گروهی از شاعران سرشناس با کارزار «شعر زندگی در برابر اعدام» با کمپین سهشنبههای اعتراضی زندانیان، همراه شدهاند. دبیری کارزار را خانم آتفه چهارمحالیان، شاعر سرشناس به عهده دارد. این اشعار با هدف مقابله با سانسور و افشای موج جدید اعدامهای جمهوری اسلامی در رادیو زمانه و در همراهی با این حرکت در نشریه ادبی بانگ منتشر میشوند. شاعران در بیانیهای تأکید کردهاند که شعر را بهعنوان سلاحی برای مقاومت در برابر اعدام و بازتعریف عدالت بدون خشونت به کار میگیرند. برگزارکنندگان از هنرمندان و عموم مردم خواستهاند با استفاده از هشتگهای #نهبهاعدام و #زندگیدربرابر_اعدام، صدای اعتراض خود را بلندتر کنند تا در «پیوندی با سرودهای آزادی»، تاریخ را به شعر زندگی مزین کنند. این اقدام ادبی-اجتماعی، اعدام را نه یک حکم قضایی، بلکه ابزاری سیاسی برای سرکوب میداند و خواهان پایان آن است. با انتشار این اشعار در رادیو زمانه و نشریه ادبی بانگ و شبکههای اجتماعی، شاعران از هنر به عنوان ابزاری برای شکستن دیوار سکوت و دور زدن سانسور دولتی استفاده میکنند، تا فریاد عدالتخواهی را حتی در فضایی که گفتار انتقادی سرکوب میشود، به گوش جهانیان برسانند.
پویان مقدسی: گرگ و میش
من از تیرباران خود بازمیگردم
از هفت گلولهی سربی
هفت سوراخ
و یک مرگ واضح
درست از حد فاصل آخرین خمیازهی شب،
و نخستین لبخند صبحی که فرمان آتش دادند
من از فراز پلی باز آمدهام
که در دو سویش انباشتِ اندوه است:
مرگِ پیشِرو
و زیستن در تباهیِ پشتِ سر
من با هفت فوارهی سرخ بازآمدهام تا ببینمت
ببویَمت
ببوسمت
و بگویمت که انتخاب پلی معلق شده است
درست همینجا که منم
که از آن بازگشتهام
از تیرباران خود به دست گرگها،
در لحظهی کوتاهِ گرگ و میش!
مریم جعفری آذرمانی: پایداری اعدام
به پایداریِ اعدام جدّیت دارید
ولی برای تفنّن درخت میکارید
ندیدهاید مسیرِ بهشت زهرا را
شما که وقت ندارید؛ شاهِ دربارید!
چه بچههای قشنگی همیشه گل به بغل
کنار جاده ردیفند تا خریداری…
دو دست کوچکشان خواهشیست سرد و زمخت
ندیدهاید شما، بس که اشک میبارید!
به سوگ «کرب» و «بلا»یی که کار دستِ شماست
که از همیشهی تاریخ، مردمآزارید
و بر اساس لغتنامهی مؤخّرتان
به رانتخواریِ مستضعفان گرفتارید
ضمیر جمع، نه از حرمتت، که عمدی بود
شما «تو» است، فقط حجمِ بیخودی دارید
*کرب: اندوه نفسگیر
مهتاب قربانی: یک پله بالاتر از دنیا
میدانست شب که به پایان برسد
تاریکی آخرین خاطرهاش خواهد بود
پشت پلکهایش
حلاج را سنگ می زدند
و کودکان با بند ناف پیچیده بر گردن
تولد را از معنی تهی میکردند
مادران با پستانهای رگ کرده از خون
خاک در دهان میریختند تا صدای ضجههایشان
خواب سرنوشت را آشفته نکند
پدران راز مرگ را در سررسیدهایشان برای روز مبادا یادداشت میکردند
لبهایش به خاطرهی طعم آخرین بوسه
از حرکت باز مانده بود
و در حوالی تن جوانش عشق سرود سوگواری میخواند
میدانست سرگیجهی این شب که به پایان برسد
یک پله بالاتر ازدنیا
با مرگ خواهد رقصید
و آنها در کابوسهایشان تا آمدن صبح
سر بیگناهی را بر دار خواهند دید که
چشمهایش به راه خیره مانده است.
فاطمه اختصاری: شبیه جمله آخر، بدون نقطه پایان
شبیه جملهی آخر
بدون نقطهی پایان
نشسه زل زدهای به
چهار گوشهی زندان
به فکر یک درِ مخفی
که وا شود به خیابان
که وا شود به گذشته
به خانهی خوشبختت
به خندههای بلند و
به خواب خوش در تختت
به قبل رنج و شکنجه
به قبل لحظهی سختت
«به روی کاغذ و دیوار
به روی سنگ نوشتم»
که آفتاب نیاید!
«چو گرگ زوزه کشیدم»
که آفتاب نیاید!
«کشیدهها به رخانم
زدمبه خلوت پستو»
که آفتاب نیاید!
به مادرت چه بگوییم
در انتظار نشسته
مقابل درِ زندان
امیدوار نشسته
کلاغ آخر قصه
به روی دار نشسته
به مادرت چه بگوییم
که سوگوار نشسته…
مصرعهای داخل گیومه از شعر «که آفتاب بیاید» دکتر رضا براهنی
شوکا حسینی: آشیل
ای آشیل برخورده از صدای او
رسوایی اندازهاش شده به وسعت آن غرور یخزدهات
ای پسر گریان رود
رودها را تو بردهای
همه را یکجا انباشتهای پشت دریچهی تاریک چشمانت
این را خدایی با ما در میان گذاشت که ابرها را فرمان میراند
نگاه کن
پلک اما نزن
نگاه تو رودها بر میخیزاند
به سوی سپیدی خاکستری ابرها که خدایش هر روز خمیازه میکشد
اما تو به هر شکلی رسیدهای
نشستهای در پای همه
که عاقبت این قوم، شوم شود که تو پیروز شوی آن ساعتِ مقدر آن ساعت معطل از امید
تو به مرگ خویش، زنده میمانی که مرگ تو زیستن است با نامی بلند
اما اجابت میشود دعایت به هر شکل
ای آشیل فروزنده چشم
ای دوست داشتهشده
ای پنهان در بالهای الهه
نامت غباری است بر نام چند هزار بگو؟
ای آشیل برازنده
اما دیگر بس است
کارگران دست شستهاند از خانه و نان هم
از عشق در کوچههای تاریک
از لبلبه کردن اینوآن معشوق و حالا کارد زدهاند به استخوان و زخم پاشیدهاند روی زخم و زجر نمیکشند ذرهذره که میکشند بستبست در کوچههای تاریک به جای لبلبه با معشوق
ای آشیل تنشکوه
بیا بگذر از دعایت
ببین دستان ما فقیرتر است از خشمِ تو
بیا از ما بگذر و نگذر از سپیدی جانت
ای آشیل بزرگ
اعتراف میکنیم بدون تو پیروزی با ما قد نمیکشد
اعتراف میکنیم بدون تو ما برههای عیسی هستیم
ای فروزنده چشم و ای فروزنده تن و ای فروزنده جان
به تو برمیگردیم
به پای تو قربان
قربانی که هر چه بخواهی
تن که هر چه بخواهی
جان که هر چه بخواهی
تو از دعایت بگذر
عصای پادشاهیت بکوب بر زمینِ سرد و آدمخوار خوارِ خوار
بزن فریاد
بگو بگذرم از جانتان که جانی ندارید ای جانداران نحیف
بگذار صبح
اذانش بماند در دهان خاموشی
بگذار صبح
کم شود از خواب ساعتهای فراموشی و یک ساک کوچک نشود تمام دارایی مادر
رودها را پس بده به ما
ما بلدتر از توییم گریستن را
ما بیتفاوتان ما بیاندوههان
پدرمان دریا بوده است پیش از این آفتاب
مادرمان چشمه بوده است پیش از این ابرها
ما بلدیم چگونه از گریستن زاده شویم
چگونه دردها را لای دردها پنهان کنیم
تا صدای دردها، دردهایمان را آشفته نکند
ای آشیل بلندبالا
ما بلدیم
ما بلدِ راه شدهایم از بس لای استخوان خنده گذاشتهایم
از بس بسبسه کردهایم و بس است دیگر زدهایم به نای خود و به لای خود و به گوش خود
رودها را به ما بسپار
قول میدهیم حتی آزاد هم که شدیم، گریستن کار ما باشد
رودهای تو را در آغوش چنان بفشاریم که هر روز به طغیان بیایند و بِکشند و بکُشند و بِبَرند و بمیرانند
ای آشیل بلندبالا
بدون تو ما آدم هم نیستیم.