شخصیتهای «شهلا و شوهری برای سگها» همه و همه محکوم به کشیدن رنجی هستند که خود به وجود آورندۀ آن هستند. متاسفانه اصرار هم به تداوم آن دارند (…) حوادثی که در این داستان اتفاق میافتد دستاویزی است برای نشان دادن رفتارها. البته غلو هم کردهام.
من فقط کنشها و واکنشها را نشان دادهام و به هیچ عنوان قصد استفاده از استعاره برای دو پهلو کردن موضوع را نداشتهام.
شهرام رحیمیان
در گفت و گو با «بانگ»
شهرام رحیمیان در داستان «شهلا و شوهری برای سگها» مینویسد:
«با چشم بصیرت میتوان دید که نرمه بادى برگهای زرد شاخهی درخت توتی را که دزدکى از بالاى دیوار خانهای به کوچه سرک کشیده، میچیند و بر سر غالب و مغلوبین میپاشد… اکنون برای مشتاقانی که شاهد آن روز دلپذیر پاییزی نبودهاند، کنجکاوانی که حتا از مشاهدهی حشمت عکسش محروماند، صفحات تاریخ خیابان عزیزاباد را تند تند رو به عقب ورق میزنیم….»
سرآغاز ماجرایی که برای خانوادهای در این محله اتفاق میافتد. با نویسنده گفتوگو کردهایم. میخوانید:
سگها و شوهری برای شهلا ظاهراً ما را در یک روایت خطی که در یک محله سنتی اتفاق میافتد به زمان هدایت، به سرآغاز داستاننویسی مدرن ایران هدایت میکند. دانای کل. توصیف. زمان خطی. چشمپوشی از ترفندهای داستاننویسی آگاهانه و عامدانه و به اقتضای جنس روایت بود؟
من زیاد به خطی یا مدرن بودن داستان توجه ندارم، چون چیزی که امروز مدرن است، فردا میتواند مدرن نباشد. من از خواندن رمانهای قرن نوزدهمی هنوز بیشتر لذت میبرم تا رمانهایی که به قصد سوپر مدرن بودن به طور مصنوعی نوشته شدهاند. البته اگر اقتضا کند، سعی میکنم شکل را با محتوا همخوان کنم تا داستان بهتر قابل درک باشد، اما اصراری ندارم حتما مدرننویسی کنم. به طور مثال در همین داستان «سگها و شوهری برای شهلا» لحن داستان به مدد شکل داستان آمده تا ما را به فضای حاکم بر خیابان عزیزاباد ببرد و خواننده را با اهالی آنجا آشنا کند. تا چه حد موفق شدهام، واقعا نمیدانم، چون ترازوی سنجش در دست من نیست.
در دست منتقد است. فضاسازی و لحن شخصیتها هم خوب از کار درآمده بود. هدایت در بوف کور مینویسد: «حس میکردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بیحیا، پررو، گدامنش، معلوماتفروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود. برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو قصابی که برای یک تکه لئه دم میجنباندند، گدایی میکردند و تملق میگفتند.» دنیای داستان شماست؟
در این داستان به داستانهای صادق هدایت توجه نداشتم، بلکه رفتار و افکار اهالی یک محله را نشانه گرفتهام، که (شاید) جزئی از کل باشد. قصاب و مادر و دختر و همسایه و همه و همه… محکوم به کشیدن رنجی هستند که خود به وجود آورندۀ آن هستند. متاسفانه اصرار هم به تداوم آن دارند. من فقط کنشها و واکنشها را نشان دادهام و به هیچ عنوان قصد استفاده از استعاره برای دو پهلو کردن موضوع را نداشتهام. هدایت در بوف کور به در میزند که دیوار بشنود، ولی من فقط در و دیوار را بدون پردهپوشی نشان دادهام.
بحران جنسی به کنش شخصیتها در داستان شما جهت میدهد.
بحران جنسی همه جا وجود دارد، جایی کمتر و جایی بیشتر، و تا بشر در این کره در قید حیات است تمامی هم ندارد، اما من در این داستان به این بحران نپرداختهام. حوادثی که در این داستان اتفاق میافتد دستاویزی است برای نشان دادن رفتارها. البته غلو هم کردهام. مورچه با جثۀ کوچکش برای جانوران بزرگ قابل اهمیت نیست، اما دیدن همین موجود ریز با ذره بین، وحشت به دل آدم میاندازد. من هم، به گمان خودم البته، رفتارهایی را زیر ذره بین بردهام تا با واقعیتها به طور دیگری آشنا شویم.
درباره همین موضوع: