حسین آتش‌پرور: «شکل، ساخت و سازه‌های داستان در ترانه‌های خیام» – شعر چگونه به داستان نزدیک می‌شود؟

خیامی که امروز می‌شناسیم، خیام شاعر است. اما در زمان زندگی کسی به شاعری او اشاره نمی‌کند: «اولین کتابی که در آن از خیامِ شاعر می‌گوید کتاب «خریدالقصر» عمادالدین کاتب اصفهانی به زبان عربی است که در سال ۵۷۲ یعنی نزدیک۵۰ سال بعد از مرگ خیام نوشته شده و نویسنده آن خیام را در ردیف شعرای خراسان نام برده و ترجمه ا‌ی از شرح حال او آورده است. «کتاب دیگری که ۱۰۰ سال پس از مرگ خیام دو رباعی از او می‌آورد، مرصاد العباد نجم‌الدین رازی است که در سال۶۲۰-۶۲۱ نوشته شده.
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست است، رباعیات سیزده گانه «مونس الاحرار است که در سال ۷۴۱ هجری ۲۲۰ سال پس از مرگ خیام نوشته شده.
با توجه به این که از زمان خیام شعری از او دردست نیست و به استناد کتاب طرب خانه که بعضی از ترانه هایی را که به او نسبت می‌دهند، به یقین نمی‌توان گفت کدام ترانه از خیام است، به این نکته می‌رسیم که خیام در زندگی به شاعری مشهور نبوده اگر نه مثل رودکی و فردوسی و ناصر خسرو از او به عنوان شاعر نام برده می‌شد.
از امروزِ شاعری خیام می‌خواهیم به زمان زندگی او برویم و دوباره به امروز او یعنی شاعری خیام برگردیم.

در این مسیر به شخصیت علمی خیامِ چند وجهی که در شکلِ دورانی و ساختِ ترانه‌های او اثرگذاری غیر مستقیم می‌کند، می‌رسیم. و متوجه این مهم می‌شویم که هر یک از ترانه‌های او، با استفاده از سازه‌های داستانی، در غالب رباعی، به داستانی مینی مالیستی نزدیک می‌شود. با توجه به خلاقیت، نبوغ، دانش، تجربه، و همچنین شرکت خیام در محاسبه‌ی تقویم جلالی، به این نتیجه می‌رسیم که شکل دورانی و ساختار ترانه‌های خیام، غیر مستقیم متاثر از گردش زمین به دور خود و به دور خورشید (۳۶۵ روز= ۳۶۰ درجه) در این نقطه جغرافیا (ایران) بوده است. یعنی اگر خیام در سرزمین‌های اسکاندیناوی و قطب شمال می‌بود، چنین ساختاری در شعرش نداشت. با توجه به موضوع مطرح شده می‌توان گفت که او ترانه‌هایش را بعد از محاسبه‌ی تقویم جلالی سروده است.

داستان- سازه‌های داستان در ترانه‌های خیام و چگونگی نزدیک شدن شعر به داستان

در کـارگـه کــوزه‌گـری رفتــم دوش
دیدم دوهـــزار کـوزه‌گـویا و خمـوش
ناگـاه یکــی کـــوزه برآورد خــروش
کو کوزه‌گر وکوزه‌خر وکوزه فروش؟؟؟

وقتی امروز در یک ترانه‌ی خیام که حداکثر بیست وشش واژه است و نزدیک به هزار سال پیش سروده شده و توانسته است خود را به امروز برساند، به بیش از ده سازه داستانی برمی‌خوریم که با معیارهای داستان امروز نزدیکی دارد، شگفت زده می‌شویم. البته از متن کوتاهی چون ترانه نباید انتظار داشت که دقیقن مانند یک داستان رفتار کند. جغرافیا- سرزمین و فیزیک ترانه این اجازه را به آن نمی‌دهد. بررسی من، در مورد ترانه‌ی بالا، یکی از کلیدی‌ترین داستان‌های اوست؛ داستانی که این فیلسوف و معمار ادبیات با بیست‌ ودو واژه ساخته است تا ما را به شگفتی وادارد.

۱- توضیح متن

من ِاول شخص که روایت کننده‌‌ی این داستان است، دوش (دیشب- شب) به کارگاه کوزه‌گری می‌رود. می‌بیند که دو هزار کوزه با یکدیگر به گفت‌وگو نشسته‌اند. یکی از کوزه‌ها ناگهان خروش بر می‌دارد. فریاد می‌کشد و آن پرسشِ فلسفیِ ازلی- ابدی انسان را در برابر خالق، سر می‌دهد.
زمان: دوش- دیشب- شب
مکان: کارگاه کوزه‌گری
شخصیت: من ِاول شخص. وکوزه‌هایی که حرف می‌زنند (مخلوقات ساخته‌ی ذهنِ نویسنده‌ی داستان.)

۲ – ساختار کلی

با توجه به مجموع دیدگاه ساختارشناسی داستان کوتاهِ امروز، به سادگی می‌توانیم قسمت‌های مختلف داستان مورد بحث را تجزیه و تحلیل کنیم:

از نظر شکل، ساختِ این داستان دورانی است. از نقطه‌ای که شروع می‌شود به همان نقطه ختم می‌شود؛ منتها پس از طی مسیر بحرانی و دگردیسی؛ هر پاره آن با پاره دیگر از جهتی در تضاد و از طرفی در رابطه است. تعادل ساختمان آن را تضاد و وحدت می‌سازد:

۳– بررسی زمان: دوش- دیشب- شب

درکارگه کوزه‌گری رفتم دوش». جمله‌ی بسیار ساده‌ای است. و «دوش رفتم» گذشته‌ی ساده است. داستان‌نویس برای حفظ نزدیکی و تازگی زمانِ اتفاقِ داستان «دوش» را انتخاب می‌کند. وقتی نزدیک به هزار سال قبل می‌گوید «دیشب» با به‌کار بردن این واژه رویداد همراهِ زمان جلو می‌آید. در حقیقت داستان‌نویس با استفاده ازآن، طول زمان را از بین می‌برد تا نزدیکی و در نتیجه تازگیِ رخدادِ داستان، برای ما حفظ شود.

۴- زاویه‌ی دید

به زبان ساده؛ جایگاه یا دریچه‌ای که داستان را از آن می‌بینیم، زاویه دید می‌گویند. این داستان از دیدگاهِ اول شخص، بدون هیچ توضیح یا دخالت راوی دیده می‌شود؛ با روایتگرِ در شب به داخل کارگاهِ کوزه‌گری می‌رویم و در جمع کوزه‌های گویا و خموش شرکت می‌کنیم.
منظور از دیدگاه یا زاویه دید در داستان، فرمِ شیوه روایت است. با انتخابِ زاویه‌ی دید و با آن شیوه روایتِ داستان شکل می‌گیرد.

۵- روایت

روشی است که به وسیله‌ی آن داستان توسط نویسنده نقل و بیان می‌شود. از این جهت کار روایت ایجاد ارتباط در داستان است؛ ارتباط بین سازه‌های داستانی.

پیرنگ‌ از سازه‌های پایه‌ای روایت است. اما شخصیت‌های داستان (شخصیت های حاضر [منِ اول شخص یا روایتگر- کوزه های گویا و خموش] )( شخصیت های غایب[.کوزه‌گر -کوزه‌خر -کوزه فروش] ) مکان( کارگاه کوزه گری) و رخداد(دیدن دوهزار کوزه ی گویا و خموش- ناگاه یکی ) هم سازه‌های اصلی روایت‌اند.

۶-پیرنگ:

نقشه‌ی هر داستان بدون ذکر جزییات، و با توجه به روابط علت و معلولی است.

داستان مورد بحث ما که اساس آن بر ایجاز بنا شده، طرح و داستان چنان در هم تنیده و به هم نزدیک شده‌اند که تشخیص آن دو ( طرح- داستان) را از یکدیگر مشکل کرده است.

۷- دیدگاه‌های پست مدرنیستی (بازی با متن)

شخصیت‌های این داستان دو دسته‌اند: منِ اول شخص (روایتگر) و کوزه‌هایی که مخلوقات داستان‌نویس هستند و با یکدیگر به گفت و شنود نشسته‌اند.

گفت و شنود کوزه‌ها با یکدیگر طبیعی است. چرا که هم‌جنس و هم‌زبان هستند. اما این که روایتگر به کارگاه کوزه‌گری برود و یکی از کوزه‌های مخلوق خودش از جمع کوزه‌ها جدا شود و از او سئوال بکند، همین‌جا نقطه‌ تلاقی این دو دسته شخصیت با دو جنس متفاوت است: گفت و شنود کوزه با روایتگرِ داستان.

در همین‌جاست که می‌بینیم نویسنده به داخلِ داستان قدم گذاشته است و کوزه ‌جان می‌گیرد و از داستان بیرون می‌آید. (از میان گفت‌وگوها) و خالق و مخلوق با هم روبه رو و یکی می‌شوند.

۸- جزیی‌نگری واقعیت‌پذیری

داستان‌نویس با پرهیز از بکار بردنِ اسم‌ها و کلمه‌های کلی، مبهم، نامشخص، سربسته و نشان دادن جزئیاتی مثل کارگاه، دوش، کوزه‌گر،کوزه‌خر، کوزه‌فروش، ناگاه، دوهزار، خموشی و گویایی، به جنبه‌های واقعیت‌پذیری داستان کمک می‌کند.

روایت کننده وقتی می‌گوید: دو هزار کوزه را دیدم. و این را با قاطعیت و یقین می‌گوید، جای هیچ‌گونه شک و تردیدی هم برای منِ خواننده باقی‌ نمی‌گذارد. در این جا روایتگر در اصل به قلب واقعیت می‌رود و باور‌پذیری آن را تضمین می کند. به خواننده این حس دست می‌دهد که روایت کننده‌ی داستان به کارگاه کوزه‌گری رفته  و دقیقن تمام کوزه‌ها را یکی یکی شمرده است. حتا به همه‌ی سوراخ‌های کارگاه  سرکشیده است.

البته و به‌‌طور خاص، در ادب‌کهن، «هزار» عدد کثرت است. یعنی آنچه قابل شمار نیست. و نمونه‌های زیادی مثل هزاردستان، هزارپا، هزارگان و هزارافسان و… را داریم.

۹-تصویر

نقد نو نگاهی تازه و ملموس نسبت به نقد کلاسیک در مورد تصویر دارد:

کلمه یا مجموعه کلمه‌هایی که تجربه‌های حسی را در ذهن برمی‌انگیزد. البته این کلمه‌ها بایستی بیان‌گر ویژگی‌های قابل لمس و نه انتزاعی باشند؛ یعنی کلماتی که ظاهری عینیت یافته را توصیف کند.

به‌طور کل از طریق زبان است که تصویر ساخته می‌شود و خواننده داستان را در برابرِ چشمان خود می‌بیند. با این حساب وقتی که داستانِ مورد بحث را می‌خوانیم از طریق کلمه‌های آن در ورای زمان به کارگاه کوزه‌گری می‌رویم. زمان(شب) مکان و شخصیت‌ها برای ما شکل می‌گیرند و عینیت پیدا می‌کنند. فضا، ساخته می‌شود و  بطور کل سرتاسر این داستان برای ما قابل لمس می‌گردد. به حدی که خودمان جزیی از داستان می‌شویم و به جای روایتگر می‌نشینیم و آنچه را در جغرافیای آن اتفاق می‌افتد، تماشا می‌کنیم. حتا در کنگره‌ی عظیم دو هزار کوزه‌ شرکت می‌کنیم. این امر ممکن نمی‌شود مگر با انتخاب درست واژگان.

البته تصویر در شعر کلاسیک استعاره است. و در این‌جا هدف نشان دادن تصویر به معنای دیدن یا تصویر سینمایی است نه تصویر ادبی.

۱۰- فراروی از واقعیت یا عادت شکنی

داستانِ مورد بحث ما در سه محور عمده اما کاملن متفاوت، آشنایی‌زدایی را در زمان، شخصیت، حرکت و پرسش دنبال می‌کند. که این، هوشمندی و خلاقیت نویسنده را می‌رساند.
۱- نویسنده در شب به کارگاه کوزه‌گری می‌رود. یعنی درست زمانی که کارگاه تعطیل است و کوزه‌‌گر، کوزه‌خر و کوزه‌فروش مثل همه‌ی مردم به خواب رفته‌اند.
۲- درآن‌جا شخصیت‌هایی را می‌سازد که تا قبل از آن وجود نداشته‌اند (کوزه‌هایی که حرف می‌زنند.)
۳- یکی از شخصیت‌ها حالت سکون و تعادل قبلی را به هم می‌ریزد و فریاد می‌کشد.
قبل از این، به دو نوع شخصیت در این داستان اشاره شد «منِ اول شخص» و «کوزه‌هایی که صحبت می‌کنند». با منِ اول شخص، چون برای ما شناخته شده است کاری نداریم. اما مهمترین و ملموس‌ترین چیزی که در این داستان می‌بینیم خلق کوزه‌هایی است که حرف می‌زنند. و شخصیت‌هایی به اسم کوزه‌های[گویا و خموش] برای ما قابل تأمل و بررسی می‌شوند: این موجودِ دوزیست؛ یعنی کوزه‌ی دگردیسی یا تکامل یافته؛ کوزه‌ی به اضافه‌ی انسان؛ و یا ترکیبی از انسان و کوزه، فقط و فقط می‌تواند حاصل ذهنی خلاق، جسور و پیشتاز باشد. ما که عادت به حرف زدن انسان داشته‌ایم و فقط آن را باور کرده بودیم وقتی با کوزه‌ای روبه‌رو می‌شویم که حرف می‌زند، دچار حیرت می‌شویم. در حقیقت بر ضد عادت‌های ما شورش شده است. داستان‌نویس این واقعیت جدید را با چنان قاطعیتی بیان می‌کند که هنوز که هنوز است، صدای کوزه‌ها را بعد از هزار سال نه تنها در سرتاسر این داستان بلکه از ذره ذره‌ی خاک می‌شنویم.

۱۱-تناقض

به هر صورت، به هر شکل و از هر طرف که به اجزاء و پاره‌های این داستان بنگریم و آن‌ها را با هم بسنجیم، با تناقض و تضاد روبرو خواهیم شد: شخصیت‌ها از نظر جنس، تعداد، شکل و ظاهر، موقعیت، شرایط و زمان. همه و همه با هم در تضاد قرار می‌گیرند.
جنس= انسان با کوزه
تعداد: انسانی در کارگاه وجود ندارد. راوی در کارگاه است. یکی و دوهزار.
شکل و ظاهر= انسان و کوزه
موقعیت= گویا و خموش. مخلوق از خالق می‌پرسد.
شرایط= خروش برداشتن در برابر حالت سکون
زمان= در محدودیت شب و روز و بی‌کرانگی زمان
پاره اول: شب است. روایت کننده‌ی داستان در کارگاه حضور دارد اما از این که کوزه‌گر، کوزه‌خر، کوزه‌فروش درکجا هستند، صحبتی به میان نمی‌آورد.
پاره دوم: دوهزار کوزه‌ی مخلوقات داستان‌نویس پدیدار می‌شوند. جنس انسان پاره اول با پاره دوم یکی نیست.
پاره سوم: یکی از مخلوقات داستان‌نویس از میان دوهزار کوزه بلند می‌شود.
پاره چهارم: پرسش کجایی کوزه‌گر، کوزه‌خر و کوزه‌فروش را مخلوق نه تنها در پیشِ خالقِ خود (روایتگر داستان) مطرح می‌کند، که آن علامت سئوال بسیار بزرگ و عظیم را پیش‌روی میلیارد‌ها بشر می‌گذارد.

۱۲- ایجاز اصلی‌ترین ویژگی داستانِ مینی‌مالیستی

در بحث ایجاز به دو مسأله پرداخته می‌شود؛ یکی قیاس عام بین ترانه [چهار‌پاره] که کل وجودش را ایجاز شکل می‌دهد، دیگر، داستان مینی‌مالیستی که ایجاز اصلی‌ترین ویژگی آن است. این دو، دراین وجه به هم نزدیک شده و شباهت دارند. و دیگر، شکل خاص ایجاز در داستانِ مورد بحث ماست.
مینی‌مالیسم حاصل جامعه‌ی مدرن صنعتی که در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ در نیویورک شکل گرفت، یکی از مهمترین جنبش‌های هنری امروزِ قرن بیستم است. مینی‌مالیسم اگر بیش از حد بر ایجاز، تصویر و پیراستگی اثر ادبی تأکید دارد، ترانه اضافه بر این‌ها، پیچیده‌ترین قالبی است که با منطق سروکار دارد. داستان‌نویس عصاره‌ی دنیای عظیم خود را به صورتی کاملن فشرده و موجز در آن می‌چکاند تا خلاقیت و هنر خود را در آن به نمایش گذارد. ترانه‌های خیام نه تنها ویژگی‌های کامل یک اثر هنری مینی‌مالیستی را دارد، بلکه در بیان ایده‌های فلسفی و پرداختن به مسایل بنیادی بشر و هستی، از آن بسیار جلوتر است.
رباعی در بین انواع شعر پارسی، از نظر ساختمان موجز‌ترین کلام است. و خیام نبوغ خود را با این قالب، در نهایت استادی نشان می‌دهد.
ایجاز هم به معنای کلامی و هم به معنای ساختی‌اش در داستان مورد بحث، به اوج خود می‌رسد. کلامی از آن جهت که هیچ دوباره‌گویی و یا تکرار در اعمال و حرکات راویتگرِ داستان و یا شخصیت‌ها به چشم نمی‌خورد. ساختی از آن نظرکه نمی‌آید و به ما بگوید چون شب است، کوزه‌گر، کوزه‌خر و کوزه‌فروش رفته‌اند بخوابند. این همان چیزی است که (همینگوی) به ما می‌گوید: آنچه را که خواننده می‌داند از داستان حذف کن.
پس، داستان‌نویس از طریق حذف یک زبان؛ یعنی حذف انسان در شب، از کوزه‌ها، دوباره به انسان برمی‌گردد.

۱۳- تشبیه

تشابه نوعی شباهت‌سازی ‌برای نشان دادن عظمت، بزرگی، موقعیت و شرایط اشیاء، موجودات و انسان است. نوعی  قیاس، معیار، سنجش و نسبت است. خیام در اکثر داستان‌‌هایش تشابهی بین انسان و کوزه‌ برقرار می‌کند. کوزه و انسان در دو مورد کلی یعنی جوهره و شکل همزاد یکدیگر می‌شوند و در نهایت به هم می‌رسند؛ خاک.

                                                شباهت انسان با کوزه در شکل

البته در این داستان اساسی‌ترین شباهت، شباهت بین خالق و مخلوق یعنی کوزه‌گر و کوزه است.

۱۴- استعاره

مهمترین استعاره این داستان، جانشینی اجتماع دو هزارتایی کوزه به‌جای انسان است و فرافکنی نویسنده از طریق همین جانشینی کوزه‌ها صورت می‌گیرد. در اصل خیام به وسیله‌ی کوزه‌ها خودش را بیان می‌کند و بیرون می‌ریزد. با خودش حرف می‌زند. این جانشینی آن قدر ماهرانه صورت می‌گیرد و حرف زدنشان آن قدرطبیعی است که خواننده (بیننده) اصلن فکر نمی‌کند که در جهانِ مستعار و در جمع کوزه‌ها قرارگرفته است

زندگی خیام

زندگی: نجوم و ریاضیات: شخصیت ترکیبی خیام

دو نفر از کسانی که در زندگی خیام را دیده‌اند؛
یکی نظامی‌ عروضی سمرقندی
و دیگری ابوالحسن بیهقی بوده است.
۱- نظامی‌عروضی سمرقندی که خود را دوست خیام معرفی می‌کند، در دو دیدار خود؛ یکی: به شهر بلخ-کوی برده‌فروشان- سرای (امیر ابوسعدجره)…
و دیگری در زمستان به شهر مرو،
در هر دو دیدار، از نجومِ خیام صحبت می‌کند.
۲- دومین کسی که در هشت‌سالگی خیام را می‌بیند، ابوالحسن‌بیهقی است. او ضمن معرفی کوتاهِ می‌گوید: خیام، علاوه برریاضیات و نجوم در طب – لغت- فقه و تاریخ نیز دست داشته و معروف بوده است.
۳-یکی از مهم‌ترین رویداهای زمانِ خیام، دعوت ِاو برای شرکت در محاسبه‌ی تقویمی است که به تقویم جلالی مشهور است و امروز ما از آن استفاده می‌کنیم.
مورد‌های بالا به می‌گوید که خیام در زندگی بیشتر به نجوم و ریاضیات بخصوص چون نجوم کاربردی تر بوده، مشغول بوده است.

خیام و تقویم جلالی

سرزمین ایران بخاطر موقعیت جغرافیایی و جایگاهی که بروی کره زمین دارد، سرزمین کشاورزی است و کشاورزی با خورشید و فصل‌هایی که بوجود می‌آیند، سروکار دارد. زمان‌هایی که در گاه شمارِ خورشیدی ایرانی ثابت‌اند و مردم در چرخه‌ی آن غذای خود را از آسمان (خورسید – باران) و ِزمین می‌گیرند.
در زمانِ سلجوقیان از تقویم هجری [قمری= ماهی] استفاده می‌کردند. سالِ قمری براساس گردشِ ماه برمدار خود درسال عادی ۳۵۴ روز است. به همین خاطر بعضی از ماه‌های آن ۳۰ و چند ماه دیگر آن ۲۹ روز است. این اختلاف ۱۱ روز بین سال خورشیدی و قمری باعث ثابت ماندن سال خورشیدی و متحرک بودن سال قمری نسبت به سال خورشیدی می‌‌شود.
ماموران حکومتی در زمان گرفتن خراج ِسالیانه (مالیات) که محصول کشاورزی بود، وقتی در آخرِ سال قمری به مردم مراجعه می‌کردند، با آن‌ها درگیر می‌شدند و جامعه به هرج ومرج کشیده می‌شد.
این درگیری چرا و چگونه پیدا شده بود؟
به‌طور مثال اگرآخرماهِ ذیحجه که آخرسال قمری است و ماموران مالیاتی بایستی خراج می‌گرفتند برابر بود با اول میزان= پاییز (بهار اول سال کشاورزی و پاییز آخر سال کشاورزی) که محصول بدست می‌آمد، ده سال بعد آخر ذیحجه ۱۱۰ روز جلوتر از پاییز بود و مطابق دهم دی ماه می‌شد. در ماهِ دی محصولی نبود که به ماموران داده شود. در نتیجه در گیری پیش می‌آمد. این بود که برای پایان دادن به این وضع، در روز ۱۴ اسفند سال۴۵۳ هجری خورشیدی (۱۰۷۴ میلادی) جلال‌الدین ملکشاه به خاطر حل ریشه‌ای این مشکل دستور بهسازی تقویم را به نظام الملک می‌دهد:

۱- ابوالفتح عبدالرحمن منصور خازنی (خدمتکار و خزانه دار مرو)
۲- حکیم ابوعباس لوکری
۳- ابومظفر اسفزاری
۴- میمون ابن نجیب واسطی
۵- ابن کوشک بیهقی مباهی
۶- بهرام (منجم ویژه ملکشاه)
۷- محمدبن احمد معموری
۸- حکیم عمرخیام نیشابوری
هشت نفراز دانشمندانِ ریاضی و ستاره شناسان آن زمان بودند که به سر‌پرستی عمر خیام در اصفهان (پایتخت سلجوقیان) ری و نیشابور به رصد و تحقیق پرداختند و پس از چهارسال تحقیق و محاسبه با کار شبانه روزی، سال خورشیدی را محاسبه کردند:

و نتیجه‌اش  دقیق‌ترین تقویم جهان؛ همین تقویمی است که ما از آن استفاده می‌کنیم و به تقویم جلالی مشهور است.

۱- بهسازی تقویم به دستور ملکشاه ۴۵۳ خورشیدی ۱۰۷۴ میلادی
۲- سال پایان کار تقویم ۱۰۷۸ میلادی
۳- سال اجراء تقویم جمعه اول فروردین ۴۵۸ خورشیدی ۱۰۷۹ میلادی
از ویژگی‌های مهم این تقویم تطبیق سال عرفی با سال طبیعی است. در این تقویم نه فقط نوروز، درست در اول بهار یا به اصطلاح منجمان در نقطه‌ی اعتدال بهاری قرار گرفت، بلکه تمام فصل‌های عرفی با فصل‌های حقیقی منطبق شدند.
با توجه به زمانی که خیام به همکاری برای محاسبه تقویم جلالی دعوت شد، (۱۰۷۴ میلادی) ۳۳ سال داشت. و در تاریخ اجراء تقویم ۳۷ ساله بود. او در زمان خود از سرآمدان روزگار بود؛ یکی از کسانی که چهار سال در محاسبه و تصحیح دقیق ترین تقویم جهان شرکت کرد. در اوج شکوفایی با یگانه ترین دانشمندانِ عصر خود همکار بود.
گفته‌های بالا به این خاطر است که بدانیم نابغه‌ای که این ترانه‌ها را سروده موقعیت و درجه علمی‌اش چه بوده است و اثر گذاری این دوره بر شکل و ساخت ترانه‌های او چگونه بوده است؟
تاثیر نجوم و ریاضیات بر شکل و ساختِ ترانه‌های خیام به ما می‌گوید؛ ریاضیات، نجوم، طب، لغت، فقه، تاریخ و… وجه‌های گوناگون خیام هستند و او را چندگانه می‌کند تا در ترانه‌هایش اثر بگذارند. در حقیقت ترانه‌های خیام عصاره‌ی خلاقیت و تجربه‌های شخصیت ترکیبی اوست. از این دیدگاه، خیام در ترانه‌هایش شخصیتی مرکب دارد و جهان‌بینی ترکیبی شعر او برآیند این جهان در مرکزِ ثقل آن قرار می‌گیرد.

اثر بوم ( نجوم و ریاضیات) درشکل و ساخت دورانی ترانه‌ها

در بررسی شکل و ساخت ترانه‌های خیام به موردهای کلی زیر برمی‌خوریم:
۱- ترانه‌های خیام، هرکدام داستان کوتاه [مینی‌مالیستی] است.
۲- هر ترانه سازه‌های داستانی دارد.
۳- داستان‌های خیام ساختارمند هستند.
۴- این ساخت برآیندِ کلی جهان‌بینی؛ تجربیات نجوم– ریاضیات و حاصل شرکت خیام در محاسبه‌ی تقویم جلالی و دیگر وجه‌های اوست.
۵- ترانه‌ها هرکدام در شکل متفاوت؛ اما در ساخت اکثر دورانی ۳۶۰ درجه هستند.
۶- از تاثیر نجوم بر شکل و ساخت آن‌ها می‌توان گفت: خیام ترانه‌های خود را پس از محاسبه‌ی تقویم جلالی سروده است.

سازه‌های داستانی ترانه‌های خیام

خیام در ترانه‌هایش به‌طور عموم از سازه‌های داستانی استفاده می‌کند. و از همین جهت به سمت داستان می‌رود؛ سازه‌های داستانی ساده تا پیچیده:
۱- زمان ۲- مکان ۳- شخصیت (قهرمان) ۴-زاویه دید ۵– روایت ۶- رخداد ۷- طرح و توطئه ۸- جزیی‌نگری ۹- فضا ۱۰- تصویر۱۱ – ایجاز۱۲- تناقض ۱۳- تشبیه ۱۴- استعاره ۱۵- واقعیت‌پذیری ۱۶- عادت شکنی و آشنایی زدایی ۱۷- ورود به متن و…
در داستان‌های خیام وجود و کاربرد دارد
او در ساخت ترانه‌هایش از مدل حرک شبانه‌روزی زمین به دور خورشید استفاده می‌کند. دانش ریاضی به او این امکان را می‌دهد که واژگان را حساب شده انتخاب و به جا استفاده کند. طوری که امروز بعد از نزدیک به هزار سال می‌بینیم کمتر از هر شاعری کلمه به‌کار می‌برد و بیشرین معنا را به موجزترین شکل بدست می‌دهد:
(در ۱۴۳ ترانه- ۳۵۷۵ یعنی ۸ برگ آ چهار)
با توجه به مجموع گفته‌های قبل و به دلیل ساختار قوی نجومی- ریاضی ترانه‌ها، جوان بودنِ خیام در هنگام محاسبه‌ی تقویم، همچنین کاربردی‌تر و ملموس بودن نجوم، تاثیر آن‌ها را در ساخت ترانه‌ها به‌صورت کلی ساختارِ دورانی ۳۶۰ درجه می‌توانیم مشاهده کنیم. این شکل و ساخت از دلایل محکمی است که ترانه‌ها با پشتوانه‌ی علمی؛ وجه نجومی– ریاضی خیام می‌باشد و پس از محاسبه‌ی تقویم جلالی سروده شده‌اند.

بُردار سینوسی متناوب ۳۶۰ درجه تکاملی از ساده به پیچیده درترانه‌های خیام مطابق بُردار گردش زمین به دور خورشید (دورانی) در یک چرخه‌ی: ۵۶/۵۸۱/ ۱۹۸ /۲۴۲ / ۳۶۵ روز = یک سال خورشیدی است.
شکل ساختاری ترانه‌ها چه در کل که دورانی است و چه در اجزاء که در تکرار دیده می‌شود، متاثر از گردش زمین به دور خود و به دور خورشید است. و در آن‌ها از ساختار نجومی؛ شب و روز، هفته، ماه، فصل و سال استفاده شده است.
اگر بپذیریم که هر ترانه مدلی از یک سال خورشیدی است، آن وقت می‌بینیم که هر رکن ترانه (مصرع) یک فصل از سال خاهد بود:

۱- چهار رکن هرترانه تشابه و تناسب با چهار فصل سال دارد.
۲- ساختار هر ترانه یک مسیر چرخه‌ای تکاملی ۳۶۰ درجه حلقوی از ساده به پیچیده پارادکسی است.
از این‌ها گذشته: تناقض، بس آمد وتکرار، حرکت دورانی، شبیه‌سازی، تقارن، حرکت متناوبِ سینوسی را می‌توان در اجزاء ساختار ترانه‌ها مشاهده کرد.

مدل اکثر ترانه‌های خیام دَوَرانی ۳۶۰ درجه‌ی متناوبِ سینوسی است: یک سال؛ سالِ کشاورزی. و در تکرار ادامه می‌یابد: سال تکرار می‌شود. ماه، هفته، شب و روز تکرار می‌شوند. کشاورزی تکرار می‌شود؛ دانه را می‌کارند، دوباره سبز می‌شود. گل، میوه و دانه می‌دهد.
چرخه تکرار می‌گردد: انسانی که می‌میرد او را به خاک می‌سپارند تا دوباره به‌صورت انسان، پروانه، گیاه و یا شکل دیگری باز گردد.
این زندگی چرخه‌ای و تکرار در ساختار هنر ایرانی جریان دارد:
هزارو یک شب در تکرارِ خاب‌های شهرزاد سبز می‌شود. چهل‌ستون با سی و سه پُل در تکرار زیباست. مصرع‌ها و بیت‌های شعر کلاسیک با همسانی آن‌ها در تکرار شکل هنری خود ر ا جستجو می‌کند. گل و بوته‌ها و نقشِ کاشی‌ها. تکرارِ گُل‌های قالی و…
انسان از فرق سرگرفته تا نوک پا، چه در بیرون و چه در خود، تکرار می‌گردد. مادر و پدر در فرزند بدنیا می‌آیند. نیمه‌ی چپ انسان تکرار نیمه‌ی راست اوست و هر انسان در دیگری تکرار می‌شود:

از همین نویسنده:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی