
«روی نُت بمان» چهارمین رمان «اکرم پدرامنیا» است که در سال ۱۴۰۳ توسط نشر «خانه نیکان» در لندن منتشر شد. اکرم پدرامنیا، پزشکی مترجم و نویسندهای پرکار است. او با ترجمۀ آثار ماندگاری همچون «یولسیز» (Ulysses ) اثر «جیمزجویس» (James Joyce ) -تا جلد چهارم اثر که همچنان پروژۀ ترجمه ادامه دارد- و رمان «لولیتا» (Lolita) اثر «ولادیمیر ناباکوف» (Vladimir Nabokov) و آثاری دیگر، هویت خود را بهعنوان مترجمی پرکار نیز تثبیت کرده است. او نویسندهای است که در رمانهای پیشتر نگاشتهشدهاش -همچون «نفیر کویر»، «زمستان تپههای سوما» و «زیگورات»- هم توجه ویژهای به موضوعات اجتماعی و سیاسی و در بُعدی وسیعتر، انسانی داشته است. رمان «روی نُت بمان» نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ ضمن اینکه ویژگیِ بارز و با اهمیت دیگری که در این اثر میتوان یافت، بهرهگیریِ نویسنده از وقایع و حافظۀ جمعی ایرانیان برای بازنماییِ نظامِ روی کار آمده پس از انقلاب ۵۷ است و میتواند برای دوگروه از مخاطبان بسیار روشنگر باشد که عبارتند از:
گروه اول) ایرانیانِ متولد دهۀ شصت به بعد هستند. این جمعیت بزرگ و جوان، که دهههای آغازینِ پس از انقلاب ۵۷ را از نزدیک ندیدهاند، چه بسا به دلیل تکثرِ خاطراتی که براساس تجربیات، بسترِ فرهنگی، ایدئولوژیک و اجتماعی در هر خانوادهای وجود داشته است، از وقایع آن دوران، تحت عنوانِ تاریخ غیر رسمی و شفاهی، تنها بخشهایی برایشان انتقال داده شده، که بیشک نمیتواند بازنمای واقعیات جامعه باشد. اکرم پدرامنیا دوربینش را هنرمندانه برای خلقِ جهان داستانیاش از نمایی بزرگتر در جایی دورتر نصب کرده تا حافظۀ جمعی ایرانیان را به گونهای بازنمایی کند که بتواند بیشترِ گروههای اجتماعی و قابل توصیف در آن سالها را در اثرش منعکس نماید.
گروه دوم) خوانندگان غیر ایرانیِ رمان هستند که در صورت ترجمه به زبانهای دیگر، میتوان تأثیر جهانیِ آن را بر مخاطبان دریافت؛ چراکه بازنماییِ غیرِ رسمیِ تاریخ بر شانههای ادبیات بوده و همواره برعهدۀ آثاری است که تواناییِ واکاویِ گوشههای تاریک و دیده نشدۀ جوامع را داشتهاند. همین نکات نادیده و پنهان هستند که به جامعهشناسان و محققان علوم انسانی کمک میکنند تا به شناختی عمیقتر از جوامع مورد نظر دست یابند؛ چرا که تاریخ رسمی در هر کشوری، اغلب زیر نظارت حکومتهای وقت نگاشته شده و بسیاری مواقع با سفیدنمایی در منابع رسمی ثبت شدهاند. تنها همین روایتهای داستانی هستند که بهرغم خیالی بودن، بر پایۀ استوارِ حافظۀ جمعی نگاشته شده و ارزش تحقیقاتی برای آیندگان خواهند داشت.
در ادامه میتوان با نگاهی جامع و فراگیر به این گوشههای پنهان و دیده نشده در اثر پرداخت، اما پیش از واکاویِ اثر، با این فرض که خوانندۀ این جستار، رمان «روی نُت بمان» را در اختیار ندارد -زیرا انتشار و پخش آن در ایران صورت نگرفته و اثر کمیاب است- به ذکر خلاصهای نسبتاً جامع از رمان پرداخته خواهد شد تا خواندن این جستار برای کسانی که رمان را نخواندهاند هم قابل استفاده و مشوقی برای تهیه و خوانش اثر باشد.
خلاصۀ رمان «روی نُت بمان»:
رمان با پیشگفتاری کمتر دیده شده در رمانهای ایرانی آغاز میگردد؛ زیرا با روایتی آغاز میشود که بهعقیدۀ نویسندۀ این جستار، میتواند یک «پیشگفتار» (prologue) درنظر گرفته شود. کارکرد این متنِ بدون عنوان، میتواند نقطهای اتصالی و زودهنگام میان نویسنده، راوی و خوانندۀ اثر باشد، که بهعنوان پیشزمینهای روایی برای ادامۀ روایت بسیار حائز اهمیت است؛ چرا که راوی/ گُردی، در همان پیشگفتارِ رمان، خواننده را با موضوع اصلی، یعنی به خاکسپاری برادری که به قتل رسیده است درگیر مینماید؛ زیرا راوی میگوید: «امروز با قاتل برادرم قرار ملاقات دارم.»
میتوان نمونۀ مشهوری از چنین روایتِ خارج از رمانی را در ابتدای رمان «گتسبی بزرگ» (The Great Gatsby) اثر «اِف. اسکات فیتزجرالد» (F. Scott Key Fitzgerald) یافت که با روایت «نیک کاراوی» درمورد خاطراتش -از وقایع تابستانی که در نیویورک دهه ۱۹۲۰ گذرانده بود- آغاز میشود و زمینه را برای ارائۀ شِمایی کلی از موضوعِ رمان فراهم میکند.
رمان «روی نُت بمان» در شانزده فصل، روایت متناوبِ دو خواهر به نامهای گُردی و سودی از خانوادۀ عرفان در تهران -و اواخر زمستان سال ۱۳۶۷ خورشیدی- را بازنمایی میکند. این خانواده پیش از این، سه پسر خود را در وقایع انقلاب، جنگ ایران و عراق، و اعدامهای سال ۱۳۶۷ از دست دادهاند. حمید در انقلاب، ارسل در جنگ، و امیر فعال سیاسیِ مخالف نظام که در موج اعدامها جان باخته است. اعدام امیر و مرگ مادر خانواده که تاب این رنج را ندارد، پدر (پاپا) را در تنهایی و نگرانی شدید برای دو دختر باقیماندهاش فرو میبرد؛ او حس میکند خانواده همواره تحت نظر است.
گُردی، پزشک متخصص زنان، و سودی، معلم زبان و هنرمندی در زمینه موسیقی و طراحی است. هر دوی آنها درگیر روابط پنهانی خارج از ازدواج هستند. گُردی با سامی که همکارش و متخصص بیهوشی است رابطه دارد، و سودی با مهدی که نقاش است. هیچیک از آنها ماجرای اعدام امیر را به عشاق خود نگفتهاند. گُردی مصرانه به دنبال یافتن و دفن پیکر امیر است تا سوگواری ناتمامش را به انجام برساند و اختیار تن برادرش را از دست نظامی تمامیتخواه خارج کند. این تلاش او را وارد مبارزهای یکتنه با نظام حاکم میکند. در مقابل، سودی معتقد است که دفن برادر، او را زنده نمیکند و رفتن به دنبال پیکر او خطرناک است. اما سودی نیز خود با چالشی برای حفظِ اختیار تنش مواجه میشود؛ او پس از بارداری ناخواسته از مهدی، تصمیم به سقط جنین پنهانی میگیرد.
این دو خواهر، هر یک به شیوۀ خود، اختیار و آزادیِ فردی را در جامعهای تحت کنترل به چالش میکشند. طغیان سودی در برابر بیاعتنایی مهدی و محدودیتهای اجتماعی، او را به سمت ناهید، دوست نقاشش، سوق میدهد. رابطۀ عاطفی آنها و تمرکزشان بر نقاشی فیگوراتیو از بدنهای برهنۀ یکدیگر، لایهای پنهان از تمایلات همجنسخواهانه را در جامعۀ آن روزگار آشکار میسازد که میتوانست پیامدهای سنگینی داشته باشد.
رمان همچنین به لایههای پنهان دیگری از جامعه میپردازد؛ ازجمله مهمانیهای مختلط، دریافت مشروب به عنوان دستمزد توسط پزشکان، اجارۀ فیلمهای ویدیویی غیرمجاز، بازداشت دختران در پارتیها و آزادیِ آنها با وثیقههای کلان، و سفر پنهانی گُردی و سامی با مشروب، همگی نشاندهندۀ جریان زندگیِ زیرزمینی در آن دوران هستند. نقاشیِ فیگوراتیو زیرزمینی که جمعی از هنرمندان از جمله ناهید، مهدی و هنرجویانِ دیگر در مکانی محفوظ و مخفی به ترسیم بدنهای برهنۀ یکدیگر میپرداختند، نمادی دیگر از این مقاومتِ فرهنگی است.
نویسنده به موازات این روایتهای شخصی، تلاشِ گُردی برای یافتن پیکر امیر در سالنهای تشریح و ارتباط او با خانوادههای دیگر اعدامشدگان سال ۶۷ را به تصویر میکشد. این جستجو و روابط پنهانی خواهران، آنها را در معرض نظارت و خشونت نظام قرار میدهد. رمان با پایانی غیرقابل پیشبینی به اتمام میرسد.
در این خلاصه تلاش شد تا نقاط طلایی اثر بازنمایی شود. نویسنده از تکنیکها، فرمها، توصیفها و ظرایفی در اثرش استفاده کرده است که خواندن اثر بسیار توصیه میشود. و این خلاصه هرگز جایگزین رمانی دویستوپنجاه صفحهای که سرشار از روایتهای پر هیجان، دردناک و چالش برانگیز است، نخواهد شد.
با توجه به اینکه رمان دارای پیچیدگیهای بسیار در بیان روایتهای متوازی، مفاهیم فلسفی و روانشناختی، سیاسی و اجتماعی و… است، ورود به تحلیل متن اگر خارج از قاعدهای مشخص و خوانشی محدود باشد، موجب سردرگمی خوانندۀ این جستار خواهد شد، لذا ابتدا باید رویکرد مناسب برای خوانش اثر یافت شود. که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد.

یافتن رویکردی برای خوانش اثری چندوجهی:
«روی نُت بمان» اثری است چندوجهی که میتوان آن را از زوایای متعددی مورد واکاوی قرار داد. اما از آنجا که نویسنده تلاش کرده است تا بحرانهای اجتماعی و سیاسی در واپسین ماههای جنگ ایران و عراق، از زمستان ۱۳۶۷ تا خرداد ۱۳۶۸ را به موازات دغدغههای درونیِ خانوادهای آشفته نشان دهد، لذا میتوان این اثر را با رویکرد نقد سیاسی-جامعهشناختی، نقد فرهنگی، فمینیستی، روانکاوانه و حتی به لحاظ ساختار «دوئتگونه» در اثر میتوان رمان را با رویکرد نقد ساختارگرایانه خوانش کرد؛ زیرا این فرم از روایتهای متناوبِ گردی و سودی سبب شدهاند تا تصویری کاملتر از جهان داستانی اکرم پدرامنیا ایجاد شود.
نویسندۀ این جستار از سه رویکردِ نقد جامعهشناختی، نقد فرهنگی و نقد فلسفی، برای واکاوای این اثر بهره خواهد برد، البته با توجه به این نکته که رویکردها در بستری با فضای آشفتۀ سیاسی در ادوار ذکر شده گسترده شدهاند؛ بنابراین، ناگزیر «سیاست» نیز بخشی جداییناپذیر در این واکاوی خواهد بود.
نقد جامعهشناختیِ رمان، در بستر سیاست:
«هانا آرنت» (Hannah Arendt) در کتاب «وضع بشر» (The Human Condition) در ۱۹۵۷ به پرسش دربارۀ ماهیت سیاست و حیات سیاسی، برمبنای روش پدیدارشناسی در قرن بیستم میپردازد و از جمله مسائل حائز اهمیت برای او این است که چگونه بشر به ارزشهای اخلاقیِ پیشین خود که روزگاری اساس پندار و کردارش بوده است، پشت میکند و پیرو ارزشهایی کاملا متناقض میگردد.
در رمان «روی نُت بمان» مصادیق فراوانی موجود است که از منظر «پدیدارشناسی» و مشاهدۀ مستقیمِ پدیدههای رخ داده شده در لابهلای کنشِ شخصیتهای رمان، خواننده را به فهمی از امر اجتماعی و سیاسی در برهۀ ذکر شده در سالهای ۱۳۶۷-۱۳۶۸خورشیدی در ایران رهنمون می کند و نشان می دهد که سیاست چگونه در ظاهر شدنِ افراد در حوزۀ عمومی، روابط خصوصی، کنشها و گفتگوهایشان تأثیرگذار بوده و جریان روایتِ رمان را پیش برده است.
به دلیل پیچیده بودن روابط میان شخصیتهای رمان، دقتِ نویسنده در بیان حالات و احساسات، و تأثیرات مسائلی همچون مرگِ پسران خانواده به دلایل متضاد و مختلف، و آسیبهای روانیای که بر هر یک از شخصیتهای خانواده «عرفان» در دوران پر تنشِ قبل و بعد از انقلاب وارد شده است، این واکاوی برمبنای نگاه آرنت در کتاب «وضع بشر» میتواند به چالشی پیچیده و سخت بدل شود؛ مگر با اشارههای موردی به بخشهایی از رمان، و تلاش در انطباق دادن آنها با مواضع فکری آرنت که دراینصورت میتوان به مواردی محدود اما مشخص در اثر اشاره نمود که عبارتند از:
الف)فقدان فضای عمومی و خصوصیِ اصیل:
ب)خشونت و قدرت:
پ)محدودیت در گفتار:
در ادامه، هر یک از موارد فوق بسط داده شده و با مثالهایی از متن، توصیف خواهند شد.
الف) فقدان فضای عمومی و خصوصیِ اصیل:
هانا آرنت در فصل دوم از کتاب «وضع بشر»، به توضیح درمورد «حوزۀ عمومی و خصوصی» و تفاوت میان «Polis» یونانی با سایر جوامعِ مدرن پرداخته است؛ جوامعی که به نامِ فضای آزادی و ظهور حوزۀ اجتماعی مدرن، مرز بین عمومی و خصوصی را محو کردهاند. در دیدگاه آرنت، Polis فضایی فراتر از معنای متداول برای «شهر» (City) بهشمار میرود؛ زیرا Polis آرنتی، فضایی است برای «کنش» (Action) و «گفتار» (Speech) و بنابراین جایی است که شهروندان میتوانند خود را به طور آزادانه ابراز و درمورد امور بحث کننند و در این تعاملات هویت فردی خود را شکل دهند. با توجه به رمان «روی نُت بمان»، مشاهده میشود که این فضای آرنتی تحت عنوان «Polis» در رمان بهشدت مخدوش و آشفته بوده و موجب فقدانِ فضای عمومی و خصوصی اصیلِ مدنظر آرنت شده است،
با توجه به نگرههای ذکر شده، میتوان به چند نکته که مؤید نظر آرنت در مورد فضای عمومی و خصوصی است اشاره نمود که عبارتند از:
- ترس از نظارت بر فضای خصوصی:
نویسنده بارها به نگرانیهای سودی و خصوصا گردی پرداخته است؛ اینکه ابزار شنود در فضای خانه کار گذاشته شده است و عمو «عباس»شان، فردی سیاسی در نظام شاهنشاهی هم معتقد است که نباید در داخل خانه بلند صحبت کنند؛ چنانکه وقتی گردی به زندان اوین میرود تا درخواست کند جنازۀ امیر را به آنها پس بدهند، و شکنجه میشود و با تنی مجروح به خانه بازمیگردد، سودی از او درمورد غیبتش میپرسد و او که در حیاط خانه ایستاده میگوید: «دارم از سرما میمیرم سودی، برویم تو.» و سودی میگوید: «نه، صبرکن. آن تو که نمیشود حرف زد.» و راوی میگوید: «پاپا و عمو عباس فکر میکردند در خانه میکروفنهای مخفی کار گذاشتهاند.» (ص ۵۴)
مشاهده میشود که چگونه نبود فضای خصوصی، مفهوم آن را در قاموسِ خانواده که محل مالکیت خصوصی (خانه) است خدشهدار کرده؛ چنانکه:
«زئوس هرکئیوس» (Zeus Herkeios) بهعنواننگهبان و محافظِ محوطۀ خانوادگی و حیاط، مرزهای میان دو ملک را الهی میخواند.» [i]
بهاینترتیب مشاهده میشود که نظامهای سیاسی و تمامیتخواه، چگونه مرزها را برداشته و حریم خصوصی افراد را در مینوردند.
- سقط جنین امری خصوصی در تسلط قانونگذار در نظام تمامیتخواه:
در نمونهای دیگر از فقدان فضای خصوصی میتوان به تصمیم سودی اشاره کرد که میخواهد جنیناش از رابطهای خارج از ازدواج را سقط کند. این تصمیم از نگاهِ حقوق بشری، هیچگونه جنبۀ عمومی نداشته و مبتنیبر تصمیمی فردی و آگاهانه است، اما از منظر حکومتی تمامیتخواه و مبتنیبر دستورات دینی، این عمل دارای جزای قانونی و فقهی بوده و بنابراین میتواند هم پزشک و هم بیمار را تحت تعقیب قراردهد.
- نقاشی فیگوراتیوِ زیرزمینی، فقدان آزادی در جمعی هنری و به ظاهر آزاد:
مشاهده میشود که این نقض حریمهای خصوصی در سطح خُرد و خارج از تسلط حکومت و در پنهان رخ میدهد و نشان میدهد که در سلسلهمراتب اجتماعی هم میتوان شاهد فقدان فضای اصیل عمومی و خصوصی بود؛ زیرا سودی با اصرار مهدی به مکانی میرود که شرط ورود به آن برهنگی کامل برای طراحی فیگوراتیو اعضا از یکدیگر است.
در این مکان که هویتی پنهانی دارد، همه برهنه شدهاند و یکدیگر را بهعنوان مدل طراحی میکنند؛ از سوییدیگر، شرط ورود برهنگی است که میتواند موجب نقض آزادیِ فردی شود؛ زیرا مهدی گفته بود: «برهنگی یک اجبار بود، هرکس میخواست بماند و طرح یکی از سوژههای زنده را بزند، باید برهنه میشد.» (ص ۱۱۴)
شرط برهنگی برای حضور در چنین مکانی، که مرزهای میان حریم خصوصی افراد و آزادی فردی را مخدوش می کند، هم به دلیل فشارها در نظامی با ساختار مذهبی است و هم میتواند دلیلی در لایهای پنهان نیز داشته باشد؛ زیرا برهنگیِ جمعیِ هنرمندان مصداقی از جرمی همگانی است که هیچیک جرأتِ افشای چنین فعالیتِ هنری و زیرزمینی را بعدها نخواهند داشت.
این اجبار، فضایی را که اصولاً باید برای آموزش و بیانِ هنری آزاد باشد، به محیطی بدل میسازد که در آن، افراد برای حضور، ناچار به کنار گذاردنِ حریم شخصی خود هستند؛ ازسویی دیگر، پنهان کردن فعالیتهای این گروه از هنرمندان، در فضایی محصور با پردههای تیره و احتیاط در رفت و آمدِ هنرجویان، خود نشاندهندۀ این است که این فضای هنری، از بیم مداخلۀ مأموران حکومت، به نوعی در خفا شکل گرفته است که با مفهوم فضای عمومی اصیل و آزاد برای کنش و گفتار، آنطور که آرنت مطرح میکند، فاصله دارد.
ب) خشونت و قدرت:
مقالۀ مشهور هانا آرنت با نام «دربارۀ خشونت» (On Violence) منتشر شده در سال ۱۹۷۰ در حالی نگاشته شد که هولوکاست و هیروشیما در حافظۀ جمعی هنوز تازه بود. جنگ ویتنام در جریان بود و نیز جنبشها و اعتراضات دانشجویی در شهرهای اروپا جریان داشت. او با بررسی خشونت در قرن بیستم استدلال میکند که: «خشونت و قدرت ذاتاً با هم ناسازگارند. از نظر او، قدرت ناشی از تواناییِ انسانها برای عمل مشترک و هماهنگ است. این توانایی، فضایی را برای گفتوگو، بحث و تبادل نظر ایجاد میکند که در آن، تصمیمات جمعی از طریق توافق و نه اجبار اتخاذ میشوند. در مقابل، خشونت ابزاری برای تحمیل ارادۀ یک فرد یا گروه بر دیگران است. خشونت به جای ایجاد توافق، به دنبال اطاعت و تسلیم است. آرنت معتقد است که خشونت، اگرچه میتواند به طور موقت به اهداف خاصی دست یابد، اما هرگز نمیتواند قدرت ایجاد کند. در واقع، اتکای بیش از حد به خشونت، نشانهای از ضعفِ قدرت است. جایی که قدرت واقعی وجود دارد، نیازی به خشونت نیست.»[ii]
با این پیش فرض، میتوان چنین نتیجه گرفت که نظامهای تمامیتخواه به گونهای طراحی میشوند که یا از طریقِ خشونت بر مردم غلبه مینمایند یا به طرقی موجب فقدان کنش و قدرت در شهروندان میشوند. با مراجعه به رمان «روی نُت بمان» میتوان مصادیق «خشونت» و «فقدان قدرت» در نگاه آرنت را به صورت مجزا مورد بررسی قرار داد:

- اعمال خشونت در نظام حاکم:
مثال اول) دیدار گردی با قاتل امیر و بازجویی شدن توسط او:
خشونت، توهین و فحاشی و حتی ضرب و جرح گردی، برای اینکه او را از جستجوی جنازۀ برادر اعدام شدهاش منصرف کنند، نمونهای است از استفاده نظامهای تمامیتخواه برای ممانعت از مطالبهگری. این خشونت در حدی است که چشمهای گردی را میبندند تا فضای ترس و حس بیمکانی و حتی بیزمانی را هم بر او تحمیل کنند. این درحالی است که نشان میدهند که از خصوصیترین رفت و آمدهای گردی نیز اطلاع دارند. همه اینها برای این است تا فضای ترس و وحشت از برملا شدن لایههای خصوصی زندگیِ گردی را در او ایجاد کنند تا دست از مطالبهگری بردارد و در نهایت تهدید جانی را هم به این اعمال خشونتبار میافزایند؛ چنانکه بازجو به گردی میگوید: «کاری میکنیم که دانشجوها با استخوانهای تو آناتومی یاد بگیرند فهمیدی؟» (ص ۵۱)
مثال دوم) نظارت، جاسوسی و کنترلگری از زندگی شهروندان، توسط «مأموران» و «شهروندان»:
نویسنده دو نوع نظارت را در نظام حاکم بر ایران به مخاطب نشان داده است که هر دو نوعِ آنها میتوانند موجب ایجاد ترس در شهروندان شوند که مصادیق خشونت هستند. این امر نه تنها موجب ترس و تزلزل و شک همیشگی در گردی، سودی و پدرشان شده، بلکه سبب شده است تا رفته رفته همۀ این افراد به درجاتی از ترس و شکی دائمی با شخصیتی که به تدریج پارانوئیک میشود نزدیک شوند. و این مصداق اعمال خشونت به شهروندان است. به هر دوی این نظارتها در متن رمان میتوان اشاره کرد که عبارتند از:
- نظارت شهروندان بر شهروندان:
- نظارت مأمورانِ حکومتی بر شهروندان:
در ادامه هریک از موارد فوق واکاوی خواهند شد:
- مورد اول از نظارت شهروندان بر شهروندان:
سودی که قصد دارد سقط جنین کند، یک متخصص زنان در بیمارستان پیدا کرده وقت میگیرد تا او را ویزیت کند. خانم دکتر از او میپرسد: «چند وقت است که ازدواج کردهاید؟» سودی که نمیخواهد دروغ گفته باشد، میگوید: «برای شما فرق میکند؟» پاسخی که خانم دکتر به او میدهد، مصداقی روشن از خشونتی است که در پروتکلهای نظام پزشکی در حکومتی توتالیتر و مذهبی یافت میشود؛ زیرا خانم دکتر به او میگوید: «بله که فرق میکند… ما باید بدانیم که بیمارمان دختر است یا نه؟» سپس راوی/ سودی با خود میگوید: «و این یعنی از نُت بیرون خوانده یا نه. همه میخواهند روی نُت بمانیم، آن هم نُتی که خودشان ساختهاند و فکر میکنند درست است.» (ص ۳۷)
در اینجا خشونت هویدا و آشکار نیست، اما این ترس از برملا شدن، توبیخ شدن و طردشدگیِ اجتماعی، مصداقی از خشونتهای پنهانی است که هنوز هم در بطن جوامع با نظامهای مذهبی مشاهده میشود.
- مورد دوم از نظارت شهروندان بر شهروندان:
گردی برای دیدار سامی همواره به مشکل برمیخورد؛ زیرا زن همسایه فضول است و سامی از اینکه زن صاحبخانه ورود گردی را به خانۀ سامی ببیند ابا دارد؛ ازسویی گردی هم میترسد در هنگامی که خانهشان خالی است، سامی را به خانۀ خودشان بیاورد؛ زیرا او هم از نظارت همسایگان واهمه دارد. این در شرایطی است که در نظامی تمامیتخواه و مبتنیبر نگرشهای دینی، تنها ماندن زن و مردی که رابطۀ خویشاوندی نزدیک با هم ندارند، کاری خلاف شرع الهی بوده و مستوجب جزای کیفری آن هم برمبنای قوانین دینی است. این ترس از مجازات خود مصداقی از خشونت است که توسط افراد عادی جامعه بر همنوعانشان اعمال میشود.
- مورد اول از نظارت مأمورانِ حکومتی بر شهروندان:
دو مثال قبلی نمونههایی از نظارت افراد جامعه بر سایر افراد جامعه بود، اما نویسنده در جای جایِ رمانش کنترل مأمورانِ حکومت را بر افراد جامعه هم نشان داده است؛ بهعنوان مثال گردی و سامی با هم به سفر میروند. در راه مأموران آنها را متوقف کرده و همۀ وسایلشان را جستجو میکنند و در نهایت با تصور اینکه آنها زن و شوهرند به آنها اجازه میدهند تا مسیرشان را ادامه دهند؛ درحالیکه نوارِ کاست موسیقی را از زیر صندلیِ راننده یافته و آن را خُرد میکنند. گردی به سامی میگوید: «احساس میکنم توی مملکت فضای خصوصی معنا ندارد. وقتی پاسدارها خودشان را محق میدانند ساک و وسایل شخصی و لباس زیر آدم را زیر و رو کنند و بگردند؛ انگار آدم را وادار کردهاند برهنه شود.» (ص ۱۰۶)
- مورد دوم از نظارت مأمورانِ حکومتی بر شهروندان:
نویسنده در رمانش بارها به مهمانیهای پنهانی اشاره کرده است که مشروبات الکلی، موسیقی و فیلم ویدیویی -که در آن سالها ممنوع بود- بخشی از مهمانی بهشمار میرفته است. این مهمانیها بسیاری از مواقع بدون مشکلی به اتمام میرسیده است اما همواره ترس بر فضای چنین مهمانیهایی سایه میانداخت؛ در بخشی از رمان، سودی از خواهرش خواسته است تا او را سر راهش به خانه ناهید ببرد، زیرا: «او و بعضی از دوستانش میخواستند فیلم سانسور نشدۀ بربادرفته را ببینند. قبل از آن هم یک ارکستر خانگی داشتند.» (ص۲۲۴)
مثالهای ذکر شده از رمان، مصادیقی از اعمال خشونتهایی در بطن جوامعی تحت نظارت حکومتهای تمامیتخواه و دینی را نشان میدهد که توسط شهروندان بر شهروندان، یا مأموران حکومتی بر شهروندان اعمال میشود، همه این خشونتها الزاما مشخص و آشکار نیستند و گاه تأثیرات روانی آنها میتواند ماندگار و موجب آسیبهای طولانی مدت بر قربانیان شود.
- فقدان قدرت از نگاه آرنت:
نویسنده در اثرش بارها به انزوای انسان در فضای خشونتزده اشاره کرده است؛ به عبارتی دیگر میتوان برمبنای نگرش آرنت چنین نتیجه گرفت که وقتی خشونت توسط نظامهای تمامیتخواه اعمال شود، قدرت و کنش جمعی به محاق خواهد رفت؛ هرچند خشونت هرگز نمیتواند مانعی بر قدرت گرفتن کنش جمعی باشد اما میتواند آن را سرکوب کند. که منجر به «فقدان قدرت» خواهد شد. به نمونههایی از این فقدان قدرت میتوان اشاره کرد:
- نمونه اول: «انزوا» همواره از تبعات فقدانِ قدرت در نظامهای توتالیتر است:
یکی از اهداف نظامهای تمامیتخواه، ایجاد ترس در قبال ابراز عقاید مخالف و عدم اطاعت است. این ترسِ ایجاد شده منجر به انزوا میشود. آرنت در کتاب «ریشههای توتالیتاریسم» (The Origins of Totalitarianism)، میان «انزوا» (isolation) و «تنهایی» (loneliness) تمایز قائل است. او معتقد است که تنهایی تجربهای است که فرد در آن از خود جدا میشود و ناتوان از فکر کردن است؛ درحالیکه انزوا از نگاه آرنت، یک وضعیت سیاسی است که بر فرد تحمیل میشود؛ زیرا انسانها توانایی کسب قدرت از طریق عمل مشترک و اجتماعی را از دست داده و به این ترتیب با انزوایی تحمیلی، در قبال نظامهای توتالیتر آسیبپذیر میشوند.
بهعنوان مثال میتوان به احساس انزوای سودی اشاره کرد. او نمیتواند حتی به نزدیکترین فرد زندگیاش یعنی گردی بگوید که ناخواسته باردار شده است، زیرا گردی خود زیر نظارت حکومت است و او نمیخواهد خواهرش را در این جریان به دردسر بیشتری بیندازد.
و نیزاحساس انزوای گردی که برای یافتن جنازه برادر به سالنهای تشریح و حتی شبانه به زمینهای بایر که محل گورهای جمعی بوده است سر میزند و حتی نزدیکترین کسانش را هم در جریان نمیگذارد. این حس انزوا تا جایی پیش میرود که در خصوصیترین روابط عاطفی و تنانگی با سامی، گاه این حسِ کنترل همراه شک نسبت به مأمور بودن سامی بر او غلبه کرده و موجب میشود تا سامی را از خود براند زیرا ترس سبب میشود تا سامی را از مشکلات خود بی خبر بگذارد و خود در انزوایی عمیق فرو برود.
- نمونه دوم: «ترس» از تبعاتِ فقدان قدرت در نظامهای توتالیتر است:
براساس نگرش آرنت، فقدان قدرت در چنین نظامهایی به معنای آسیبپذیری در برابر سرکوب، خشونت و مجازاتهای اغلب خودسرانه است؛ چنانکه سودی را شبی در بازداشتگاه نگه میدارند. نیاز به دستشویی رفتن دارد، میترسد، سردش است، نگران خانواده است و نیز نگران است مبادا مأموری که نیمهشب به سراغش آمده و او را دستمالی کرده بود، بازهم به سراغش بیاید. این نشانهها همگی از تبعات فقدان قدرت آرنتی و نمودی از ناتوانی فرد در مقابل نظام سرکوبگر به شمار میروند.
پ) محدودیت در گفتار:
همانطور که پیشتر گفته شد، در دیدگاه آرنت «Polis» فضایی است برای «کنش» (Action) و «گفتار» (Speech). اما در نظامهای توتالیتر، شهروندان نمیتوانند رفتار (کنش) آزادانه داشته و درمورد امور مختلف به راحتی و آزادانه بحث و گفتگو کنند؛ نمونههایی در رمان «روی نُت بمان» میتواند بازنمای این محدودیت در کُنش و گفتارِ شهروندان باشد. این محدودیت به دو دسته تقسیم میشود:
- محدودیت در کُنش و گفتار درونِ حوزۀ زندگی خصوصی افراد:
میتوان به محدودیتهای درون خانوادگی در خانوادۀ عرفان اشاره کرد. پدر به پِچپچهای دخترانش حساس است؛ زیرا آن را نشانهای از کاری پنهانی میداند که ممکن است برای اعضای خانواده خطرآفرین باشد، یا میتوان به ترس اعضای خانواده در صحبت با دوستان و آشنایان اشاره کرد که هرگز مسائل مهم را با یکدیگر در مکالمات تلفنی مطرح نمیکنند.
