بهروز شیدا: مونای ما رفته است -خوانش تکه‌هایی از فاجعه‌ی قتل مونا نقیب در چند خط

این متن را به شکل چندرسانه ای می توانید در اینجا در خارج از قاب بانگ ببینید، بشنوید و بخوانید (+)

مونا نقیب، کودک هشت ساله، به گلوله‌‌ی مرگ‌سرشتان جمهوری‌ی اسلامی کشته می‌شود. او ساکن شهرک آسپیچ در حومه‌ی شهر سراوان است که جمعیت‌اش به سه‌هزار نفر نیز نمی‌رسد. مونا شکوفه‌ای است که پیش از آن‌که شکوفا شود، برباد می‌شود. او برای همه‌ی شهرک آسپیچ دست تکان داده است. هیچ هم‌سایه‌ای سایه‌ی او را از یاد نخواهد برد.

   تکه‌هایی از فاجعه‌‌ی قتل مونا را در چند خط بخوانیم.

۱

مأموران وزارت اطلاعات جمهوری‌ی اسلامی به سمت یک خودروی پژو تیراندازی‌ می‌کنند. مونا که هم‌راه خواهرش مریم در راه مدرسه است، تیر می‌خورد.

   این تکه را چنین می‌خوانیم: واعظان سیاهی به سوی طپش و طنین شلیک می‌کنند. روز را هدف می‌گیرند، طلوع را خون‌چکان می‌کنند، مهتاب می‌کشند تا پنجره‌ نور نیابد.

۲

مونا که دست در دست مریم دارد، ناگهان دست‌اش از دست او جدا می‌شود و به زمین می‌افتد.

   این تکه را چنین می‌خوانیم: جرعه‌ای نایاب از دست تشنه‌ای مهرجو می‌ریزد. مهرجو گرما گم می‌کند تا بی‌مرهم و هم‌دم بماند.

 ۳

مریم از او می‌پرسد که چرا افتاده است. مونا پاسخ می‌دهد که تیرخورده است.

   این تکه را چنین می‌خوانیم: بذری برباد می‌رود که می‌خواهد به شاخساری بدل شود که هم خوابگاه پرنده‌گان است هم مأوای باران هم خانه‌ی خورشید. باغ و باران و خورشید، برگ و قطره و پرتو پژمرده می‌کنند.

۴

مریم مونای به خاک‌افتاده را کول می‌کند. در نیمه‌راه او را زمین می‌گذارد و بار دیگر کول می‌کند.

   این تکه را چنین می‌خوانیم: مونا سینه‌ی خونین بر شانه‌ی مریم می‌چسباند و از سوز زخم ناله می‌کند. مریم از سنگینی‌ی سینه‌ی خونین مونا ناله درسینه حبس می‌کند و در دام تشویشی سوزان، در چکمه‌‌های پرخار زانو راست می‌کند.

۵

مریم از ره‌گذری تلفن دستی‌ای قرض می کند. به پدر تلفن می‌کند و ماجرای تیر خوردن مونا را به او می‌گوید.

   این تکه را چنین می‌خوانیم: گردباد بغض مریم در گوشی و گوش پدر می‌چرخد. سنگینی‌ی خاکستری که از شقایق سوخته مانده است چنان کمر پدر مونا و مریم خم می‌کند که در شب مانای خویش تاهمیشه خم می‌ماند. مونای ما به گلوله‌ی واعظان سیاهی رفته است. مونای ما رفته است.

   خوانش تکه‌هایی از فاجعه‌ی قتل مونا را در یک تکه بخوانیم.

۶

واعظان سیاهی به سوی طپش و طنین شلیک می‌کنند. روز را هدف می‌گیرند، طلوع را خون‌چکان می‌کنند، مهتاب می‌کشند تا پنجره‌ نور نیابد. جرعه‌ای نایاب از دست تشنه‌ای مهرجو می‌ریزد. مهرجو گرما گم می‌کند تا بی‌مرهم و هم‌دم بماند. بذری برباد می‌رود که می‌خواهد به شاخساری بدل شود که هم خوابگاه پرنده‌گان است هم مأوای باران هم خانه‌ی خورشید. باغ و باران و خورشید، برگ و قطره و پرتو پژمرده می‌کنند. مونا سینه‌ی خونین بر شانه‌ی مریم می‌چسباند و از سوز زخم ناله می‌کند. مریم از سنگینی‌ی سینه‌ی خونین مونا ناله درسینه حبس می‌کند و در دام تشویشی سوزان، در چکمه‌‌های پرخار زانو راست می‌کند. گردباد بغض مریم در گوشی و گوش پدر می‌چرخد. سنگینی‌ی خاکستری که از شقایق سوخته مانده است چنان کمر پدر مونا و مریم خم می‌کند که در شب مانای خویش تاهمیشه خم می‌ماند. مونای ما به گلوله‌ی واعظان سیاهی رفته است. مونای ما رفته است.

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی