
دونالد بارتلمی (۱۹۳۱–۱۹۸۹) یکی از نویسندگان برجسته و نوآور ادبیات پستمدرن آمریکایی است. او با سبک منحصر به فرد و تجربیاش در داستاننویسی شناخته میشود. بارتلمی در آثارش از تکنیکهایی مانند پارودی، طنز سیاه، عدم قطعیت و ساختارشکنی استفاده میکند تا مفاهیم پیچیدهی زندگی مدرن و بحرانهای فرهنگی و اجتماعی را بررسی کند. داستانهای او اغلب فاقد پیرنگ خطی هستند و به جای آن، از تکهها و قطعاتی تشکیل شدهاند که خواننده را به تفکر و تفسیر فرا میخوانند.
بارتلمی در هیوستون، تگزاس به دنیا آمد و در دانشگاه هیوستون تحصیل کرد. او قبل از این که به عنوان نویسنده شناخته شود، به عنوان روزنامهنگار و ویراستار کار میکرد. اولین مجموعه داستان کوتاه او با عنوان «بازگشت به گزارشها» (۱۹۶۴) منتشر شد و توجه منتقدان را به خود جلب کرد. پس از آن، رمانها و مجموعهداستانهای دیگری از او منتشر شدند، از جمله «پدر مرده» (۱۹۷۵) و «پادشاه» (۱۹۹۰، پس از مرگش). بارتلمی به دلیل استفاده از زبان بازیگوشانه و طنزآمیز، همراه با نگاه انتقادی به جامعه و فرهنگ، به یکی از چهرههای تأثیرگذار ادبیات معاصر تبدیل شد.
سبک بارتلمی ترکیبی از واقعیت و خیال، گاهی با عناصر سوررئال و آبسورد است. او در داستانهایش به مسائلی مانند ازخودبیگانگی، پوچی زندگی مدرن و بحران هویت میپردازد. آثار او نه تنها به دلیل فرم تجربیشان، بلکه به دلیل نگاه تیزبینانهاش به انسان و جامعه، مورد تحسین قرار گرفتهاند. دونالد بارتلمی به عنوان یکی از پیشگامان ادبیات پستمدرن، تأثیری ماندگار بر نویسندگان بعد از خود گذاشته است.
پاراگوئه
دشت بالا که روز قبل از آن عبور کرده بودیم، اکنون از برف سفیدپوش بود و معلوم بود که پشت سر ما طوفانی در حال وزیدن است و ما به موقع از گردنهی بورجی لا عبور کرده بودیم و به طوفان نخورده بودیم. در یک فرورفتگی کوچک در سکبچان، هجده مایل دورتر از مالیک مار، چادر زدیم. شب به سکوت شب قبل بود و دما هم همانقدر به نظر میرسید که گویی دشتهای دیوسای[۱] آنقدرها هم که توصیف شده بود، ترسناک نیستند؛ اما روز سوم، حوالی ظهر، وقتی که شروع به صعود به گردنهی ساری سنگار[۲]، با ارتفاع ۱۴,۲۰۰ پا کردیم طوفانی از تگرگ، باران و برف بهطور متناوب آغاز شد و تا ساعت چهار بعدازظهر با وقفههای کوتاهی ادامه یافت. بالای گردنه درهای نسبتاً مسطح است که دو دریاچه در آن قرار دارد و سواحل آنها از تختهسنگهایی تشکیل شده که عبور از آنها غیرممکن به نظر میرسید. مردان آنقدر لغزیدند و زمین خوردند که من اجازه ندادم کسی اسب کوچکم را هدایت کند، چون میترسیدم او را به زمین بزنند؛ اسبم پیر و کند بود اما اینجا کاملاً عالی عمل کرد و بدون هیچ لغزشی از میان صخرهها راهش را پیدا کرد. در قله، تودهسنگی وجود دارد که هر کس به آنجا برسد سنگی روی آن میاندازد و در اینجا مرسوم است که به باربرها دستمزد داده شود. من به هر کدام از آنها دستمزد توافقشدهشان را پرداختم و به تنهایی شروع به فرود کردم. پیش رو پاراگوئه بود.
جایی که پاراگوئه قرار دارد
به این ترتیب خودم را در کشوری عجیب یافتم. این پاراگوئه، پاراگوئهای نیست که روی نقشههای ما وجود دارد. این پاراگوئه آن پاراگوئهای نیست که در نقشههای آمریکای جنوبی میبینید؛ اینجا یک کشور مستقل با جمعیت ۲,۱۶۱,۰۰۰ نفر و پایتخت آسونسیون نیست. این پاراگوئه جای دیگری قرار دارد. حالا، در حال حرکت به سمت اولین «شهرهای نقرهای»[۳]، خسته اما سرخوش و هوشیار بودم. دستههایی از پرندگان سفید در آسمان بالای سر به سمت تودههای مبهم ساختمانها پرواز میکردند.
ژان مولر
در اولین روز ورودم به شهر، دختری سیهچرده که با شال قرمزی خود را پوشانده بود، به من نزدیک شد. لبههای شال او حاشیهدار بود و نوک هر رشته از حاشیهها با یک گوی نقرهای تزئین شده بود. دختر بلافاصله دستهایش را روی کمرم گذاشت، روبروی من ایستاد؛ لبخند زد و کمی [به کمرم] فشار وارد کرد. من به عنوان مهمان او انتخاب شدم؛ نامش ژان مولر بود. او گفت: «تنیاموس گراندس دسئوس د کونوسرلو» (ما اشتیاق زیادی برای شناخت شما داشتیم). از او پرسیدم چطور فهمیده بود که من رسیدهام و او گفت: «همه میدانند.» سپس به سمت خانهاش رفتیم، ساختمانی بزرگ و مدرن که کمی دورتر از مرکز شهر قرار داشت؛ در آنجا به اتاقی هدایت شدم که شامل یک تخت، یک میز، یک صندلی، قفسههای کتاب، یک شومینه و یک پیانوی زیبا در قاب چوب گیلاس بود. به من گفته شد که پس از استراحت میتوانم به طبقه پایین بروم و با شوهرش ملاقات کنم؛ قبل از ترک اتاق، او روبروی پیانو نشست و با شیطنت، سونات کوچکی از بیبلمان[۴] را نواخت.
دما
دما تا حد قابل توجهی فعالیتها را کنترل میکند. به طور کلی، بزرگسالان در اینجا با افزایش دما، سرعت راه رفتن خود را افزایش میدهند و حرکات خودجوش بیشتری از خود نشان میدهند. اما الگوی فعالیت وابسته به دما پیچیده است. برای مثال، مردان در دمای ۶۰ درجه دو برابر سریعتر از زمانی حرکت میکنند که دما ۳۵ درجه است، اما بالاتر از ۶۰ درجه سرعت کاهش مییابد. زنان رفتار پیچیدهتری نشان میدهند؛ آنها با افزایش دما از ۴۰ تا ۴۸ درجه، فعالیت خودجوش بیشتری از خود نشان میدهند، بین ۱۹ تا ۶۶ درجه کمتر فعال میشوند و بالاتر از ۶۶ درجه دوباره به سمت افزایش حرکات خودجوش میروند تا به دمای کشندهی ۷۷ درجه برسند. دما همچنین (همانطور که در جاهای دیگر) نقش حیاتی در فرآیند تولید مثل ایفا میکند. در به اصطلاح «شهرهای نقرهای»، مقیاس خاصی وجود دارد (۶۶، ۶۷، ۶۸، ۶۹ درجه) که در آن رابطه جنسی اتفاق میافتد (و فقط در این محدوده). در مناطق «طلایی»، به نظر میرسد این مقیاس اعمال نمیشود.
هرکو مولر
هرکو مولر در میان برگهای طلایی و نقرهای قدم میزند، برگهایی که در ماههای تابستان به کسانی اهدا میشود که بهترین تقلید از احساسات را ارائه دادهاند. او لبخند میزند چون یکی از این جوایز را نبرده است، جوایزی که مردم پاراگوئه سعی میکنند از آن دوری کنند. او قدبلند و گندمگون است و ریش کوتاه و بامزهای دارد و به کتوشلوارهای زیپدار با رنگهای درخشان علاقه دارد: زرد، سبز، بنفش. او از نظر حرفهای، داور کمدی است. «یک جور منتقد تئاتر؟»
«بیشتر چیزی که شما آن را داور مینامید. به تماشاگران مجموعهای از قوانین داده میشود و این قوانین کمدی را تشکیل میدهند. کمدیهای ما سعی میکنند به تخیل دست یابند. وقتی به چیزی نگاه میکنی، نمیتوانی آن را تصور کنی.»
عصرها، روی شنهای خیس قدم میزنم؛ سواحل طولانی با دریایی که ساحل را میلیسد. وقتی بعد از شنا دوباره لباسهایم را میپوشم، چیز عجیبی کشف میکنم: یک سکه دریایی[۵] زیر پیراهنم. این عجیب است چون این شنها روزانه دو بار الک میشوند تا ناخالصیها را حذف کنند و سفیدی آنها حفظ شود. و خود دریا، دریای جدید[۶]، برای خارپوستان برنامهریزی نشده است.
خطا
یک خطای دولتی که منجر به مرگ بخشی از جمعیت شده مردم را نگران کرده است. البته تعداد تلفات از نظر آماری ناچیز است. (کمتر از یک چهلم درصد.) یک قطعه فولادی از سوالات و جوابها در دمای بالا (۱۴۰۰ درجه سانتیگراد) ذوب میشود و سپس از طریق یک سری نوازشهای طولانی عبور داده میشود. آنگاه بهبود شرایط حاصل میشود. پاراگوئه قدیمی نیست. جدید است، یک کشور جدید. طرحهای اولیه نشاندهنده «ظاهر» آن هستند. قطرههای زرد سنگین مانند خمیر پنکیک از آسمان آن میبارد. من یک چتر در هر دست دارم. جملهای از هرکو مولر: «و ۶۰٪ مستیزوها[۷] هستند: شکوه، غرور، حال و آینده پاراگوئه». او میگوید وجود این کشور «پیشبینانه» است و خود من نیز نوعی فضای مرزی را حس کردهام. مشکلاتی وجود دارد. مشکل پوست انداختن. پوستههای نازک دورانداختهشده مانند دستکشهای پلاستیکی یکبارمصرف در خیابان پیدا میشوند.
عقلانیسازی
مشکلات هنر. هنرمندان جدیدی به دست آمدهاند. این هنرمندان به فرآیند عقلانیسازی اعتراضی ندارند و حتی با اشتیاق از آن دفاع میکنند. تولید افزایش یافته است.
دستگاههای کنترل کیفیت در نقاطی نصب شدهاند که منافع هنرمندان و مخاطبان به هم میرسند. حملونقل و توزیع بهبود یافتهاند تا حدی که قابل تشخیص نیست. (میپویند در پاراگوئه، روشهای سنتی حملونقل و توزیع به دلیل ناکارآمدی یا مشکلاتی که ایجاد میکردند، مورد انتقاد و سرزنش قرار گرفتهاند) هنر عقلانیسازیشده از انبارهای مرکزی هنر به انبارهای منطقهای فرستاده میشود و از آنجا به جریان زندگی شهرها وارد میشود. به هر شهروند به اندازهای که ظرفیت فرد تحمل میکند، هنر داده میشود. ملاحظات بازاریابی اجازه ندادهاند که ترکیب محصولات را دیکته کنند، بلکه هر هنرمند تشویق میشود تا در نرمافزار خود، استانداردهای بسیار شخصی و حتی خاصگرایانهای را حفظ کند (مفهوم به اصطلاح «دست هنرمند»). عقلانیسازی مدارهای سادهتری تولید میکند و در نتیجه در سختافزار صرفهجویی میشود. محصول هر هنرمند به یک معنا در منطق نمادین ترجمه میشود. سپس این عبارت با روشهای هوشمندانهای «کوچکسازی» میشود. عبارت سادهتر دوباره به طراحی یک مدار سادهتر ترجمه میشود. هنر که با چندین تکنیک شکل گرفته است، سپس از میان غلتکهای فولادی سنگین عبور داده میشود. سوئیچهای فلیپفلاپ توسعه بیشتر آن را کنترل میکنند. هنر ورقی بهطور کلی در دود خشک میشود و به رنگ قهوهای تیره درمیآید. هنر فلهای در هوا خشک میشود و در دورههای تاریخی خاص تغییر رنگ میدهد.
پوست
ژان، مترجم، با نادیده گرفتن یک نامه، روی یک زیرانداز پلاستیکی نشست و تمریناتی انجام داد که برای شل کردن پوست طراحی شده بود. دهها نور الماسشکل بازوها و پاهایش را ساییدند. نور الگویی از اطلاعات نادرست را در مناطقی قرار داد که بیشتر مستعد پارگی بودند. صداهای سوتمانند نورها را همراهی میکردند. فرآیند برداشتن پوست پا خصوصی است. کشیدگی پوست با استفاده از یک کرم که به شکل قطرههای زرد سنگین مانند خمیر پنکیک است کاهش مییابد. من چند تا چتر روی پاهایش گرفتم. مردی آن طرف خیابان وانمود میکرد که ما را تماشا نمیکند. سپس پوست در ظروف رسمی سبز رنگ قرار داده شد.
دیوار
طرحی که برای برج آسانسور تهیه کرده بودیم یک دیوار بزرگ و کور از بتن ناهموار به جای گذاشت. بنابراین خطر وجود یک فضای خالی و خستهکننده در آن بخش بسیار مهم ساختمان وجود داشت. باید راهحلی پیدا میشد. فضای بزرگ دیوار فرصتی برای ادای احترام به مردم پاراگوئه فراهم میکرد، سنگی در مقابل آن قرار میگرفت و به جای ایستادن در سایهها، سنگنوشتهای در ابعاد و اندازههای انسانی نیز به آنجا آورده میشد. دیوار با استفاده از مسیرهای نرم و فرسوده به درهایی تقسیم میشد. این درها، با اندازههای مختلف از بسیار بزرگ تا بسیار کوچک، رنگها و ضخامتهای متفاوتی داشتند. برخی باز میشدند، برخی نه، و این از هفتهای به هفتهی دیگر یا از ساعتی به ساعت دیگر تغییر میکرد، یا با صداهای تولیدشده توسط افرادی که در مقابل آنها ایستاده بودند، هماهنگ میشد. خطوط طولانی…
سکوت
در فروشگاههای بزرگ، سکوت (مواد تبخیرشونده) در کیسههای کاغذی مانند سیمان فروخته میشود. به طور مشابه، نرمشدن زبان که معمولاً به عنوان شکل منحطِ روشهای گذشته مورد تأسف قرار میگیرد، در واقع پاسخی واضح به افزایش سطوح و محرکها است. جملات نادقیق، فشار ناشی از فاصلههای نزدیک را کاهش میدهند. سکوت همچنین به شکل نویز سفید نیز در دسترس است. گسترش نویز سفید به خانهها از طریق سیمهای اجارهای از یک نقطه تولید مرکزی مفید بوده است. هرکو میگوید: «ایجاد “فضای سفید” در سیستمی موازی با سیستم پارکهای موجود نیز سودمند بوده است.» گفته میشود که اتاقهای بیپژواک که به طور تصادفی در شهر قرار داده شدهاند (بر اساس مدل باجههای تلفن) واقعاً جانهایی را نجات دادهاند. چوب در حال کمیاب شدن است. اکنون برای کاج زرد همان مبلغی پرداخت میشود که قبلاً برای چوب رز پرداخت میشد. روشهای رابطهای چیدمان شهرها را کنترل میکنند. جالب اینجاست که در برخی از موفقترین پروژهها، طراحی بر اساس مجموعههای کوچکی از حیوانات نادر انجام شده است که (بر اساس اصل اسب گمشده) در فقدان شبکهای قرار گرفتهاند. ترکیبهای محاسبهشدهی دقیق: مامباها، راسه سیاه، غزال. ژل الکترولیتی که نسبت جذب بسیار بالاتری نسبت به استاندارد نشان میدهد، برای ثابت نگه داشتن حیوانات در جای خود استفاده میشود.
ترور
ما به انتهای امواج دویدیم، روزنههایی که از طریق آنها خطوط تهدیدآمیز دیده میشد. داوران شمارههای سریال (مجموعهی تهدیدات) را با علامتهایی روی یک تختهی بزرگ قهوهای ثبت کردند. ژان در این میان، بدون تأثیر، در ساحل به دنبال چوبهای شناور میگشت، تکههای چوب قهوهای شستهشدهای که با صدها ترک مویی کوچک پوشیده شده بودند. در پاراگوئه، صافی سطوح به حدی است که هر چیزی که صاف نباشد، ارزشمند است. او به من توضیح میدهد که با درخواست (و دریافت) توضیحات، دوباره متوقف میشوی. در واقع، هیچجا جلوتر از قبل نرفتهای. «بنابراین ما سعی میکنیم همه چیز را باز نگه داریم، به جلو برویم و از توضیح نهایی اجتناب کنیم. اگر به طور تصادفی آن را دریافت کنیم، به ما دستور داده شده است که ۱) وانمود کنیم این فقط یک خطای دیگر است، یا ۲) آن را اشتباه بفهمیم. سوءتفاهم خلاقانه بسیار مهم است. ایجاد دستههای جدید اضطراب که باید بانداژ یا «وصله» شوند. عبارت «روی آن وصله بگذار». وصلههای «گرم» و «سرد» وجود دارد و متخصصانی برای اعمال هر کدام. راتیمیا[۸] حالت ترجیحی ارائهی خود است.»

معبد
با یک پیچ تند به چپ، در میان گروهی از درختان، به یک جور معبد رسیدم: رها شده، مملو از جعبههای خالی، کف آن پوشیده از لایهای نازک از آهک. دعا کردم. سپس فلاسکم را بیرون آوردم و با آب سیب خوردم و سر حال شدم. همه در پاراگوئه اثر انگشت یکسانی دارند. جرایمی وجود دارد اما افرادی که به طور تصادفی انتخاب میشوند…
مجازات تصادفی
در پاراگوئه، همه مسئول همه چیز هستند. این گسترش اصل «اگر لطف خدا نبود، من هم ممکن بود در آن موقعیت باشم» است. زندگی جنسی بسیار آزاد است. قوانینی وجود دارد، اما این قوانین مانند قوانین شطرنج هستند که هدفشان پیچیدهتر و غنیتر کردن بازی است. من با ژان مولر عشقبازی کردم در حالی که شوهرش تماشا میکرد. برخی پیشرفتهای فنی خاص وجود داشته است. روشهایی که ما استفاده میکنیم (که اینجا به آنها «میخکوبی» میگویند) در پاراگوئه هم به کار گرفته میشوند، اما همچنین تکنیکهای جدیدی وجود دارد که قبلاً هرگز با آنها مواجه نشده بودم، مانند «نیمهسازی» و «چهارتکهسازی». اینها را بسیار تازه و جذاب یافتم.
ریزمینیاتوریسازی
ریزمینیاتوریسازی فضاهای عظیمی را برای پر کردن باقی میگذارد. قابلیت دورانداختن محیط فیزیکی، پیامدهای روانی دارد. به عنوان مثال، اضطراب کودک ناشی از نقل مکان خانواده به خانهای جدید را میتوان ذکر کرد. همه چیز فیزیکی در پاراگوئه در حال کوچکتر و کوچکتر شدن است. دیوارهایی به نازکی یک فکر، جایگزینهای لوکوموتیو به کوچکی خودنویسها. بنابراین، پاراگوئه فضاهای خالی بزرگی دارد که در آنها مردم سرگردانند و سعی میکنند چیزی را لمس کنند. اشتغال ذهنی با پوست (روی پوست و خارج از آن، چروکخوردن، پوست جدید، صورتی تازه، کشیده) احتمالاً پاسخی به این موضوع است. داستانهایی درباره پوست، تاریخچههای پوستهای خاص. اما هیچ شوخیای وجود ندارد! حدود ۷۰۰,۰۰۰ عکس از رویدادهای هستهای زمانی که کتابخانه بزرگ پاراگوئه سوخت، از بین رفت. شناسایی ذرات سالها به عقب افتاد. به جای بازسازی فیزیک قبلی، فیزیک جدیدی بر اساس بخش طلایی (تکثیر بخشهای طلایی) ساخته شد. به عنوان یک نظام توضیحدهنده که تقریباً قطعاً نادرست است، از اعتبار بسیار بالایی در اینجا برخوردار است.
پشت دیوار
پشت دیوار، دشتی از برف قرمز وجود دارد. انتظار داشتم که ورود به آن ممنوع باشد، اما ژان گفت نه، هر چقدر که دوست داری در آنجا قدم بزن. انتظار داشتم که هنگام راه رفتن در آنجا، هیچ ردپایی باقی نماند، یا اینکه نوعی ناهنجاری دیگر از این دست وجود داشته باشد، اما هیچ ناهنجاری وجود نداشت؛ من ردپا به جا گذاشتم و سرمای برف قرمز را زیر پاهایم احساس کردم. به ژان مولر گفتم: «نکته این برف قرمز چیست؟» هدف برف قرمز، دلیلی که آن را پشت دیوار ایزوله کردهاند، اما ممنوع نکردهاند، درخشش نرم آن است، گویی از زیر روشن شده است. حتماً متوجه شدهای؛ بیست دقیقه است که اینجا ایستادهای.»
«اما چه کاری انجام میدهد؟»
«مثل هر برف دیگری، به تأمل و قدم زدن دعوت میکند.»
برف خود را به سطحی صاف و قرمز بدون ردپا بازآرایی کرد. درخششی قرمز داشت، گویی از زیر روشن شده بود. به نظر میرسید که برف خودش را به شکل یک راز درآورده بود، اما رازی که حل کردنش هیچ فایدهای نداشت، یک راز سرد و مداوم.
خروج
سپس نقشهای به من نشان داده شد که در یک جعبه نگهداری میشد. هرکو مولر جعبه را با کلیدی باز کرد (همه یک کلید دارند). او گفت: «این نقشه است. تقریباً همه چیز را کنترل میکند. این راهی است برای اجازه دادن به طیف بسیار گستردهای از روندها برای تعامل. نقشه شامل تحلیلهایی از حرکت براونی[۹] بود که دو سرش با گیرههای تمساح مجهز شده بود. سپس زنگ به صدا درآمد و فضا شلوغ شد، صدها مرد و زن آنجا ایستاده بودند و منتظر بودند تا مأموران نظمی برقرار کنند. من انتخاب شده بودم. هرکو گفت باید در رأس ستون قرار بگیرم (بر اساس اصل رهبری که کمترین احتمال رهبری را دارد). ما حرکت کردیم؛ من بازوهایم را دور گرز تا کردم. شروع به فرود کردیم (به داخل؟ یا خارج از؟) پاراگوئه.
پانویس:
[۱] این دشت در منطقهی گیلگیت-بلتستان، در شمال پاکستان و نزدیک به مرز هند قرار دارد. دیوسای یکی از مرتفعترین فلاتهای جهان است و به دلیل مناظر بکر، طبیعت دستنخورده و تنوع زیستی منحصر به فردش شناخته میشود. این منطقه به عنوان «سرزمین غولها» نیز معروف است و بخشی از پارک ملی دیوسای محسوب میشود. دیوسای در فصل تابستان پوشیده از گلهای وحشی و چمنزارهای سرسبز است، در حالی که در زمستان زیر لایهای ضخیم از برف پنهان میشود. این دشت همچنین زیستگاه خرسهای قهوهای هیمالیا و دیگر گونههای نادر جانوری است. دیوسای به دلیل ارتفاع زیاد و آبوهوای سرد، یکی از مناطق دورافتاده و کمتر شناختهشدهی پاکستان محسوب میشود، اما برای طبیعتدوستان و ماجراجویان جذابیت زیادی دارد. در داستان دونالد بارتلمی، اشاره به دیوسای احتمالاً به دلیل نام و ویژگیهای مرموز و دورافتادهی آن است، اما در واقعیت، این دشت در پاکستان قرار دارد و ارتباطی با پاراگوئه ندارد.
[۲] گردنهی ساری سنگار (Sari Sangar Pass) یک مکان واقعی در افغانستان است. این گردنه در منطقهی ولایت بدخشان، در شمال شرقی افغانستان قرار دارد و یکی از گذرگاههای مرتفع و صعبالعبور در کوههای هندوکش محسوب میشود. ارتفاع این گردنه حدود ۴,۳۰۰ متر (۱۴,۱۰۰ پا) از سطح دریا است و به دلیل موقعیت جغرافیاییاش، نقش مهمی در ارتباط بین مناطق مختلف بدخشان و نیز دسترسی به مرز تاجیکستان ایفا میکند.
ساری سنگار به دلیل مناظر طبیعی خیرهکنندهاش، از جمله کوههای پوشیده از برف و درههای عمیق، شناخته شده است. با این حال، عبور از این گردنه به دلیل ارتفاع زیاد، جادههای باریک و شرایط آبوهوایی نامناسب، چالشبرانگیز است. این منطقه اغلب در زمستان به دلیل بارش برف سنگین و یخبندان مسدود میشود.
در داستانهای دونالد بارتلمی، اشاره به مکانهایی مانند ساری سنگار احتمالاً به دلیل ویژگیهای نمادین و مرموز آنها است. بارتلمی از چنین مکانهایی برای ایجاد فضایی دورافتاده، عجیب و پررمزوراز استفاده میکند تا حس گمگشتگی، تنهایی یا ماجراجویی را در داستانهایش تقویت کند. این انتخابها نشاندهندهی علاقهی او به ترکیب واقعیت و خیال در آثارش است.
[۳] در داستانهای دونالد بارتلمی، اصطلاحاتی مانند «شهرهای نقرهای» اغلب به عنوان نماد یا استعارههایی برای بیان مفاهیم عمیقتر استفاده میشوند. بارتلمی به عنوان یک نویسندهی پستمدرن، علاقهمند به ایجاد فضاهای مبهم و چندلایه است که خواننده را به تفکر و تفسیر فرا میخوانند. در مورد «شهرهای نقرهای»، چندین تفسیر ممکن وجود دارد
[۴] Bibblemann.
یک شخصیت خیالی.
[۵] سکه دریایی (Sand Dollar) نام رایج برای نوعی جوانهتبار (Echinoid) است که در واقع اسکلت آهکی و مسطح یک موجود دریایی شبیه به خارپوست است. این موجودات در کف دریاها و اقیانوسها زندگی میکنند و پس از مرگ، اسکلتهای مسطح و گرد آنها به ساحل میآید. این اسکلتها معمولاً به شکل دایرهای، صاف و با طرحهای زیبا و ستارهمانند هستند که شبیه به سکههای قدیمی یا دلارهای کوچک به نظر میرسند.
[۶] در داستانهای دونالد بارتلمی، اصطلاحاتی مانند «دریای جدید» اغلب به عنوان نماد یا استعارههایی برای بیان مفاهیم عمیقتر استفاده میشوند. در این جمله، اشاره به «دریای جدید» ممکن است نمایانگر دنیایی باشد که در آن انسانها احساس غربت یا جدایی از طبیعت و محیط اطراف خود میکنند. این که این دریا «برای خارپوستان برنامهریزی نشده است» میتواند به این معنا باشد که این دنیای جدید برای موجودات طبیعی یا سنتی مناسب نیست. علاوه بر این «دریای جدید» ممکن است بخشی از یک دنیای خیالی باشد که در آن قوانین عادی طبیعت زیر پا گذاشته میشوند. این دریا میتواند فضایی برای کاوش در مفاهیم پیچیدهی وجودی باشد. تفسیر دقیق «دریای جدید» به زمینهی داستان و نحوهی استفادهی بارتلمی از این اصطلاح بستگی دارد. بارتلمی به عمد از چنین نمادها و استعارههایی استفاده میکند تا خواننده را به تفکر و کشف معانی مختلف دعوت کند. این ابهام و چندلایهبودن، بخشی از جذابیت و عمق آثار اوست.
[۷] مستیزوها افرادی با تبار مختلط اروپایی و بومی آمریکایی هستند که نقش مهمی در تاریخ و فرهنگ کشورهای آمریکای لاتین ایفا میکنند. در داستان بارتلمی، این اصطلاح احتمالاً برای اشاره به هویت چندفرهنگی و تنوع نژادی پاراگوئه استفاده شده است.
[۸] Rhathymia
یک اصطلاح ابداعی یا خیالی است که توسط دونالد بارتلمی ساخته شده است. بارتلمی به عنوان یک نویسندهی پستمدرن، اغلب از کلمات و اصطلاحات غیرمعمول یا خیالی استفاده میکند تا مفاهیم یا فضایی خاص را در داستانهایش ایجاد کند. این کلمه ممکن است ترکیبی از ریشههای یونانی یا لاتین باشد، اما در فرهنگهای لغت استاندارد وجود ندارد. ممکن است «راتیمیا» به یک حالت روانی، رفتار یا ویژگی خاص اشاره داشته باشد. برای مثال، میتواند نشاندهندهی نوعی بیخیالی، شادی بدون دلیل یا حتی نوعی سبکسری باشد. بیانگر این معنا: آدم از خنده میمیرد.
[۹] حرکت براونی (Brownian Motion) یک مفهوم فیزیکی است که به حرکت تصادفی و نامنظم ذرات معلق در یک سیال (مانند مایع یا گاز) اشاره دارد. این پدیده اولین بار در سال ۱۸۲۷ توسط رابرت براون، دانشمند اسکاتلندی مشاهده شد، زمانی که او حرکت ذرات گرده در آب را زیر میکروسکوپ بررسی کرد. بعدها، آلبرت انیشتین در سال ۱۹۰۵ توضیح نظری برای این پدیده ارائه داد و نشان داد که این حرکت ناشی از برخوردهای تصادفی بین ذرات معلق و مولکولهای سیال است.
درباره این داستان:
تحلیل روایتشناختی داستان
داستان «پاراگوئه» اثر دونالد بارتلمی نمونهای برجسته از ادبیات پستمدرن است که با استفاده از تکنیکهای روایی غیرخطی، ابهام و چندصدایی، خواننده را به چالش میکشد. روایت داستان به جای پیروی از یک ساختار سنتی، از تکهها و قطعاتی تشکیل شده است که به ظاهر نامرتبط هستند، اما در نهایت تصویری کلی از یک دنیای عجیب و غریب را خلق میکنند. راوی داستان، که خود به عنوان یک مسافر یا جستجوگر عمل میکند، در مواجهه با مکانها، شخصیتها و موقعیتهای غیرمعمول، تلاش میکند تا معنایی از این تجربیات استخراج کند. این روایت چندلایه و مبهم، خواننده را به مشارکت فعال در تفسیر داستان دعوت میکند.
بارتلمی از تکنیکهایی مانند عدم قطعیت، طنز سیاه و پارودی استفاده میکند تا مفاهیمی مانند ازخودبیگانگی، پوچی و بحران هویت را بررسی کند. روایت داستان به جای ارائهی پاسخهای روشن، سوالهای بیشتری مطرح میکند و خواننده را در فضایی از ابهام و تعلیق نگه میدارد. این رویکرد روایی، که مشخصهی اصلی ادبیات پستمدرن است، به داستان عمق و پیچیدگی میبخشد.
تحلیل با استفاده از نظریهی ادبیات سکوت ایحاب حسن و ساختارشکنی
ایحاب حسن، نظریهپرداز ادبی، مفهوم «ادبیات سکوت» را مطرح میکند که به آثار ادبی اشاره دارد که از طریق سکوت، ابهام و گسست، مفاهیم عمیقتری را بیان میکنند. داستان «پاراگوئه» نمونهای عالی از این مفهوم است. بارتلمی با استفاده از سکوتهای روایی، جملات ناتمام و صحنههای مبهم، خواننده را به تفکر و تفسیر فرا میخواند. این سکوتها نه تنها به معنای فقدان کلمات، بلکه به عنوان فضایی برای کشف معانی پنهان و چندلایه عمل میکنند.
از منظر ساختارشکنی، داستان بارتلمی مرزهای بین واقعیت و خیال، معنا و بیمعنایی را محو میکند. ساختارشکنان بر این باورند که هیچ معنای ثابت یا نهایی در متون وجود ندارد و هر خوانشی از متن میتواند منحصر به فرد باشد. در «پاراگوئه»، بارتلمی با استفاده از تکهها و قطعات نامرتبط، خواننده را به چالش میکشد تا خودش معنا را خلق کند. این رویکرد ساختارشکنانه، داستان را به یک تجربهی تعاملی تبدیل میکند که در آن خواننده نقش فعالی در شکلدهی به معنای نهایی دارد.
آرمانشهر و ویرانشهر در «پاراگوئه»
در داستان «پاراگوئه»، بارتلمی مفاهیم آرمانشهر (Utopia) و ویرانشهر (Dystopia) را به شکلی پیچیده و مبهم بررسی میکند. پاراگوئهی توصیفشده در داستان، هم میتواند به عنوان یک آرمانشهر و هم به عنوان یک ویرانشهر تفسیر شود. از یک طرف، این مکان به عنوان یک دنیای جدید و ناشناخته، امکاناتی برای کشف و تجربههای جدید ارائه میدهد. از طرف دیگر، ویژگیهای عجیب و غریب آن، مانند سیستمهای عقلانیسازی هنر و حرکت براونی، میتوانند نشاندهندهی نوعی ویرانشهر باشند که در آن انسانها درگیر بینظمی و ازخودبیگانگی هستند.
بارتلمی با استفاده از این مفاهیم، خواننده را به تفکر دربارهی ماهیت آرمانها و ترسهای جامعهی مدرن دعوت میکند. آیا پاراگوئهی داستان، دنیایی است که در آن انسانها به آزادی و خلاقیت دست مییابند، یا دنیایی است که در آن آنها درگیر بیمعنایی و پوچی هستند؟ این ابهام و چندگانگی، داستان را به یک اثر عمیق و تأملبرانگیز تبدیل میکند.
گزینش، ویرایش، مقدمه و موخره: حسین نوشآذر