- محدودیت در کُنش و گفتار در فضای اجتماعی:
میتوان به ملاقات گردی با خانم ثانی اشاره کرد. آنجا که گردی و خانم ثانی در بازار فرش تهران با هم قرار میگذارند. خانم ثانی هم شرایطی مشابه با خانواده عرفان دارد. سه فرزندش کشته شدهاند. فرزاد دَه سال پیش در نظام شاهنشاهی کشته شده و دو فرزند دیگرش در نظام اسلامی به قتل رسیدهاند و محل جنازۀ آنان، مانند پیکر امیر نامشخص است. او بازار را برای ملاقاتش با گردی برگزیده تا هم برای تنها پسر بازماندهاش که او را برای حفظ امنیتش از مرز عبور دادند، فرشی انتخاب کرده و ارسال کند و هم گردی را بدون ایجاد سوء ظن ملاقات کند. همین فرم از ملاقات در مکانی شلوغ مانند بازار و سپس آرام حرف زدن در جایی که محل شلوغی و رفت و آمد و معامله است، نمودی از محدودیت در گفتار آرنتی بهشمار میرود؛ چنانکه راوی /گردی میگوید: «خانم ثانی با اشاره از من خواست آهستهتر حرف بزنم. باید داد زده باشم. بدیهی بود که هیچوقت فعالیت حزبی و مبارزاتی نکردهام و راه و رسم رابطه را بلد نیستم. حرفها نباید تکرار شوند. گوش کن و جایی در ذهنت ضبط کن. هیچ تغییر قیافه جایز نیست، حتی اگر پیامِ حاملِ خبر کشته شدنِ یکی از عزیزانت باشد. فقط گوش کن و اگر لازم شد به همان شکل به نفر بعدی برسان.» (ص ۱۲۹)
آنچه در کتاب «وضع بشر» اثر هانا آرنت میتوانست با نمونههایی از متن رمان «روی نُت بمان» تطبیق و تأیید شود در این جستار ذکر شد و نشان داد که چگونه بشر به ارزشهای اخلاقیِ پیشین خود که روزگاری اساس پندار و کردارش بوده است -در سایۀ نظامهای دیکتاتوری و تمامیتخواه، که مبنایشان ایجاد تکثر میان افراد یک جامعه است- پشت میکنند و پیرو ارزشهایی کاملا متناقض میگردند. مصداقهای این تغییر و چرخش در دیدگاههای جمعی در این جستار یافت شد، از جمله، نقض حرمت حیات با اعدامهای گسترده توسط کسانی که در روزهای آغازین انقلاب در یک جبهه و تحت عنوان انقلابی و صرفنظر از نگرشهای سیاسی -برای براندازی نظام شاهنشاهی- تلاش و انقلاب کرده بودند، و نیز نقض حریم خصوصی و جاسوسی گسترده چه توسط مأموران و چه اشخاصی همچون همسایه، صاحبخانه، احتمالا سامی، ناهید و هر کس دیگری که چه بسا اگر در سایۀ نظامی تمامیتخواه نبودند، رفتاری غیر از این میداشتند، یا روابط پنهانی و تخلف از هنجارهای رسمی و پذیرفتهشدۀ جامعه که میتوانست از تمایلات همجنسخواهانه گرفته تا روابط خارج از ازدواجِ زوجها، که چه بسا در نبودِ سایۀ دیکتاتوری، میتوانست کمتر آسیبزا و بحرانآفرین باشد؛ هرچند همچنان نکات ناگفته فراوان از این منظر باقی مانده است، اما بهعنوان خوانشی برمبنای نظریات هانا آرنت میتوان به همین حد بسنده کرده و به رویکرد دیگر، یعنی خوانش رمان برمبنای نقد فرهنگی در بستر سیاست از منظر میشل فوکو پرداخت.

نقد فرهنگی رمان در بستر سیاست:
«میشل فوکو» (Michel Foucault) در آثار خود، بهخصوص در کتاب «نظم و مجازات» (Discipline and Punish)، نشان میدهد که قدرت چگونه نه فقط به صورت سرکوب از بالا به پایین عمل میکند، بلکه شیوههایی ظریفتر هم در سطوح مختلف جامعه وجود دارند که بدنها را تحت کنترل خود در میآورند. میتوان به نمونههایی از این نحوۀ سرکوب، با تسلط بر بدن انسانها در رمان اشاره کرد که عبارتند از:
1)خودداریِ عوامل زندان از تحویل جنازۀ امیر به خانوادهاش:
در فصل اول از کتاب «نظم و مجازات»، میتوان به اشاراتی تلویحی برخورد که اشکال قدیمی و وحشیانۀ شکنجه با فرمهای دیگر برای حفظ قدرت در نظامهای مدرنتر مقایسه میشوند. خودداری از بازگرداندنِ جسد، بیشک روش شکنجۀ سنتی نیست و میتواند در نظامهای اقتدارگرای مدرن مشاهده شود؛ چنانکه، حکومت با عدم تحویل جنازۀ امیر به خانوادهاش و محو کردن جنازۀ او، پیامی به بازماندگان معترض او میدهد؛ یعنی یادآوری میکند که اختیار بدن انسانها، حتی پس از اعدام آنها ادامه مییابد.
2) ممنوعیت سقط جنین در جامعهای برمبنای حکومت دینی، و جرمانگاریِ روابطِ آزاد جنسی:
میشل فوکو در جلد دوم از کتاب «تاریخچۀ تمایلات جنسی» (The History of Sexuality) به این نکته پرداخته است که: «پیش از قرن هجدهم، گفتمان درباره تمایلات جنسی بر نقش تولید مثلیِ زوج متأهل متمرکز بود که توسط قوانین شرعی و مدنی نظارت میشد.»[iii]
ازسوییدیگر، فوکو این گزارش را در مورد ادوار پیش از قرن هیجدهم میلادی در اروپا عنوان کرده است، اما وقایع رمان «روی نُت بمان» در ایران اواخر قرن بیستم و زیر سیطرۀ حکومتی اسلامی و رادیکال دینی به وقوع پیوسته است؛ به این ترتیب، میتوان چنین برداشت کرد که این شرایط در نظام تمامیتخواه حاکم بر ایران که مبتنیبر نگرشهای -قرون وسطایی- افراطی و دینی بوده است، چگونه عمل سقط جنین یا تمایلات همجنسخواهانه و روابط خارج از ازدواج را جرمانگاری کرده و نویسندۀ رمان «روی نُت بمان»، نمونههای بسیاری از این موضوعات را در لابهلای وقایع و خردهروایتهایش گنجانده است؛ بهعنوان مثال، دکتر شیدا که سقط جنین پنهانی انجام میداد، با همۀ پنهانکاریها و احتیاطهای انجام شده، بازهم گرفتار و وادار میشود به جریمۀ نقدی، یا سامی و گردی نمیتوانند رابطه خود را آشکار کنند یا ناهید و سودی هم در نهایت رابطهشان با شک کردن اعضای خانوادۀ ناهید به شکست میانجامد. این مصادیق ذکرشده میتوانند نمونههایی از تسلط بر بدن توسط نظامهای تمامیتخواه باشند.
3)گورهای جمعی، راهی برای محو هویتهای فردی و انکار قهرمانپروری:
همانگونه که در بخش مربوط به عدم تحویل جنازۀ امیر به خانوادهاش -در بخش اول- ذکر شد، میتوان دلیل و هدف حکومت، در مورد دفن جنازههای اعدامیان در گورهای جمعی را نیز به همان سیاق دریافت. این دفنهای شبانه که بهنظر میرسد تعمدی در دفن اجساد در نزدیک به سطح زمین وجود داشته است؛ به عنوان مثال، دریده شدن جنازۀ نیمهدفن شدۀ اعدامیان توسط گرگها و حیوانات درنده، خود نوعی هتک حرمتِ بدنهای کشتهشدگان محسوب میشد؛ ازسویی دیگر، دیده شدنِ بازماندۀ اندام متلاشی شدۀ جنازهها توسط بستگانشان، میتوانسته نوعی عمل نمادین در قدرتنماییِ حکومت بر بدنِ کشتهشدگان باشد و به شکلی بالقوه با هدفِ ترسانیدن خانوادۀ بازماندگان صورتپذیرد.
نویسنده در سرتاسر رمانش، پیکرۀ انسان را به اشکال مختلف بازنمایانده است، گاه به شکل فردی، همچون چالش گردی برای بازپسگیریِ تن امیر یا سقط جنینِ سودی، یا در ساحتِ جمعی همچون چالش خانوادههای اعدامیان برای یافتن جنازۀ فرزندانشان در زمینهای بایر و به گونههای دیگر نیز بدن انسان بازنمایانده شده است؛ چنانکه میتوان به بازداشت سودی اشاره کرده و تسلط زندانبان بر نیاز فوریِ او برای تخلیۀ مثانه که نادیده گرفته میشود، یا آنجا که نگهبانِ شب سودی را مورد تعرض قرار میدهد و انفعال و فقدان قدرت در زندانی (سودی) که همگی مصادیقی هستند از نگاه فوکو که چگونه نظامهای فرادست، قدرتشان را بر افراد مغلوب و فرودست با اشکال گوناگون اعمال میکنند.
نقد فلسفی رمان در بستر سیاست:
آثار ادبی از هرنوعی که باشند، اعم از شعر، رمان، داستان کوتاه و نمایشنامه، حاوی ایدههایی هستند که میتوانند هم به تعدادی از سوالات بنیادینِ انسان پاسخ بدهند و از سوی دیگر برای مخاطب اثر داستانی، ایجاد پرسش کنند. خواننده ممکن است در حین خوانش اثر و در لابهلای درونمایههای داستان، مفاهیمی فلسفی از جمله هستی و وجود، حقیقت و ایمان، ارزشهای اخلاقی، آزادی و اختیار، فضیلت و آگاهی، خدا و دین، گناه و رستگاری و بسیاری مفاهیم دیگر را بیابد؛ ازسویی اغلب این مفاهیم بنیادی، به یکدیگر ارتباط دارند؛ به طوریکه پاسخ به یکی، میتواند بر فهم دیگر مفاهیم تأثیرگذار باشد.
بنابراین میتوان گفت که فلسفه و ادبیات هر دو به دنبال معنا هستند، اما ابزار آنها و رویکردهاشان متفاوت است؛ زیرا فلسفه از طریق عقل، منطق و استدلال تلاش میکند تا به درک مفاهیم انتزاعی بپردازد؛ درحالیکه ادبیات از طریق تصویرسازیهایی که به مدد تخیل نویسنده صورت میگیرد تلاش میکند همان مفاهیم انتزاعی را که موجب دغدغۀ همیشگی انسان در هر دورهای بودهاند، قابل درک و ملموس نماید. نکتۀ مهم اینجاست که تقریبا همۀ آثار ادبی حاوی مفاهیم فلسفی هستند، اما گاه ممکن است مفاهیم فلسفی را نویسنده در اثرش کاملا آشکارا درج نموده باشد، مانند «دنیای صوفی» (Sophie’s World) اثر «یوستین گردر» (Jostein Gaarder) نویسنده و معلمِ فلسفۀ نروژی، یا ممکن است نویسندۀ اثر ادبی به طور ضمنی مفاهیم فلسفی را در اثرش گنجانیده باشد که میتوان رمان «گتسبی بزرگ» را که پیشتر به آن اشاره شد، نام برد. دستۀ دیگری از آثار بازتاب دهندۀ جهانبینی نویسنده هستند -بیاینکه الزاما نویسنده تعمدی در به کار بردن مضامین فلسفی داشته باشد- رمان «عامهپسند» (Pulp) اثر نویسندۀ آمریکایی «چارلز بوکوفسکی» (Charles Bukowski) نمونهای ارزنده از این رویکرد است.
با توضیحات فوق درمییابیم که بسیاری از نویسندگان، همچون بوکوفسکی در آثارشان به عمد از مفاهیم فلسفی بهره نمیگیرند، ولی این تجربۀ زیسته، دغدغههای نویسنده، آرمانها و ایدهآلهایش هستند که موجب میشوند تا اثری داستانی، حاوی مفاهیم فلسفی بشود و تحلیلگران و منتقدانِ آثار ادبی، و خوانندگان دقیق قادر خواهند بود تلفیق فلسفه و ادبیات را در چنین آثاری کشف کرده و به نوعی میتوان گفت که یک نویسنده با اثر ادبیاش میان جهان انتزاعیِ فلسفه و جهان ملموسِ تجربۀ انسانی پل میزند.
رمان «روی نُت بمان» حاوی مفاهیم و لایههایی فلسفی است و نویسندۀ جستار بعید میداند که مفاهیم فلسفی به طور غیر عمدی و ناخواسته در رمان گنجانده شده باشند؛ به عبارتی دیگر، اکرم پدرام نیا با انتخاب موضوعی با بُنمایههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که مشکلات متعددِ خانوادهای را بازنمایی میکند که سه فرزندِ خود را در بحبوحۀ انقلاب، جنگ و فعالیتهای سیاسیِ سالهای پس از انقلاب از دست دادهاند، خواننده را دانسته و آگاهانه به ورطهای که اعضای خانوادۀ عرفان در آن گرفتار شدهاند، وارد میکند. که مضامین فلسفی به طور ضمنی و هدفمند در آن گنجانده شدهاند.
خواننده با مبحث مرگ، ترس، اختیار، ارزشهای اخلاقی و آزادی آشنا میشود که هرکدام ناشی از نگرش فلسفیِ نویسنده به این مباحث هستند. اما باید سوال کرد که نویسندۀ رمان چگونه توانسته است در لابهلای مضامین و درونمایههای اثرش، این مفاهیم را به گونهای بگنجاند که به جای ایجاد دغدغههای فلسفی و سختفهم، خواننده را در بهتی از دشواریِ فضایِ زیستیِ گُردی، سودی، پدرشان و سایر شخصیتهای داستان در یکی از ادوار تاریک در تاریخ معاصر فرو برد؟
شاید رسالت ادبیات، همانگونه « ژان پلسارتر» (Jean-Paul Sartre) در کتاب «ادبیات چیست» (What Is Literature? )به آن اشاره داشته است، عبارت از هستهای اصلی باشد که مفهوم ادبیات متعهد را بازنمایی می کند و آن هسته عبارت است از مسئولیت قلم در برابر سرکوب، استثمار و آزادی، که کلیدواژهی تعهد از نظر سارتر به شمار میرفت.
بنابراین، نویسندهای که به مشکلات و مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگیِ زمانۀ خود حساس است و به آن میپردازد و هدفش تأثیرگذاری بر واقعیت، خصوصاً واقعیاتِ در محاق مانده است، میتواند براساس تعریف سارتر، نویسندهای متعهد باشد. اما نویسندۀ متعهد بودن، برای نوشتنِ رمانی که مسائل فلسفی را نیز در کنار سیاست، فرهنگ و اجتماع نشان بدهد، اگر لازم هم باشد، کافی نیست؛ زیرا مفاهیم فلسفی گاه به دلیل سخت فهمبودن و پیچیدگی به ناچار باید در لابهلای روایتها و خردهروایتها به گونهای جاسازی شوند تا نه تنها برای خواننده ایجاد دافعه نکنند، بلکه سبب شوند تا خواننده بتواند هم به پاسخهایی برای پرسشهای بنیادین خود برسد و هم موجب طرح پرسشهای جدید برای او شوند.
اینک باید سوال کرد که بُنمایههای فلسفیِ یک رمان چگونه درج شده و سپس درک میشوند؟
برای پاسخ به این سوال، ابتدا به تعریفهایی پرداخته خواهد شد:
- نویسندۀ ضمنی:
«نویسنده ضمنی» (Implied Author) در روایتشناسی، عبارت است از مجموعهای از ارزشها، دیدگاهها و سبک نوشتاری که در طول داستان به مخاطب انتقال مییابد. این نویسنده یک شخصیت در داستان نیست، بلکه صدایی کلی است که پشت داستان قرار میگیرد. اینک شاید این سوال پیش آید که:
-این نویسندۀ ضمنی کیست؟
در پاسخ باید گفت که نویسنده با هر کلمه، تصویر، تشبیه و توصیفی که به اثرش اضافه میکند، در حال ساختن همان «نویسندۀ ضمنی» است؛ بنابراین میتوان گفت که این فرایند خودآگاهانه بوده و این نویسنده است که از زبان و لحن و دیدگاهی بهره میگیرد تا هدفش را به مخاطب بازنمایاند، شاید به همین دلیل است که نام این فرایند به «نویسندۀ ضمنی» موسوم شده است؛ زیرا موجب میشود تا تصویری از نویسندۀ پشتِ متن برای خوانندۀ اثر ایجاد کند که الزاما خود نویسنده نیست؛ بااینحال بیشک ناخوادگاهِ نویسنده در این فرایند دخیل بوده و بسیاری از خواستگاههای فکری، عقیدتی و تجربیات پنهان مانده در ناخودآگاه او را میتوان در اثر مشاهده کرد.
- خوانندۀ ضمنی:
اصطلاح دیگر در روایتشناسی، عبارت است از «خوانندۀ ضمنی» (Implied Reader) که به «خوانندۀ ایدهآل» هم موسوم است. درواقع عبارت است از خوانندۀ ایدهآلی که نویسندۀ داستان، مجموعهای از دانشها، انتظارات و تواناییهای یک خوانندۀ ایدهآل را -که توانایی تفسیر اثرش را داشته باشد- تصور کرده و متن برای او نوشته شده است. ممکن است این سوال پیش آید که:
-آیا میتوان گفت که هر اثر ادبی مخاطبان خاص خود را دارد؟
به نظر میرسد که پاسخ مثبت باشد؛ زیرا این نویسنده است که با انتخابِ سبک، ارجاعات بینامتنی، لایهدار نمودن اثر با مضامین فلسفی و اسطوره و… خوانندۀ ضمنی را طراحی میکند و البته مانند بخش قبل که مفهوم نویسندۀ ضمنی ذکر شد، در موردِ خوانندۀ ضمنی نیز نمیتوان از تأثیر ناخودآگاه نویسنده در طراحی خوانندۀ ضمنی صرف نظر کرد.
اینک شاید این سوال پیش آید که:
-ارتباط نگاه فلسفی نویسنده/ اکرمپدرام نیا با نویسندۀ ضمنی و خوانندۀ ضمنی چیست؟
همانطور که پیشتر ذکر شد، درج مفاهیم فلسفی در داستان، نیازمند جاسازی این مفاهیم در لابهلای مضامین اثر است. کارکرد «نویسندۀ ضمنی» و «خوانندۀ ضمنی» در کنار هم، میتواند موجبِ همآمیزیِ مفاهیم و مضامین با سبکِ نویسنده شده و بدون ایجادِ سردرگمی در خواننده، موجب انتقال مفاهیم و مضامین فلسفی به مخاطب شوند.
اینک سوال دیگری مطرح خواهد شد، اینکه آن مضامین فلسفی کدامند؟
اکرم پدرامنیا در رمان «روی نُت بمان» همانطور که پیشتر هم ذکر شد، مفاهیم فلسفی متعددی را به خواننده عرضه کرده است؛ ازجمله میتوان به مفاهیمی همچون مرگ، ترس، اختیار، ارزشهای اخلاقی، رستگاری، گناه و آزادی اشاره کرد که به تعدادی از این مفاهیمی فلسفی در بستر نقد سیاسی و فرهنگی رمان، در بخشهای پیشتر پرداخته شد؛ چنانکه آزادی از منظر آرنت و فقدان فضای خصوصی و عمومی اصیل مورد بررسی قرار گرفت؛ همچنین مفهوم ترس و اختیار در نگاه آرنت و فوکو در دو بخش نقد اجتماعی و فرهنگی در بستر سیاست مورد واکاوی واقع شد؛ ازسویی دیگر، مفاهیمی همچون ترس و آزادی ارتباط مستقیمی با اختیار و نقض اختیار و ارزشهای اخلاقی دارند که نویسنده در جای جای رمانش به آنها پرداخته و در این جستار نیز به آنها اشاره شده است؛ به عنوان مثال، اکرم پدرامنیا، سقط جنین را از دو منظر اخلاقی نگریسته است. او آزادیِ انتخاب و رهایی از جنینی ناخواسته از رابطۀ خارج از ازدواجِ سودی را در مقابل حفظِ جنینِ زهرای سیزده ساله از رابطهای خارج از ازدواج -اما احتمالا درون خانوادگی- قرار داده و هر دو را در کفۀ اخلاق نهاده و سنجش و قضاوت را به خواننده واگذار میکند.
در این بخش که تحت عنوان «نقد فلسفیِ رمان در بسترِ سیاست» نگاشته شده است، به طور خاص به مبحث مرگ و نگاه نویسنده به آن پرداخته خواهد شد؛ اما پیش از آن به نگاه فلسفی و هستیشناسانۀ مارتین هایدگر نگاهی اجمالی میاندازیم.
مرگ از نگاه هستیشناسانۀ مارتین هایدگر:
در میان فیلسوفانی که به توصیف معنای مرگ پرداختهاند، «مارتین هایدگر» (Martin Heidegger) فیلسوف آلمانی جایگاه ویژهای دارد. او در کتاب «هستی و زمان» (Being and Time) مرگ را به عنوان یک امکان ذاتی و همیشگی برای انسان تحلیل میکند. او معتقد است که مرگ صرفا یک رویداد بیولوژیکی در پایان زندگی هر انسانی نیست، بلکه پدیدهای است که در تمام طول زندگی بر وجود انسان سایه انداخته است؛ به عبارتی دیگر، مرگ برخلاف سایر امکانها که میشود آنها را به واقعیت بدل کرد یا از آنها دوری جست، پدیدهای شخصی است که همواره متعلق به ماست و نمیشود از آن دوری کرد و در واقع بخشی از ساختار وجودی انسان را تشکیل میدهد.
هایدگر به تعدادی از مفاهیم مهم در نگاه هستیشناسانهاش نسبت به مرگ در کتاب «هستی و زمان» اشاره کرده است از جمله:
- هستی به سوی مرگ (مرگ به عنوان امکانی اصیل):
هایدگر در کتاب «هستی و زمان» توضیح میدهد که چگونه انسان در مواجهه با مرگِ خود، با موقعیتهایی مواجه خواهد شد که عبارتند از:
- مرگ به عنوان امکانی با تجربهای خاص:
یعنی هیچکس جز خود فرد قرار نیست بمیرد و تجربۀ مرگ کاملا شخصی است. انسان با این درک و دریافت از مرگ، دچار غرق شدن و پیروی از جریانهای عمومی و روزمرگی در جامعه نخواهد شد و با رسیدن به این درک که مرگ امری شخصی است، به اصالت وجودی خویش دست خواهد یافت.
- مرگ به عنوان امکانی غیر قابل ارجاع:
یعنی نمیتوان مرگِ خود را به کسی دیگر ارجاع داد یا از آن صرف نظر کرد. و به این ترتیب، پذیرش این خصیصۀ مرگ به انسان، فردیت خواهد بخشید؛ زیرا مرگ در این دیدگاه امری کاملا فردی است و غیر قابل اجتناب است.
- مرگ به عنوان امکانی غیر قابل پیشی گرفتن:
یعنی هرچقدر هم که انسان عمری طولانی داشته باشد، همواره مرگ را در پیشِ رو خواهد داشت و نمیتوان از آن گریخت.[iv]
- پذیرش مرگ برای زندگی اصیل:
هایدگر معتقد است که انسانها اغلب به قدری درگیر روزمرگی میشوند که به تدریج به جریانهای عمومی جامعه -یا به تعبیر هایدگر، «آنها» (das Man)- شبیه شده و به این ترتیب از خودشان دور میشوند که هایدگر به آن وضعیت «نااصالت» میگوید. هایدگر معتقد است که برای زندگی کردن براساس خودِ واقعی و رسیدن به «اصالت»، این فکر کردن و مواجهه با مرگِ خود است که میتواند اصالت را به انسان بازگرداند و سبب شود تا انسان، براساس آرزوها و تواناییهای خود زندگی کند، از انتظارات جامعه (آنها) رها شود و مسئولیت اعمال و وجود خود را بپذیرد. [v]
با توجه به توضیحات فوق، اینک میتوان مصادیقی از مرگ، البته از نگاه هایدگر در رمان «روی نُت بمان» را یافت. گردی و سودی هریک از منظری به مرگ و درک و دریافتی شخصی از آن نزدیک میشوند که به دریافتهای شخصیِ هر یک از خواهران در ادامه میتوان اشاره کرد:
مورد اول) تلاش گُردی برای درکی شخصی از مرگ، برای مصالحه با پدیدۀ مرگ:
گُردی متخصص زنان است. او با شکلی از مرگ در ساحتِ یک پزشک آشناست، اما مرگِ چهارتن از نزدیکترین کسانِ زندگیاش -یعنی سه برادر و مادر- در مدت زمانی کوتاه، او را با مفهوم مرگ به گونهای دیگر مواجه کرده است. بر اساس نگاه هایدگر، انسان به قدری درگیر روزمرگیهای خود میشود که فراموش میکند مرگ در انتظار خودش نیز هست.
در جای جای رمان میتوان دریافت گُردی که در دوران جنگ و با وجود خطر بمباران حتی در زیرزمینِ بیمارستان دست به عمل جراحی میزند. او فریاد زدنِ زنان زائوی ترسیده از بمباران را ناچار است تحمل کند و خود در هرولۀ بمباران و آژیر قرمز، باوجودِ ترس از برهنه مُردن با سامی همخوابه میشود و با آژیر قرمز به زیر پلههای خانۀ صاحبخانه سامی پناه میبرد و با خود فکر میکند اگر در اینجا کشته شود، آیا مادر بیمار و خانوادهاش چگونه از او خبردار خواهند شد؟ همگی این نشانهها نمادی از آگاهی ناگهانی گردی و شوک ناشی از مواجههاش با مرگِ خود است. این وقایع همزمانی دارند با اصرار او برای تحویل جنازۀ امیر. تو گویی این مواجهههای مستقیم و غیر مستقیم با مرگ، او را از ساحتِ یک پزشکِ متخصص زنان -که میداند تولد و زایمان همگی زیر سایۀ مرگ صورت میپذیرند- خارج ساخته و به مرگِ خود نزدیک کرده است.
