیست. احزاب برای کسب قدرت سیاسی یا سهیم شدن در قدرت سیاسی مبارزه میکنند، در حالی که کانون نویسندگان ایران طبق ماهیت وجودی خود و بر اساس منشور و اساسنامۀ خویش فاقد چنین انگیزهای است. مهمترین هدف و وظیفۀ کانون دفاع از آزادی اندیشه و بیان و نشر در همۀ عرصههای فردی و اجتماعی بی هیچ حصر و استثنا برای همگان است. اهمیت حضور کانون نویسندگان ایران در فضای فرهنگی و سیاسی کشور تأکید آن بر امر “آزادی” است. از این رو تجربۀ آزادیخواهانۀ کانون میتواند پشتوانهای برای جنبش آزادیخواهانۀ کنونی باشد.
پس از ورود آیتالله خمینی به ایران شماری از اعضای کانون نویسندگان ایران در تاریخ نوزدهم بهمن ۵۷ به دیدار او رفتند. در این دیدار ابتدا پیام کانون خطاب به آیتالله خمینی خوانده شد. در این پیام از او به عنوان ” حضرت آیتالله امام خمینی” و ” رهبر مبارزات ضد استعماری و ضد استبدادی ملت ایران” نام برده شده و سپس از چگونی تأسیس کانون نویسندگان ایران و مبارزۀ اعضای آن با استبداد و سانسور و هزینههایی که بابت آن پرداختهاند سخن رفته است. پیام کانون با این جملهها به پایان رسیده است: «وظیفۀ ما است که همگام با ملت آزادیخواه ایران همچنان با هر گونه سانسور و اختناق فکری مبارزه کنیم. رجاء واثق داریم که در این راه از حمایت آن حضرت برخوردار خواهیم بود.» پیداست که آن پیام تحت تأثیر جو هیجانزدۀ بهمن ۵۷ و با دیدی خوشبینانه تنظیم شده بود. پس از خوانده شدن پیام کانون، آیتالله خمینی سخنرانی مفصلی در بارۀ ضرورت حفظ “وحدت کلمه” ایراد کرد و خطاب به نویسندگان گفت: «شما نویسندگان الان تکلیف بسیار بزرگی بر عهدهتان هست. پیشتر قلمهای شما را شکستند. الان قلم شما باز است. لکن استفادۀ از قلم در راه آزادی ملت، در راه تعالیم اسلام بکنید.» بدین ترنیب آیتالله خمینی آب پاکی را روی دست آنها ریخت و متوجهشان کرد که رژیم جدید “آزادی قلم” را فقط در محدودۀ “تعالیم اسلام ” مجاز میداند. بنا بر این قابل پیشبینی بود که سانسور در حد و اندازههایی گستردهتر و شکلهایی عریانتر ادامه خواهد یافت.
بیست روز پس از آن دیدار با آشکارتر شدن گرایشهای ضددموکراتیک حکومت نوپا و حمایت آشکار و پنهان آن از “گروههای فشار” برای سرکوب دگراندیشان و نهادهای مستقل مردمی و حمله به روزنامهها و سخنرانیها و… کانون نویسندگان ایران بیانیهای با عنوان ” خصلت دموکراتیک انقلاب باید حفظ شود ” صادر کرد که در تاریخ دهم اسفند در روزنامۀ اطلاعات چاپ شد. اگر چه در بخشی از آن بیانیه برای تداوم “انقلاب ضد امپریالیستی” از ضرورت انحلال ارتش شاهنشاهی سخن گفته شده بود اما حرف اصلی بیانیه اظهار نگرنی از گسترش فضای خفقان و سانسور بود. نویسندگان بیانیه با اشاره به ” محتوای ضدامپریالیستی و دموکراتیک ” انقلاب بهمن بر ضرورت رعایت حقوق مردم تأکید کرده بودند: «خصلت دموکراتیک انقلاب ایجاب میکند که با سرنگونی نظام استبدادیِ مطلق، حق ملت در تعیین سرنوشت خویش به معنای کامل و جامع تضمین گردد. رأی اکثریت، حاکم باشد و حقوق دیگر گروهها و آزادی اجتماعیشان به بهانۀ حاکمیت رأی اکثریت پایمال نشود… هیچ کس به جرم انتشار عقیده سرکوب نشود. هیچ عقیده یا فکری به طور آشکار یا ضمنی ممنوع نگردد… در یک کلام، دموکراسی ایجاب میکند که مردم برای تعیین سرنوشت خویش بتوانند از تمام افکار و نظریات و راه حلها آگاه شوند و آنگاه آزادانه انتخاب کنند.» با وجود این، نویسندگانِ بیانیه با مشاهدۀ این واقعیت که حاکمیت جدید مسیر دیگری را در پیش گرفته است نگرانی خود را چنین بیان کردهاند: «اندک اندک نشانههای نگرانکنندهی استقرار مجدد سانسور و محدودیت آزادی عقیده و بیان نیز مجال بروز و گسترش مییابد و جبراً به گرایشهای انحصارطلبانه دامن میزند و میدان عمل را برای گروههای فشاری که خود را منتسب به دولت یا رهبری انقلاب معرفی میکنند آزاد میگذارد.» سپس به برخی اقدامات گروههای فشار اشاره کرده و نوشتهاند:
«اگر دولت به طور علنی و آشکار خود را انحصاردار انقلاب و رادیو تلویزیون اعلام نمیکرد، بالطبع گروههای فشار نیز مجال نمییافتند که روزنامهها را تهدید کنند و با خشونت و ارعاب تظاهرات و اجتماعات و جلسات سخنرانی و بحث را تعطیل کنند، یا کتابخانهها را مورد حمله و تصفیهی سرخود قرار دهند یا دست به اقداماتی بزنند که بالمآل ممکن است به تضییع حقوق زنان که بخش عمدهای از انقلاب ایران را تشکیل دادهاند منجر شود، یا به بهانۀ برخی تعصبات، کار را به حذف مراسم و آیینهای ملی و دیرینۀ ایران از کتابهای درسی بکشانند.»
احزاب برای کسب قدرت سیاسی یا سهیم شدن در قدرت سیاسی مبارزه میکنند، در حالی که کانون نویسندگان ایران طبق ماهیت وجودی خود و بر اساس منشور و اساسنامۀ خویش فاقد چنین انگیزهای است. مهمترین هدف و وظیفۀ کانون دفاع از آزادی اندیشه و بیان و نشر در همۀ عرصههای فردی و اجتماعی بی هیچ حصر و استثنا برای همگان است. اهمیت حضور کانون نویسندگان ایران در فضای فرهنگی و سیاسی کشور تأکید آن بر امر “آزادی” است. از این رو تجربۀ آزادیخواهانۀ کانون میتواند پشتوانهای برای جنبش آزادیخواهانۀ کنونی باشد.
در بخش پایانی این بیانیه، عواقب سیاست نادیده گرفتن حق مردم توسط حاکمیت جدید این گونه پیشبینی شده بود:
«چنین وضعیتی بیگمان به دلسردی، بیاعتنایی و سرانجام خشم و عصیان مردم منجر خواهد شد، چندان که بار دیگر دولت به شکل قدرتی بیگانه از ملت به قهر و سرکوب متوسل گردد و تاریخ به شیوهای دیگر و با عواقبی مصیبتبار تکرار شود.»
و دیدیم که متاسفانه این پیشبینی درست از کار در آمد و امروز شاهد همان عواقب مصیبتبار هستیم.
چند نکتۀ مهم در بیانیه ” خصلت دموکراتیک انقلاب باید حفظ شود ” کانون نویسندگان ایران هست که آن را به سندی تاریخی و نشانگر خرد جمعی بخش عمدهای از روشنفکران ایران در مقطع انقلاب بهمن تبدیل کرده است. این بیانیه هجده روز پس از پیروزی انقلاب و در شرایطی منتشر شد که اکثریت مردم ایران را هیجاناتی وصفناپذیر در برگرفته بود؛ چنان که کمترین تردید در مسیر و آیندۀ انقلاب کفر شمرده میشد. دیگر این که در این بیانیه نسبت به تضییع حقوق زنان، ممانعت از تشکلیابی مستقل کارگران و سایر گروههای اجتماعی، نادیده گرفتن حقوق اقلیتهای قومی، تحقیر هویت ملی ایرانیان و مخالفت با آیینهای ملی (مثلا عید نوروز) حساسیت نشان داده شده است. تجربۀ چند دهۀ اخیر نشان داد که آن بیانیه بر نکاتی بسیار مهم و حیاتی انگشت گذاشته بود.
چند روز بعد در پی هجوم “حزب الله” به یک نمایشگاه نقاشی در دانشکدۀ هنرهای زیبا و حملۀ گروههای فشار به دفاتر مطبوعات و کتابفروشیها و برپایی مراسم کتابسوزان، کانون نویسندگان ایران در نامهای به نخست وزیر وقت (به تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۵۸) از آن ” فاجعۀ مصیبتبار که اندیشه و فرهنگ ایرانی را به عناوین مختلف و در ابعادی وسیع تهدید میکند” انتقاد کرد. لحن مسالمتجویانۀ این بیانیه حکایت از آن دارد که کانون نویسندگان ایران به سابقۀ دانشگاهی و مبارزاتی نخستوزیر وقت (بازرگان) نظر مثبت داشته و از این رو به او میگوید:
«رژیم استبدادی گذشته با همۀ کبکبه و دبدبهاش نتوانست فکر و اندیشه را در این سرزمین خاموش کند. شما که خود اندیشمند و استاد دانشگاه هستید، ما را در مبارزه با اختناق یاری کنید و نگذارید کار به جایی برسد که حرفۀ شریف کتابفروشی و نشر به کلی در جامعۀ ما از میان برود.»
نویسندگان نامه قطعا میدانستند که بازرگان “کارهای نیست” و اِعمال فشار بر هنرمندان و حمله به روزنامهها و کتابفروشیها با حمایت ضمنی رهبر انقلاب و هوادارانش صورت میگیرد. چنانکه چند روز بعد در پی اعتراض آیتالله خمینی به مطلبی که از قول او در یکی از روزنامهها منتشر شده بود و با تاکید رسانههای دولتی بر این که ” امام دیگر فلان روزنامه را نمیخواند”، حزبالله و گروه فشار دست به کار شدند و به دفاتر روزنامۀ ” پرتیراژ” آیندگان در تهران و شهرستانها حمله کردند. کانون نویسندگان ایران این بار در تاریخ ۲۵ اردیبهشت مستقیما به خودِ آیتالله خمینی نامه نوشت و به او یادآور شد که «این مسئله با درج یک تکذیبنامۀ ساده در خود آن روزنامه میتوانست منتفی شود و هیچگونه اثر ناخواستهای در پی نداشته باشد.» البته لحن این نامه نیز کماکان مداراجویانه است و در آن به ” خاطرۀ درخشان آیتالله خمینی در روزهای دشوار مبارزه برای سرنگون ساختن رژیم ستمگر شاه ” اشاره شده است.
چند روز بعد گروهی از حزباللهیها به سالن اجرای نمایشنامۀ “عباس آقا کارگر ایران ناسیونال” به کارگردانی سعید سلطانپور حمله میکنند. کانون نویسندگان ایران نامۀ سرگشادهای خطاب به وزیر علوم و فرهنگ و هنر وقت مینویسد که در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۸ در روزنامۀ پیغام امروز منتشر میشود. در این نامه آمده است:
«بی اعتنایی دردناک و مصیبتبار مقامات مسئول نسبت به وظیفهای که در قبال حفظ و حراست از آزادیهای فردی و اجتماعی بر عهده دارند چنان از حد گذشته است که اینک برای ما این سئوال مطرح است که شما منتظر هستید برای هنرمندان و هنردوستان چه فاجعۀ دیگری اتفاق بیفتد تا به خود آیید و به وظایف و مسئولیتهایی که به گردن گرفتهایدعمل کنید. آیا بیش از این انتظار دارید که یک گروه پنجاه نفری به سالن نمایش – که تصادفا در دانشکدۀ هنرهای تزیینی، یعنی در قلمرو وزارتخانۀ شما واقع بوده – حمله کنند، سرو دست بازیگران را بشکنند، آنها را تهدید جنسی کنند، لباس دختران دانشجو را بدرند و تماشاگران را به باد کتک بگیرند؟»
آنهایی که روزهای پر تب و تاب انقلاب و یورشهای وحشیانۀ حزبالهیها و گروههای فشار به مکانهای فرهنگی را به یاد دارند میدانند که آنها نه نیروهای سرخود، بلکه ابزارهای سازمانیافتۀ حکومت جدید بودند. آنها برای اقدامات ضدفرهنگی خود نیاز به قانون نداشتند. قانون برای آنها همان حرفهایی بود که در مساجد به آنها القاء میشد. اما دولت موقت بر آن بود تا برای بستن دهان و دست و پای مطبوعات قانون وضع کند. از این رو پیش از آنکه قانون اساسی به تصویب برسد “وزارت ارشاد ملی” پیشنویس لایحۀ مطبوعات را تنظیم کرد و از برخی نهادهای فرهنگی، از جمله کانون نویسندگان ایران دعوت کرد برای بحث دربارۀ آن در جلسهای به تاریخ ۲۰/۳/۵۸ در آن وزارتخانه شرکت کنند. کانون در پاسخ به این دعوت بیانیهای منتشر کرد و از نیت خطرناک آن وزارتخانه پرده برداشت. در آن بیانیه ضمن انتقاد صریح به عنوان سرکوبگرانۀ ” ارشاد” گفته شده است:
«کدام قانون مطبوعات؟ بر اساس کدام قانون اساسی؟ و آیا تکلیف قوای مملکتی و حدود و ثغور وظایف هر یک مشخص شده است که “وزارت ارشاد ملی ” بر اساس آنها و در چارچوب آن وظایف برای مطبوعات کشور خط و نشان بکشد؟»
با وجود این، کانون نویسندگان ایران «برای آنکه زبان بدگویان که هر نوع موضع انتقادی را به مخالفت بی دلیل یا جداییخواهی نسبت به انقلاب و دولت موقت انقلابی تعبیر میکنند بسته شود» سه تن از اعضای خود (دکترجواد مجابی، دکتر اسماعیل خویی، بزرگ پورجعفر) را به آن جلسه فرستاد تا نطر نهایی کانون را اعلام کنند. متن قرائت شده در آن جلسه سرشار از تیزبینی، دقت و آینده نگری وگاه همراه با طنز و کنایه است. در بخشهایی از آن بیانیه آمده است:
«واژهی “ارشاد” در زبان دولتمردان معنای خطرناکی دارد… انگار دولت شبان است و ملت رمه. شبان وظیفه دارد که رمه را ارشاد کند… ارشاد “از بالا” هرگز، به فرجام کار، برآیندی جز محدود شدن آزادیهای انبوه کسانی که “در پایین” ایستادهاند نداشته است. بهتر آن است که دولت، در هیچ معنایی و از هیچ دیدگاهی، خود را شبان ملت نداند»، «پرسش این است، اما، که: از کجاست و چراست، پس، دولتی که از بطن شعار خونین “آزادی، استقلال… ” برآمده است، بیش و پیش از هرکار دیگر، میخواهد و میکوشد تا از هر جا که شده و هرچه زودتر “لایحهای قانونی” برای مظبوعات کشور بتراشد؟ مگر نه این است که مطبوعات همانا جلوهگاه همۀ آزادیهای مردماند؟ از کجاست و چراست، پس، که دولت موقت انقلاب میخواهد و میکوشد تا هرچه زودتر و از هر کجا که شده، برای این دهان پرگو و پرچشمداشت، دهانبندی فراهم کند؟»، «کانون نویسندگان ایران بر بنیاد مواضع اعلام شدهی خویش، متعهد به دفاع از آزادیِ اندیشه و بیان است، و بر آن است که در زمینۀ مطبوعات، هر قانونی هر اندازه آزادیخواهانه و انسانی نیز که باشد، چنان که گفته شد دیر یا زود در دست قدرتمندان به دهانبندی برای خفه کردن همۀ آزادیهای حقگویانه و حقجویانه بدل خواهد شد. مطبوعات را به قانونی ویژه نیاز نیست. بزههای مطبوعاتی میباید از نوع بزههای عادی شمرده شود و رسیدگی به آنها میباید بر عهدهی دادگاههای عادی، در حضور هیئتهای منصفه با شرکت نمایندگان مطبوعات باشد.»
در تیرماه ۵۸، یکی از اعضای کانون نویسندگان ایران (نسیم خاکسار) بازداشت و روانۀ زندان میشود. او پیش از انقلاب، هشت سال از عمر خود را در زندانهای رژیم گذشته گذرانده بود. کانون در بیانیهای به تاریخ ۲۸ تیر ۵۸ به بازداشت او اعتراض کرد. در آن بیانیه آمده بود:
«هنوز چند ماهی از پیروزی انقلاب ایران نگذشته است که ارتجاع زخم خورده، دست به کار آن شده است تا بهترین فرزندان خلق را به زندان بکشاند. روزنامههای صبح و عصر تهران خبر دادند، ظاهرا سه پاسدار بدون این که معرفینامهای نشان دهند و یا حکم جلبی در دست داشته باشند، او را با خود بردند.»
شانزدهم مرداد ۵۸ گروهی از پاسداران، اداره و چاپخانۀ روزنامۀ آیندگان را اشغال کردند و دوازده تن از اعضای شورای سردبیری و هیئت تحریریه و کارکنان اداری روزنامه را با خود بردند. دادستانی انقلاب دلیل اشغال و توقیف روزنامه را ارتباط گردانندگان آن با “سرویسهای جاسوسی” اعلام کرد. فردای آن روز، کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیهای شدیداللحن این اقدام را محکوم کرد و نحوۀ عمل پاسداران را تجاوز صریح به آزادی نشر، آزادی شغل، آزادی محل کار و فعالیت قلمداد نمود و با اشاره به صحه گذاشتن دادستانی انقلاب بر عمل غیرقانونی پاسداران و اقداماتی چون شلاقزدنها،
محاکمات دربسته، اعدامهای سریع و… آن دادستانی را به “دیوان بلخ” تشبیه کرد:
«دیوانی که نیاز به مدرک و سند، نیاز به پژوهش در بارۀ صحت و سقم اتهام و نیاز به دادرسی هیئت منصفه برای داوری و صدور حکم عادلانه ندارد و تنها با اتکا به “شواهد و قراین” آراسته و دلخواستۀ خود، میزند و میبندد و غصب میکند.»
کانون نویسندگان ایران در بخش پایانی این بیانیه دربارۀ «خطر سهمگین نابودی دستاوردهای انقلاب ایران» هشدار داده و اعلام میکند:
«ما در گذشته اعلام کردیم که سر مویی از آنچه به برکت انقلاب به دست آوردهایم عقب نخواهیم نشست و اکنون نیز اعلام میداریم که هیچگونه پردهپوشی مصلحتجویانه دیگر روا نیست و هر گونه مماشات با عواملی که جز به قدرت بیبند وبار و خودسرانۀ خویش به چیز دیگری نمیاندیشند، خیانت به آرمانهای ملی، خیانت به خون شهدای خلق است. ما با همۀ توان و امکانات محدود خود آمادهایم تا مبارزۀ همه جانبه و پیگیر با خفقان و استبداد را گام به گام و با شکیبایی تمام ادامه دهیم.»
چند روز بعد، ناصر میناچی، وزیر ارشاد وقت اعلام میکند که ارتباط گردانندگان روزنامۀ آیندگان با اسرائیل قطعی است. کانون در پاسخ به ادعای او نامهای سرگشاده منتشر میکند و از وی میخواهد اگر سند و مدرکی دارد، روکند و توضیح میدهد که روزنامۀ آیندگان فعلی ربطی به داریوش همایون ندارد و «در حقیقت کارگران و کارمندان و نویسندگان آیندگان، در آستانۀ انقلاب، این مؤسسۀ مطبوعاتی را با تمام امکانات آن در جهت دفاع از منافع مردم ایران مصادره کردند.» کانون نویسندگان ایران از همان ابتدا به درستی دریافته بود که اتهاماتی از قبیل “ارتباط با عوامل بیگانه ” بهانهای بیش نیست و حاکمیت جدید در حال اجرای نقشۀ استقرار خفقان و سرکوب دگراندیشان است.
چند نکتۀ مهم در بیانیه ” خصلت دموکراتیک انقلاب باید حفظ شود ” کانون نویسندگان ایران هست که آن را به سندی تاریخی و نشانگر خرد جمعی بخش عمدهای از روشنفکران ایران در مقطع انقلاب بهمن تبدیل کرده است. این بیانیه هجده روز پس از پیروزی انقلاب و در شرایطی منتشر شد که اکثریت مردم ایران را هیجاناتی وصفناپذیر در برگرفته بود؛ چنان که کمترین تردید در مسیر و آیندۀ انقلاب کفر شمرده میشد. دیگر این که در این بیانیه نسبت به تضییع حقوق زنان، ممانعت از تشکلیابی مستقل کارگران و سایر گروههای اجتماعی، نادیده گرفتن حقوق اقلیتهای قومی، تحقیر هویت ملی ایرانیان و مخالفت با آیینهای ملی (مثلا عید نوروز) حساسیت نشان داده شده است. تجربۀ چند دهۀ اخیر نشان داد که آن بیانیه بر نکاتی بسیار مهم و حیاتی انگشت گذاشته بود.
کانون نویسندگان ایران در نخستین سالگرد هفدهم شهریور ۵۷ در بیانیهای مفصل بار دیگر به این نوع اتهامهای کلیشهای و بیاساس که در حکومت پهلوی هم از آنها علیه مبارزان و آزادیخواهان استفاده میشد اشاره کرد و تکرار آن را در حکومتِ برآمده از انقلاب باورنکردنی دانست:
«این که مدافعان سرسخت آزادیهای فردی و اجتماعی و دستاوردهای انقلابی بار دیگر “وطن فروش” و “اجنبی پرست” خوانده شوند و به اتهام این که “از خارج دستور میگیرند” و ” میخواهند مملکت را تجزیه کنند” مورد تعقیب و آزار و فشار و سرکوب قرار گیرند، امری مطلقا باورنکردنی مینمود، چرا که این همه به مدت بیست و پنج سال تمام به عنوان بیمعنیترین اتهامات برای قلع و قمع شجاعترین فرزندان این وطن دستاویز نظام پوسیدۀ شاهی بود که میگفت: ” آزادی آری، خیانت و توطئه نه” و زندانها را با آزادگان میانباشت و شریفترین مبارزان راه آزادی و استقلال را به جوخههای اعدام میسپرد. باری، بدین گونه، بهانههای پیش پا افتاده و دستمالی شدۀ انحصار طلبیهای سلطهجویانه، یکسره “غیرقابل استفاده” تلقی میشد و استقرار دموکراسی به عنوان بدیهیترین دستاوردجنبش انقلابی که مورد تأیید مؤکد و مکرر همۀ رهبران مذهبی و سیاسی نیز قرار میگرفت کم و بیش مسلم مینمود. لیکن دریغا که دوران خوش خیالی و خوشباوری بسیار کوتاه بود و این خواب خوش تعبیری سخت تلخ و بس دردناک داشت: انحصارطلبان، هم از فردای پیروزی تمامی اتهامات کلیشهای ساواک و کلمات قصار ملوکانه را از زبالهدانها بیرون کشیده به کار گرفتند و حمله به همسنگران انقلابیِ دیروز در همۀ ابعاد قابل تصور آغاز شد: نخست آزادی بیان و نشر در حلقهای از تعابیر یکجانبه و فشار و اتهام قرار گرفت که هر دم تنگتر میشد و آنگاه در سراسرسر کشور، اینجا و آنجا، به ضرب و شتم فروشندگان جراید پرداختند، دفترهای نمایندگان مطبوعات را ویران کردند، یا دفتر ودستک آنان را به خیابان ریختند یا با بمب و نظایر آن به آتش کشیدند و در بسیاری از شهرستانها آتش در دکه و بازار کتابفروشان زدند و صاحبان کتابفروشیها را دربهدر و آوارۀ شهرها کردند و بر سر ایشان آن آوردند که حتی در رژیم منفور گذشته هم کمتر سابقه داشت.»
کانون نویسندگان ایران در این بیانیه پس از برشمردن موارد متعدد و بیوقفۀ سرکوب آزادیهای فردی و اجتماعی و زندانی کردن و کشتار بیرحمانۀ منتقدان و دگراندیشان به حاکمان وقت این گونه هشدار میدهد:
«کاش آن کسان که میپندارند با تحمیل نظر و اِعمال خشونت میتوان ملتی را از حرکت باز داشت پیش از آنکه وقت بگذرد به خود آیند. کاش آزادگی و خرد بر استبداد رأی و جهالت غلبه کند و در جهانی که آکنده از شرارت و عداوت و درندهخویی است منافع درازمدت ملی از کوتهبینیها و انحصارطلبیها برتر شمرده شود.»
در بیست و چهارم آبان پنجاه و هشت متن قانون اساسی جمهوری اسلامی به تصویب “خبرگان قانون اساسی” رسید. این متن هفده روز پس از آن به همهپرسی گذاشته شد. آن همه شتاب در تدوین مهمترین سند حقوقی و میثاق ملی کشور و برگزاری همهپرسی برای آن، دلیلی جز این نداشت که حاکمیت میخواست با سوء استفاده از شور و هیجان تودۀ مردم، آن را با بالاترین میزانِ رأی به تصویب برساند؛ کما این که چنین نیز شد. اگر آن متن که درزهای آشکار و پنهان آن برای تسهیل استقرار استبداد دینی کاملا قابل تشخیص بود، مدتی طولانی تر در میان مردم و اهل نظر به بحث گذاشته میشد، قطعا با چنان رأی بالایی به تصویب نمیرسید. کانون نویسندگان ایران در تاریخ هفتم آذر پنجاه و هشت به همین مناسبت بیانیهای منتشر کرد. کانون در آن بیانیه با اشاره به «فرصت کوتاه تا برگزاری رفراندوم که طی آن امکان بحث و بررسی کافی در بارۀ متن مصوب مجلس خبرگان برای آحاد و افراد ملت و نیز احزاب و جمعیتهای سیاسی، بهویژه در مطبوعات و رسانههای گروهی عملا وجود ندارد، و با توجه به این که اصل حاکمیت ملی به عنوان تعیین کنندۀ حدود و محتوای همۀ حقوق و آزادیها، در ساخت کلی متن مصوب مجلس خبرگان نادیده گرفته شده است» مخالفت خود با آن متن را بدین گونه اعلام کرد:
«کانون نویسندگان ایران قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان را تأمین کنندۀ حقوق و آزادیهای عام مردم ایران و پاسخگوی هدفهایی که کانون نویسندگان ایران بیش از ده سال به خاطر تحقق آنها در دشوارترین شرایط مبارزه کرده است نمیداند و ناگزیر از این ابراز نگرانی است که متن مذکور نه تنها حافظ حقوق و آزادیهای به دست آمده در پرتو انقلاب ایران و مایۀ شکوفایی و رشد و اعتلای فرهنگ ملی ما نیست بلکه مانع نشر و گردش آزادانۀ عقاید، اخبار و اطلاعات، و موجب تحکیم سلطۀ دولت بر همۀ شئون فرهنگی کشور خواهد شد.»
در تاریخ پنجم بهمن پنجاه و هشت نخستین انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و ابوالحسن بنی صدر با حدود یازده میلیون رأی در آن انتخابات به پیروزی رسید. کانون نویسندگان ایران که انتخاب او را به فال نیک گرفته بود در تاریخ شانزدهم بهمن پنجاه و هشت در نامهای سرگشاده انتخاب وی را تبریک گفت. در آن نامه پس از اشاره به خطر نیروهای انحصارطلب و واپسگرا که از فردای پیروزی انقلاب بر آن شدند که مردم را از دستاوردهای انقلاب در زمینۀ آزادیهای اندیشگی و فرهنگی محروم کنند، خطاب به بنی صدر گفته شده است:
«شما از داستان هجومهای مکرر به مطبوعات، کتابفروشیها و مجامع فرهنگی و تجاوز به آزادی اندیشه و بیان به خوبی آگاهید، چرا که در بین همۀ چهرههای سرشناس این انقلاب شما تنها کسی بودید که هرگاه فرصتی دست داده برضد این تجاوزها و این گونه انحرافهای خطرناک هشدار داده و مخالفت خود را با آنها بیان کردهاید. از این رو کانون نویسندگان ایران همیشه در هشدارها و مخالفتهای اصولی شما در مورد تجاوز به آزادی اندیشه و بیان و نشر و دیگر آزادیهای فرهنگی و اجتماعی، انعکاسی از خواستهای خود را میدیده و به این گونه موضعگیریها با دیدۀ احترام مینگریسته است.»
کانون در پایان آن نامه از بنی صدر خواسته است که به عنوان رئیس جمهوری کشور «با اقدامات سازنده و مثبت خود نشان دهد که عملا مخالف هرگونه اختناق و سانسور است و آزادی را واقعا و از صمیم قلب برای همگان میخواهد.» به زمان زیادی نیاز نبود تا روشن شود که تعیین کنندۀ سیاستهای کلان کشور، به ویژه درامور فرهنگی و آزادیهای فردی و اجتماعی، نه بنی صدر، بلکه روحانیانی هستند که سرانجام او را برکنار کردند. از این رو سرکوبها همچنان ادامه یافت و نشریات و روزنامههایی که با برنامههای ایدئولوژیک نظام همسو نبودند یکی پس از دیگری مورد هجوم واقع شدند. حذف هنرمندان و نویسندگان مستقل و دگر اندیش از مؤسسهها و نهادهای فرهنگی با سرعتی بیشتر ادامه یافت؛ چنان که در یک مورد حدود دویست تن از کارمندان و کارشناسان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تحت عنوان توهینآمیز “تصفیه و پاکسازی” اخراج شدند. کانون نویسندگان ایران برای حمایت از گروهی از کارکنان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در اعتراض به اخراج همکاران خود تحصن کرده بودند، در تاریخ ۲۷ اسفند پنجاه و هشت بیانیهای منتشر کرد. در این بیانیه آمده است:
«اگرچه اکنون دیگر به روشنی آشکار شده است که آن چه در کانون پرورش کودکان و نوجوانان میگذرد تنها نمونهای از یک برنامۀ منظم و تدارکیافته در جهت مسلط گردانیدن فرهنگ مورد نظر دستگاه حاکم و کنار گذاشتن و از میان بردن هر گونه جریان فکری و فرهنگی مستقل و آزاد است.»
چندی بعد، هجوم به دانشگاهها و برچیدن اتاقهای دانشجوییِ دانشجویان دگراندیش با خشونت هرچه تمامتر انجام شد و کانون نویسندگان ایران با انتشار دو بیانیه اقدام گروههای به اصطلاح “خودسر” را که از حمایت شورای انقلاب برخوردار بودند محکوم کرد و آن را تلاش حاکمیت برای از میان بردن همۀ دستاوردهای دموکراتیک انقلاب ایران ارزیابی کرد. در ادامۀ چنین روندی به وضوح قابل پیشبینی بود که دستگاه حاکم نه تنها به کانون نویسندگان ایران بلکه به هیچ نهاد و جریان دگراندیش دیگری اجازۀ فعالیت نخواهد داد و در سرکوب و قلع و قمع آنها درنگ نخواهد کرد. چنین بود که عدهای از چماقدارن در تاریخ اول اردیبهشت ۱۳۶۰ به محل دفتر کانون حمله کردند، شیشهها را خرد کردند، گنجهها و کشوهای دربسته را شکستند و اوراق و اسناد کانون را به غارت بردند. فردای آن روز کانون با صدور یک بیانیه با ” ابراز انزجار از آن هجوم وحشیانه” به بیاعتنایی مستمر مقامات مسئول نسبت به چنان اقداماتی اعتراض کرد، اعتراضی که بدیهی بود به جایی نخواهد رسید. و سرانجام در تیرماه همان سال دفتر کانون به حکم دادستانی پلمپ گردید. بدین ترتیب فعالیت علنی کانون نویسندگان ایران پایان یافت و شرایط برای ادامۀ فعالیت و تشکیل نشستهای آن روز به روز دشوارتر شد. آخرین بیانیۀ کانون در این دوره بیانیهای بود که در تاریخ دهم مرداد ۱۳۶۰ در بارۀ اعدام محمدرضا سعادتی عضو سازمان مجاهدین خلق منتشر شد. آن بیانیه با این سطرها آغاز شده بود:
«به دنبال کشتار صدها جوان انقلابی، به دنبال تیرباران زنان حامله و بستگان انقلابیونی همچون خانم دهقانی و زندانیان اسیر، به دنبال “تمامکش” کردنِ مجروحان و زخمیان و بالاخره پس از کشتار چهرههای درخشان مقاومت، مبارز و ترقیخواه، سلطانپورها، فاضلها، رحیمیها، حسینخانیها، سیدمحمدرضا سعادتی نیز به جوخۀ اعدام سپرده شد.»
گفتنی است کشتارها و جنایتهایی که در آن بیانیه به آنها اشاره شده و از آن پس نیز در ابعادی وحشتناکتر ادامه یافت در شرایطی به وقوع پیوست که بخش وسیعی از مردم هنوز مجذوب شعارهای فریبندۀ حاکمان جدید بودند و از سوی دیگر جنگ ایران و عراق برای حاکمان جمهوری اسلامی فرصتی پدید آورده بود که با تکیه بر احساسات میهندوستانۀ مردم ایران، بخش عظیمی از جوانان پرشور را تحت لوای دفاع از تمامیت ارضی کشور بسیج و سازماندهی کرده و هر صدا و حرکت اعتراضی را به بهانۀ شرایط جنگی در نطفه خفه کنند.
باری، چنانکه گفته شد، فعالیت علنی کانون نویسندگان ایران برای دورهای نسبتا طولانی متوقف شد. با وجود این، دیدارهای نویسندگان در محافل خصوصی ادامه داشت و بحثِ ازسرگیری فعالیت کانون در آن محافل غالبا مطرح میشد. با آزاد شدن نسبی فضای فرهنگی کشور در اوایل دهۀ هفتاد این بحثها از طریق گفت و گو یا برگزاری میزگرد با حضور اعضای سرشناس کانون به چند مجلۀ نوپای مستقل (تکاپو، گردون، آدینه) راه یافت. همزمان با این بحث و فحصها “مرکز پژوهشهای استراتژیک ریاست جمهوری نامهای برای نزدیک به دویست شاعر و نویسنده فرستاد و نظر آنها را در بارۀ این که “برای ترسیم جغرافیای فرهنگی ایران کدام مسائل فرهنگی از اهمیت بیشتری برخوردار است” جویا شد. مشورت در بارۀ پاسخگویی به این نامه موجب شد که جمعی از اعضای کانون در منزل شاملو جمع شوند. اگرچه آن جمع به این نتیجه رسیدند که آن نامه را بی پاسخ بگذارند اما با ارزیابی تحول نسبی اوضاع که آن نامه یکی از نمودهای آن بود به این نتیجه رسیدند که برگزاری نشستهای منظم اعضای کانون امکانپذیر است. از این رو هفتۀ بعد نخستین نشست خود را در منزل جواد مجابی برگزار کردند. این نشستها که به پیشنهاد محمد مختاری “جمع مشورتی ” نامیده شد از آن پس ادامه یافت. این جمع در اعتراض به بازداشت و زندانی شدن سعیدی سیرجانی که نهایتا به مرگ او انجامید نامهای با ۷۱ امضا خطاب به رئیس قوۀ قضائیه منتشر کرد که احضار و بازجویی شماری از امضا کنندگان نامه را در پی داشت. مهمترین کار جمع مشورتی در این دوره تنظیم وانتشار متن مشهور” ما نویسندهایم” با ۱۳۴ امضا بود که افزون بر داخل کشور در سطح بینالمللی نیز بازتاب گستردهای داشت. این متن که تنظیم و تصویب آن حدود شش ماه زمان برده بود در بیست و سوم مهر ماه ۱۳۷۳ منتشر شد. اگرچه در پی انتشار متن “ما نویسندهایم” فشار نیروهای امنیتی افزایش یافت، اعضای جمع مشورتی بر آن شدند تا مجمع عمومی کانون را برای انتخاب هیئت دبیران برگزار کنند. به این منظور کمیتهای تحت عنوان “کمیتۀ تدارک و برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران تشکیل شد که محمدجعفر پوینده، علیاشرف درویشیان، محمود دولتآبادی، کاظم کردوانی، منصور کوشان، هوشنگ گلشیری و محمد مختاری از اعضای آن بودند. این کمیته نخستین فراخوانِ برگزاری مجمع عمومی را در تاریخ بیستم مرداد ۱۳۷۵ منتشر کرد. سرانجام پس از دو سال و نیم تلاشِ کمیتۀ برگزاری و تحمل انواع اذیت و آزار نهادهای امنیتی و اطلاعاتی و قتل جنایتکارانۀ محمدجعفر پوینده و محمد مختاری، مجمع عمومی کانون در تاریخ سیزدهم اسفند ۱۳۷۷ در منزل سیمین بهبهانی برگزار شد و بدین ترتیب کانون نویسندگان ایران وارد سومین دورۀ فعالیت خود شد. این مطلب را با گرامیداشت یاد محمد مختاری و محمدجعفر پوینده همین جا به پایان میبرم و امیدوارم در فرصتی دیگر بتوانم به کارنامۀ این دوره (دورۀ سوم) بپردازم.