«خوابیده‌ای» و دو شعر دیگر از شوکا حسینی

زاده تهران است و در همان شهر هم زندگی می‌کند. در رشته زبان و ادبیات فارسی (کارشناسی) و زبان‌شناسی (کارشناسی ارشد) و روانشناسی بالینی‌(کارشناسی ارشد) تحصیل کرده و در جایگاه روانشناس بالینی مشغول کار است.
نخستین مجموعه شعرش « زمین کُره‌ای سیاسی بود» در سال ۱۳۹۴ منتشر شد و جایگاه دوم را در جایزه شعر شاملو از آن خود کرد. دومین مجموعه شعرش «خیابان‌های سرم» در سال ۱۳۹۹ منتشر شده‌ است. ترجمه برخی از اشعار او به زبان‌ انگلیسی در نشریات معتبر از جمله در وب‌سایت Poetry Translation Center و نیز در Modern Poetry in Translation منتشر شده‌است.
شعر شوکا حسینی سرشار از جسارت و تازگی است و تصویرگر زندگی فکری، اجتماعی و سیاسی دوران ما با رویکردی فمینیستی. در عین تجربه‌گرایی در فرم، از میراث غنی زبان و ادبیات فارسی هم غافل نیست و ترکیب این دو سبب شده که شعری خواندنی، اندیشه‌ورز، جاندار و سرزنده بیافریند.
شوکا همچنین هنرمند اجرایی موفقی است و با موسیقی‌دانان و هنرمندان مختلف در پروژه‌های اجرایی متفاوتی نقش‌آفرینی کرده‌است. نقد کتاب و نقد نمایش از دیگر دل‌مشغولی‌های او است.

«خوابیده‌ای؟»

جهان قریه‌ی کوچکی‌ست و تو در خوابت به اقصا می‌روی

به نقاط دور و نزدیک

پرنده می‌شوی لای ابرها و ابرک‌های محصور دور اندامت

تو شرم آفتابی وقت تابش روی شبنمی که می‌گفتند زلال بود مثل آب

اما نه روان مثل آب

درختی در انبوه درختان که لانه شوی برای یکی دارکوب

تو مبدا و مقصد مرغ مهاجری و پرستوها

قدم می‌زنی بر دریا

از لای موجی به لای موجی سُر می‌خوری

نهنگ مغمومی می‌بلعد تو را در حافظه‌ی کوتاهش

حالا که یونس شده‌ای

دعا کن

شهر کوچکت گم شده در ازدحام این قریه

دعا کن ای یونس خفته

بگو خدا از سر تقصیر بگذرد

دعا کن چنگیز برگردد از حرفهاش:

«من عذاب خداام، اگر شما گناهان بزرگ نکردتی، خدای چون من عذاب را بر سر شما نفرستادی»۱

دعا کن یونس

به جان برادرانت و به گیسوی خواهرانت

امن و امان ندارد از دست رفته دست ندارد

دعا کن

دعا کن باران بگیرد بر سر سپاه چنگیز

چنگ بزن بر درگاه خدا

بگو باران ببارد از آن ابرها و ابرک‌ها

نهنگ عطسه می‌زند

تو پرت می‌شوی از دهان

غوص می‌کنی دریا را پریشانی را

ای خواب آشفته که محبوب در آغوش ستانده‌ای!

بگو به ویرانه‌های هرات و بلخ قسم

که جنگ پیشانی ما نبود

بگو به بغداد و دمشق به بیروت و بیت‌المقدس قسم

جنگ سهم هیچ شهری نیست

از دریا با پری دریائی بیرون بزن

بیا دوباره به جنگل شو

بیا درختی شو

برای کوچ پرندگان مهاجر

خوابیده‌ای؟

بیا به صحرا شو که عشق باریده

پیامبر شو گرد گوسفندان

شیردوشی چروکیده دست

با عصائی هم اژدها، هم ره‌زن

حالا که موسی شده‌ای

دعا کن

بگو خدایا!

تو گفته‌ای:

ای موسی!

«از بسیاری گناهان به درگاه من شیون برآر، چنان که گریزنده‌ای از دشمن خویش شیون کشد، و برای این از من مدد خواه که من، مددکاری نیکویم»۲

موسی!

دعا کن

بگو که گناه کرده نکرده قومم؛ تو گوش دار خدایا

شیون از دشمن کشم که پشت سر شهری ایستاده آن سوی نیل و نیل عریض است و تاب اندک

بگو مدد کنی که کنی که نکنی چه کنند

دعا کن موسی

شهر در حراج است

دستی به سینه دستی به زیر دامن دستی به روی لاله‌ی گوش ایرانه خانم گذاشته‌اند

دعا کن موسی

از ازدیاد هراس در روان جمعی این رمه‌گان

پناه ببر به آغوشش

تو را قسم به دختر شعیب و نرمی راه رفتنش

ای یهودی سرگردان

بگو گرگ در آستین من است و من ید بیضایم

بگو موسای توام ای خدای نجم و شجر

بگو قوم من است تو گفته‌ای:

«یا موسی! متی دعوتنی وجدتنی»۳

موسی‌شده از صحرا بیرون بزن

به زیتون‌زاران پناه ببر از موسی

دمیده شو از زهدان زنی خفته

مسیح شو

حالا که عیسی شده‌ای دعا کن

بگو خدایا!