در طول خوانش رمان، شاید این سوال برای مخاطب پیش آید که چرا سودی یا پدرشان این حد از حساسیت را نسبت به تحویل جنازۀ امیر نداشتهاند و فقط گُردی در جستجوی پیکر امیر بوده است؟
شاید بتوان از دو منظر به سوال فوق پاسخ داد:
- درک اصالت وجودی در مواجهه با مرگ که برای گردی رخ داده است:
تجربه و مواجهۀ گردی با بمباران و مرگِ قریبالوقوع برای خودش است که سبب شده تا دیگر مرگ را از دریچۀ نگاه یک پزشک، امری بیرونی و فقط برای بیمارانش نبیند؛ بلکه خود را در ساحتِ مُرده هم تصور میکند. او که از بمباران میترسد و از مرگ بیم دارد، خودش را زنی تصور میکند که در بمباران بیمارستان و حتی در هنگام همخوابگی با سامی در میان آوارهای حاصل از بمباران، در خانهای غریبه کشته میشود. این دریافت ناگزیر، او را از زندگی نااصالت به اصالتمندی میرساند، اینجاست که حتی برخلاف سایر نزدیکانش که تنها برای امیر عزادارند، میخواهد کاری مهمتر انجام دهد، یعنی یافتن جنازۀ برادر اعدام شدهاش و کنار گذاردن ترس از مواجه شدن با قاتل برادر. شاید به همین دلیل است که اکرم پدرامنیا، به بخشِ آغازینِ رمانش «پیشگفتار» (prologue) میافزاید و جملۀ تکان دهندۀ «امروز با قاتل برادرم قرار ملاقات دارم» را مَطلَعِ رمان قرار میدهد؛ زیرا او به اصالتی -دستکم بیش از آنچه شاید پیشتر رسیده بود- رسیده است. این دریافت شخصی که نوعی اصالتِ وجودیِ ناشی از نزدیک شدن به مفهوم مرگ و مرگاندیشی است، شخصی بوده و قرار نیست حتما پدر خانواده و سودی هم به آن رسیده باشند.
- پدیدارشناسی، پاسخی به تفاوتِ رفتارهای سودی، پدر و گردی در مواجهه با پیکر امیر:
«ادموند هوسرل» و «مارتین هایدگر»، هر دو پدیدارشناسی را به عنوان مفهومی برای شناخت دنیای زیستۀ انسان و تلاشش برای شناختِ هستی خود معرفی کردند. بر این اساس میتوان گفت که هر انسان چگونه جهان اطرافش را درک و تجربه کرده و به آن معنا میدهد؛ به عبارتی دیگر، پدیدارشناسی در مورد گردی، سودی و پدر، میخواهد نشان دهد که هر یک از آنها در مواجهه با جنازۀ امیر، که یک واقعیت یکسان برای سه عضو خانواده است، چگونه آن را تحلیلی متفاوت میکنند.
به عنوان مثال، گردی تا پای جان و از دست دادنِ آزادی و شغل، میخواهد پیکر برادر را دفن کرده، سنگی بر آن بگذارد و تا رسیدن به عینیتبخشیِ مناسک سوگواری همچون داشتن قبری و سنگی و نامی برسنگ و حفظِ یاد برادر، تلاشش را ادامه میدهد؛ درحالیکه سودی که جوانتر است، راهی آسانتر و درونیتر را برگزیده و معتقد است که وقتی امیر نیست، سنگ قبر او به چه کارشان میآید؟ و پدر به دلیل اینکه نگران دو دختر باقی ماندهاش است، میخواهد پیکر امیر را نادیده بگیرد و به عزیز داشتنِ یاد او اکتفا میکند.
مورد دوم) سودی و سقط جنین (مرگ)، راهی برای آزادی، ادامه زندگی:
سودی پس از اینکه در مییابد دچار بارداری ناخواسته شده است، به این نتیجه میرسد که مهدی به عنوان پدر بچه، مردی نیست که بتواند روی او حساب کند. حتی با خود میگوید، چه طور اثبات کنم که بچه از آنِ اوست؟ او با دچار شدن به تهوع و استفراغ در مییابد که زمان را نباید از دست داد. از بیآبرویی و شماتت میترسد و همۀ این مسائل، موجب میشوند تا او حاضر به سقط جنین با خطراتی شود که در پیش دارد. او مواجهه با مرگِ جنینش را برای ادامۀ زندگی خود در آزادی انتخاب میکند. تا اینجا او را میتوان بخشی از «آنها» به تعبیر هایدگر دانست، زیرا «آنها» (das Man) همانطور که هایدگر میگوید، همان بخش عمومیِ جامعه -فارغ از مرگ اندیشی- هستند که دچار «نااصالت»ی در زندگی شده و از جریانِ عمومیِ جامعه پیروی میکنند.
سودی وقتی خودش را به کلینیک دکتر شیدا که سقط جنین زیرزمینی انجام میدهد، میرساند، با دیدن زنانی که دورتادور اتاق انتظار نشسته و منتظرند نوبتشان برسد تا جنینشان را سقط کنند، جرأت یافته و با جریان عمومی جامعه (آنها) همسو شده و ترسش فرو میریزد. اکرم پدرامنیا به مخاطب داستانش، لایهای از نااصالتیِ زندگی سودی را با عدمِ پذیرش مسئولیت کارش و با انکار جنینی که حق زندگی داشت، نشان میدهد، تا خود به زندگی ادامه دهد.
همانطور که سودی میتواند برای تعدادی از مخاطبان رمان، نمادی از شخصیتی چالشبرانگیز و زنی قوی ترسیم شود، در نگاه فلسفۀ هایدگری، در مورد زندگیِ بااصالت، ممکن است غیر از این باشد؛ با این حال، اکرم پدرامنیا در فصل مربوط به نوزادی رها شده که متعلق به دختری سیزده ساله بوده و اینک مقیم خانۀ خانوادۀ عرفان شده است، فرصتی برای چرخش به سمتِ زندگی با اصالت به سودی میدهد.
سودی ابتدا خشمگین است و به گردی و پدر میگوید که نوزاد مایه دردسر خواهد شد و باید به پرورشگاه سپرده شود. خشم او شاید برآمده از قیاسِ عملکردِ خودش و عملکردِ زهرای سیزده ساله است. نوزاد میتوانست فرزند او باشد؛ چنانکه وقتی سودی اصرار پدرش را میبیند که ابایی از «حرامزادگی»ِ نوزاد ندارد و حاضر است نوزاد را نگهداری کند، به پدرش میگوید، اگر این بچه متعلق به من بود، آن وقت چه؟ او با کمال تعجب و شاید تأثر در مییابد که پدرش حاضر بود آن نوزاد را هم بپذیرد.
خواننده در ادامه چرخش ناگهانیِ سودی را در نگاهش نسبت به نوزاد مشاهده میکند؛ زیرا او کمی بعد برای نوزاد پیشنهاد نام «دانا» را میدهد.
بهنظر میرسد که انتخاب آگاهانۀ نام «دانا» نمادی از بازنگریِ گذشته، درکِ رسالت وجود انسان برای اصالتبخشی به ماهیت زندگی، نمادِ نیاز به فضیلت و آگاهی، امید به آینده و نوعی رسیدن به رستگاری برای سودی باشد. چه بسا سودی که در اتاق سقط جنین، برای لحظهای ولو کوتاه فکر کرد که اگر بمیرد چه خواهد شد؟ همان لحظۀ کوتاه برای او کافی بود تا به درکی نو از زندگی و اصالت آن پی ببرد و هرچند کار از کار گذشته و جنیناش را از دست داده بود، باری شاید بتواند با نوزادِ از راه رسیده و موافقت در نگهداری از او به آن اصالت وجودِ مدِ نظرِ هایدگری در این بحث، جامۀ عمل بپوشاند.
و اما سخن آخر اینکه:
رمان «روی نُت بمان» همانطور که در ابتدای این جستار درج شد، اثری است چند وجهی. این رمان قابلیت خوانش از مناظر اسطورهشناسانه، نمادگرایانه، و روانکاوانه را نیز داراست. نویسنده با بهرهگیری از حافظۀ جمعی مردم سرزمینش، تلاش کرده است تا با روایتی تلخ از برههای آشفته از کشور ایران، بازنماییِ بخشی از تاریخ معاصر را بر شانههای امینِ ادبیات نهاده و برای آیندگان به یادگار بگذارد. روایتها و خردهروایتهای این رمان با آنچه در واقعیت و به شهادت تواریخ شفاهی و رسمی و گزارش شاهدان زندۀ آن سالها انطباق دارد، به اثر جنبهای واقعی داده و بر باورپذیری آن افزوده است. باید امیدوار بود مخاطبان و تحلیلگران دیگر، به جنبههای دیگر و خوانش نشدۀ رمان بپردازند.
پانویس:
[i] (هانا آرنت؛ وضع بشر؛ فصل دوم؛ ص ۷۲)
[ii] (برگرفته از: مقدمهای بر مقالۀ دربارۀ خشونت هانا آرنت، نوشتۀ: لیندسی استونبریج)
[iii] pp 37 49 from the history of sexuality (1976)
[iv] (برداشتی آزاد از: بخش دوم کتاب «هستی و زمان»)
[v] (برداشتی آزاد از: فصل اول از بخش دوم کتاب، یعنی بندهای ۴۶ تا ۵۳)