علی باباچاهی در سالهای بعد از انقلاب نظریه «شعر در وضعیت دیگر» را مطرح کرد که به بحثهای بسیاری دامن زد. از او تاکنون حدود ۳۰ کتاب شعر و نقد و تحقیق، به چاپ رسیده است.
باباچاهی در ماجرای اتوبوس ارمنستان در سال ۱۳۷۵ و در جریان قتلهای زنجیرهای در فهرست چهرههای فرهنگی اعزامی بود که میبایست به قتل برسند.
به تازگی مجموعه اشعار اعتراضی او با عنوان «جهان متوجه شد» منتشر شده است.
اشعار زیر را شاعر از این مجموعه برای نشریه بانگ برگزیده است.
ای…!
شیفتهی حکومت جبارانم من!
زیرخاکیهاشان زودا و به زود!
به فروش میرسد و جسد به جسد
و تفرعن سرش را بالا گرفت:
(که من از) ما از جمجمههای شماهای به تماشا
آمدهاید که چه؟
و کوهی فجیع آن بالا شکل گرفت
نفر به نفر ایستاده بودیم و به نفرات
از حدقه چشمی پرید و
در زد و دید:
” خون را به سنگفرش ببینید”
من هم دیدم و اصلا نترسیدم و
سرسری اما رفتم و در –
دست تورا ول کردم و نه!
باسر به سرم زد و که و چه و در رفتم!
محبوبه نام دیگر من بود و
لطفا لطفا گفت که
ای! زنده بادای به تظاهر البته و
می_ در میرفتی و
بعدا
۱۳۹۹
۲
دست و پا میزند اکنون در دامهایی
که برای این و آن پهن کرده است:
جمع میکند اول از سطح خیابان
چشمهایی که به کجاها میچرخند و
پاهایی را که
-چشم باید تحسین کند
رقت قلب و دقت تیراندازها را
خریدار چشمهای از حلقه بیرون زدهام
به یک سوم قیمت هم که بخرند-
سمساری ته کوچه گفت: مفت نمیارزند!
یک گونی چشم ریز و درشت خونچکان و
بخیه خورده
ریختم جلوش
خالی کردنش آسان نبود!
خندید به قهقهه آنقدر که آنقدرها
از پوست تنم من که زدم بیرون
کامیونها بوق بوق آمبولانسها جیغ ویغ
رد میشدند از روی تنم و تنم
و خرمگسی که به گاوی غضبناک بسته شده بود
میچسباند مرا به ملکوت اعلا ویز ویز
خیره به دیوار خط خطی شدهای بودم که
ریختند روی صورتم ۴× ۴ نفر نفرات!
– هاه! دهنم “غار کبود “شد و
بوی شراب که زد بیرون
با هی هی و بی هی هی
برقیدند و آذرخشیدند
قنداق بود و لولههای تفنگ بود و
بود–!
ومرا قل داد سرگین غلتانی به ملکوت موعود
———-
هفشت ماه فقط از اعدامم گذشته بود
زنده شدم اما در فاصلهی چند اعدام موازی
قورت ندادم نفس به نفس ای ای آزادی را
ریختند باز بر سر و صورتهایم
چهره به چهره چشم به چشم اندر
شطرنجی بودند و فیل بودند و بادکنکی
رفتم فرو به فکر به فکریت!
یافتم و دریافتم و از فرط چند شقگی
شقه به شقه رقصیدم و
برخاک صحنه پا کوبیدم!
دیدمشان از نزدیک و
از گیس نبافتهام چیدم دو- سه انگشت را
جمع شدند دور و برم
مامور معذور
ژورنالیستهای بازاری
مخبر دو زاری
هنرمند درباری سوراخ موش بخر
موش بخر آری آری!
——-
جابه جا کرد مهرههای شطرنج را
استخاره چرا!
آزاد شده بودند از زندان اما
چند نفر از رفقا در هیچ آباد
به دست هیتلریها افتاده بودند
برشت یکی از آنها بود!
۳
و
فیلتر شکن که راه نینداخت
عقربههای ساعت دیواری را،
پوتین کهنهی ونگوگ را پوشید
و راه نیفتادم من!
سقف اتاق بر نوک انگشتهای تو
ساکن بود
و چرخانا!
کتابخانه کژ و مژ شد
و کتاب اندرکتاب!
سیلاب به راهی که نباید افتاد
جهان مجازی از تن تو باج نمیخواست
و عریانی قطعه قطعه شدهات
اثبات نشد!
مخفی شده بودی و
چشمهایام امانتدار بودند!
بهت
سرگیجه
طوفان مدور!
سمعکام را چسباندم به دیوار ندامتگاهی در –
گوشهای بریده را تحویل گرفتم و
رقصانا!
برق میزدند چشمهای درامده از کاسه
کوتاه بود و سقف نداشت
ستاره بود و درخشانا!
کدام حرفه؟
مدادهای تا ته تراشیده را
تراشیده بود ولی تا ته
با
بی همگان!
۱۴۰۰
از همین شاعر:
سرودهای تازه از علی باباچاهی