تیغ هلاک از گلوی مردم بردار

من عیسی‌بن مریم پسر روح‌القدسم

نفس تو نَفَس من است و من نفس توام ای خدای که در آسمان‌ها نشسته‌ای

ملکوت نزدیکت را از سر ایرانه خانوم دور کن

کاریت نباشد که اینان پطروس‌اند یا یهودا یا یوحنا

فرزندان من‌اند

خدایا از سر آنها دور شو

دعا کن عیسی

به جان مریم مجدلیه قسم‌گیری

دعا کن

خدا از سر این ملت دور شود

از شر پدر به پسر رو کرده‌ائیم

حالا که عیسی شده‌ای

دعا کن پدرت بی‌خیال ما شود

از اورشلیم بیرون شو

بیا به کوه پناه ببر

دادها بزن و دادها بشنو

تنهائیت را بچسب سفت

به حرا بگو کجاست؟

نه نه

این جنگ ما را بس است

آفتاب

تیغ می‌زند به درختان

پریده‌اند همه شبنم‌ها

دست‌هایت را پایین بیاور

پایین‌تر

حالا چشم بگشای

تاریک است شهر کوچکت از بس که آفتاب تابیده.

پانویس:

۱-تاریخ جوینی،۱۳۷۰،ج۱:۸۱
۲-حدیث
۳-حدیث «ای موسی! هر گاه مرا بخوانی، بیابی‌ام»

شعر شوکا حسینی سرشار از جسارت و تازگی است و تصویرگر زندگی فکری، اجتماعی و سیاسی دوران ما با رویکردی فمینیستی. در عین تجربه‌گرایی در فرم، از میراث غنی زبان و ادبیات فارسی هم غافل نیست و ترکیب این دو سبب شده که شعری خواندنی، اندیشه‌ورز، جاندار و سرزنده بیافریند.

علیرضا آبیز

نشریه ادبی بانگ

«لب»

لب‌هایت

دو مار سیاه بودند برای چمیدن روی تنم

بچمم بچمی آه که چمیدنم می‌گیرد زیر چمبره‌ی لب‌هایت

بیایند برسند به سکوت نشکفته‌ی پستان‌هایم

دو مار سیاه را می‌گویم

لب‌هایت را

یادت که مانده

به صحرای بایر شکمم گیر بدهند

به شتر کمرم که چقدر کینه دارد از تو

رقص‌کنان پای‌کوبند در آن گودال سحرانگیز قوس کمرم

بیایند روی پاهایم بزنند و بپیچند روی پیچ‌هایش

هی پیچیده شوند در پیچ‌پیچ‌های تنم

زبان بگشایند

‌پچ‌پچه کنند لای لاله‌ی شکفته‌ی گوشم

دو مار سیاه را می‌گویم

لب‌هایت را

همان‌ها که دهان باز می‌کردی

دروغ می‌گفتی

هر روز زیباتر می‌شدی

دروغ می‌گفتی

پایین و بالا رفتنشان می‌گرفت

سُریدن و سُر خوردن

زبور بود که زمزمه‌ می‌کردی

آیه آیه قسم می‌ریختی

ورق ورق خواندنی‌ترم می‌کردی

داوود و سلیمان می‌شدی

اسلیمی مفروش تو می‌شدم

هدهد چشم‌هایم خبرچین نگاهت می‌شد

آوازت از گلوی قُمری مستی

می‌کشید گوشه‌ی نغمه را در ماهور زبور

دو مار سیاه را می‌گویم

لب‌هایت را

ورد آخر مسیح می‌شدی در جلجتای ابرو

دوباره برمی‌گشتی

با پیامبران شور می‌کردی

گوسفند دست‌هایم قسمت موسی می‌شد

پنجه‌های لهیده‌ام قسمت ایوب

تو بالا بلندتر می‌شدی

من رئوف‌تر

مارها به خواب رفتند

غارهایم امن شدند

سال‌ها گذشت

من همچنان پنهان زیر مارهایت

 لب‌هایت را می‌گویم

آن دو مار سیاه را

ما صد چشم بودیم

ما صد چشم بودیم

هر یک خیره به یک سو

آنها چهار چشم بودند

خیره به یک سو

آنقدر ما را دیدند

آنقدر ما را دیدند

آنقدر ما را دیدند

آنقدر ما را دیدند

ما بیست دست بودیم

هر یک در یک کار

آنها شش دست بودند

همه در یک کار

آنقدر از ما بردند

آنقدر از ما بردند

آنقدر از ما بردند

آنقدر از ما بردند

ما صد پا بودیم

هر کدام در یک راه

آنها هزار پا بودند

همه در یک راه

آنقدر ما را راندند

آنقدر ما را راندند

آنقدر ما را راندند

آنقدر ما را راندند

ما ده نفر بودیم

تنها

آنها سه نفر بودند

با هم

آنقدر ما را زدند

آنقدر ما را زدند

آنقدر ما را زدند

آنقدر ما را زدند

آنقدر ما را زدند

آنقدر ما را زدند

آنقدر ما را زدند

آنقدر ما را زدند

آنقدر ما را زدند

آنقدر ما را زدند

آنقدر ما را زدند

آنقدر ما را زدند

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی