اسد سیف: لذتی که گناه نام دارد

زن، فرهنگ سنتی، جمهوری اسلامی، زندان و نهایت گریز از کشور پنج محوری هستند که داستان کوتاه «در خود نشستن» از شهرنوش پارسی پور بر آن استوار است.

داستان «در خود نشستن» شهرنوش پارسی‌پور شباهت زیادی به بیش از صد داستانِ به هم پیوسته‌ای دارد که در کلیت خویش، و در پیوند باهم، رمان «کمی بهار» را ساخته‌اند.

هستی زن در ایران معاصر بن‌مایه اصلی آن است. و این خود چون زنجیری به‌هم پیوسته، بیشتر آثار پارسی‌پور را به هم وصل می‌کند. زن، فرهنگ سنتی، جمهوری اسلامی، زندان و نهایت گریز از کشور پنج محوری هستند که داستان کوتاه «در خود نشستن» بر آن استوار است. از چنین بن‌مایه‌هایی در داستان‌های معاصر فارسی زیاد استفاده شده، اما ویژه‌گی این اثر در تابوشکنی آن نهفته است. تابوشکنی را می‌توان از ویژه‌گی‌های آثار پارسی‌پور محسوب داشت.

۱

داستان «در خود نشستن» بسیار ساده در زمانی تاریخی روایت می‌شود. اگرچه آن را از زبان دانای کل می‌خوانیم ولی پنداری پروانه، شخصیت اصلی داستان است که دارد حدیث زندگی خویش بازمی‌گوید. پروانه دانشجوی رشته مامایی است در تهران، بی‌آن‌که گرایشی سیاسی داشته باشد، همراه انقلاب، با میلیون‌ها نفری هم‌گام می‌شود که در نفی دنیای موجود، دنیایی دیگر را خواستارند. او نیز چون بسیاری نمی‌داند چه می‌خواهد، فقط می‌داند که حرف‌های گروه‌های سیاسی نو است. 

در مخالفت با حجاب به جریان‌های چپ نزدیک می‌شود و در مدرسه تبلیغ آنان می‌کند. با یکی از همین سازمان‌ها در رابطه قرار می‌گیرد. با پایان تحصیل، در بیمارستانی به کار مشغول می‌شود. روزی یکی از مسئولان سازمان به خانه‌اش می‌آید و عکسی از «شون کانری» را بر دیوار اتاق او می‌بیند. این خود نشانی می‌شود از «گرایشات خرده‌بورژوا»یی او و نهایت این‌که از هر گونه فعالیت سیاسی دوری می‌جوید و به کار خویش در بیمارستان مشغول می‌شود.

در بازداشت‌ها و سرکوب عمومی نام او نیز لو می‌رود. بازداشت می‌شود و پنج سال در زندان می‌ماند. پس از آزادی توانِ زندگی در ایران ندارد، ناگزیر به آمریکا می‌کوچد تا شاید زندگی بهتری در پیش داشته باشد.

در تمامی این سال‌ها نه تنها زندان و شکنجه، چیزی دیگر نیز او را می‌آزارد. پروانه «احساس گناه» می‌کند از این‌که در تنهایی خویش چند بار خودارضایی کرده است. پروانه در تمام زندگی از این احساس در رنج است و فکر بر آن لحظه‌ای او را آسوده نمی‌گذارد. دامنه این احساس آن انداز گسترده است که چند ماهی در بیمارستان بستری می‌شود. حتا در آمریکا نیز وقتی از سوی حبیب، شوهر آینده‌اش، تقاضای ازدواج می‌شنود، دچار تنش می‌شود و نزد او به این رفتار «اعتراف» می‌کند. حبیب که خود پزشک است و سال‌ها در آمریکا زیسته، خنده‌اش می‌گیرد از این راز.

زندگی مشترک آن دو اما دیرپا نیست. حبیب در تصادف با اتوموبیل کشته می‌شود. با مرگ او دگربار پروانه را غمی بزرگ در بر می‌گیرد. بنا به وصیت حبیب جنازه‌اش برای دفن، به تهران منتقل می‌شود.  بخشی از گذشته پروانه در واقع یادها و پرش‌های ذهنی اوست به زمانی که سوار بر هواپیماست به مقصد ایران و جنازه حبیب نیز در قسمت بار آن حمل می‌شود. پروانه دوست دارد در آغوش او به خاک سپرده شود و یا این‌که تا پایان عمر تنها به خاطر قبر حبیب در تهران، ساکن این شهر گردد. حوادث اما واقعیتی دیگر را بر او می‌نمایانند.

زندگی در ایران یعنی کنترل مُدام بر هستی، حتا حریم شخصی. در همین کنترل‌هاست که روزی پس از بازگشت از حضور بر قبر حبیب، به همراه برادر او در رستورانی می‌نشینند تا شامی بخورند و ساعاتی چند حرف بزنند. مأموران حکومتی از راه می‌رسند و آن دو را بازداشت می‌کنند. خانواده با پیگیری موضوع، پس از هشت ساعت موفق می‌شود آن دو را از بند برهانند. این خود باعث می‌شود تا پروانه بی‌هیچ دغدغه ذهن دگربار کشور را ترک گوید. در آمریکا حداقل این‌که دوباره به جنون گرفتار نمی‌آید. جایی‌ست که می‌توان آزادانه «خودارضایی» کرد و به این علت بیمار نشد؛ « در آمریکا…خوبی‌اش این بود که حتا می‌شد نیمه‌لخت به خیابان رفت و جلب نطر کسی را نکرد. می‌شود…دوست مرد گرفت…تصادف کرد و جان سپرد.»

۲

«در خود نشستن» در خود فرورفتن است، نشستن در خویشتنِ خویش، زانو به غم در آغوش گرفتن و به خویش نگریستن. این‌که به حساب نیامده باشی؛ «…بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره بود از رودی، فضل جای دیگر نشیند.»[۱] این‌بار فضل اما سراسر توهم بود. انقلاب، رهبر آن، انقلابیونی متوهم و حیران، و مردمانی سرگشته که نمی‌دانستند چه می‌خواهند. پروانه دانشجوی جوانی‌ست که شادی می‌جوید، دوست دارد عاشق شود و به او عاشق شوند. می‌خواهد جوانی کند. انقلاب از راه می‌رسد، دو راه بیش‌تر پیشِ روی نیست؛ بودن در صف انقلاب و یا علیه آن. پروانه خود را به توفان توده‌ها می‌سپارد تا موجی شود همراه انقلاب. اما انقلاب چیست؟ نیروهای انقلابی چه می‌گویند و چه می‌خواهند؟

پروانه بی‌آن‌که خود چیزی بداند، هم‌چون میلیون‌ها جوان، هم‌گام با انقلاب می‌شود و در این همراهی تنها یک چیز می‌داند و آن این‌که؛ با حجاب مخالف است. انقلاب ارزش‌هایی ویژه خود را دارد. ارزش‌های پیشین حال بی‌ارزش شده‌اند. برای جمعی حجاب هم‌چون سلاحی ارزش می‌شود و برای جمعی دیگر اسلحه خود ارزش است. در زیبایی‌شناسی انقلاب گل و عشق و شادی بی‌ارزشند. چنان‌که برای مسئولِ سازمانی‌ی پروانه «شون کانری» نشان گرایشات بورژایی است. در این راستاست که پروانه «در خود» می‌نشیند و توان درک این موقعیت را ندارد.

پروانه، دختر جوانی‌ست که به زمانِ شکوفایی تن و جان، هستی او با انقلاب در پیوند قرار می‌گیرد. پروانه در برابر خواست‌های طبیعی تن عاجز از رابطه است. همه به کار انقلاب و تدارکِ آن مشغولند. تن پنداری با انقلاب این‌بار معنایی دیگر به خود می‌گیرد. در این ناهم‌خوانی‌هاست که به خودارضایی یعنی یک نیاز طبیعی فیزیکی و روانی روی می‌آورد. او می‌کوشد تا شعله شور تن با خودارضایی فرونشاند. خودارضایی اما در فرهنگ ما با گناه معنا می‌پذیرد. در فرهنگی که خودارضایی را مرض، گناه و انحراف بداند، این رفتار به سرّ بدل می‌شود، رازی که نباید بازگفته شود. در این فرهنگ که به ظاهر تن به مدرنیته زده و ‌می‌زند، میزان آگاهی جنسی هم‌چنان در افکار و ذهنِ جامعه سنتی مانده است. در فرهنگ به ظاهر مدرنی که تعداد کتاب‌های عرصه روابط جنسی از انگشتان یک دست فراتر نمی‌رفت و آن‌ها نیز به شکل غیررسمی در کنار خیابان فروخته می‌شد، و چه بسا از سوی جوانان جویای آگاهی در پستوی خانه‌ها و به دور از چشم کس و ناکس خوانده می‌شد، طبیعی بود که پروانه، دانشجوی رشته مامایی نیز هنوز از تن و رفتارهای آن چیزی نداند و خودارضایی را گناه بداند. و همین «احساس گناه» او را «در خود» می‌نشاند و روانش می‌پریشاند.[۲]

«در خود نشستن» در خود فرورفتن است، نشستن در خویشتنِ خویش، زانو به غم در آغوش گرفتن و به خویش نگریستن. این‌که به حساب نیامده باشی؛ «… بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره بود از رودی، فضل جای دیگر نشیند.» این‌بار فضل اما سراسر توهم بود. انقلاب، رهبر آن، انقلابیونی متوهم و حیران، و مردمانی سرگشته که نمی‌دانستند چه می‌خواهند.


پروانه پرنده‌ای‌ست نماد دگر شدن (…) پروانه در بسیاری از فرهنگ‌ها نماد شادی و زیبایی و مهر و دوستی‌ست. پروانه همان پرنده‌ای است که در ادبیات فارسی باید از آن عشق و فداکاری آموخت، همان پرنده‌ای که در راه عشق تن به آتش می‌سپارد.
‌ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز / کان سوخته را جان شد و آواز نیامد. (سعدی)
«در خود نشستن» را تشابهی بسیار با «پیله» است. پروانه از قفس تنگ و تاریک پیله بیرون می‌آید و پرواز می‌کند. از «در خود نشستن» تا پرواز نیز راهی بود که پروانه این داستان در زندگی پیمود.
اسد سیف

اسد سیف، منتقد و پژوهشگر ادبی و سردبیر نشریه «آوای تبعید»

شهرنوش پارسی‌پور نخستین زن نویسنده ایرانی است که تابوشکنی می‌کند و از خودارضایی زنان در داستان می‌گوید. دریغ و درد که ادبیات فارسی هیچگاه نتوانست در آزادی به موضوع جنس و جنسیت، آن‌سان که دستآورد مدرنیته است در عرصه داستان و رمان، نزدیک شود. و این آن موضوعی است که انقلاب اسلامی چنان خدشه‌ای بر آن وارد ساخت که تأثیر آن سال‌ها بر ادبیات ما برجا خواهد ماند.

پروانه نه به «گناه» خودارضایی، بل‌که همکاری کوتاه‌مدت خویش با سازمان‌های سیاسی، لو رفته و به زندان گرفتار می‌آید. بر زندان‌های جمهوری اسلامی نه تنها از قوانین مدنی، از احکام اسلامی نیز نمی‌توان نشانی یافت. در زندان شلاق است و تن. تن است و مرگ. یا باید به خواست برادران بازجو تن داد و آن بر زبان راند که می‌خواهند و یا این‌که تن به دارِ مرگ سپرد. هزاران جوان و نوجوان در این راستا، غرق شور جوانی مرگ پذیرفتند و کشته شدند، هزاران تن به مدارا، تن خویش نجات دادند و هزاران تن نیز در قامت «تواب»، رامِ جمهوری اسلامی شدند. چه تنِ تواب و چه تنِ مداراگر، تمامی تن‌های نجات‌یافته از زندان‌های جمهوری اسلامی را تا پایان عمر روان‌هایی آشفته‌ همراهی کرده و می‌کنند.

پروانه کاره‌ای نبود، سندی نیز بر فعالِ سیاسی بودن او یافت نشد، با این‌همه به سه سال زندان محکوم شد. در ناهم‌خوانی‌های خویش با دیگر همبندان، مسئولین زندان به او شک کرده، دو سال نیز «ملی‌کش» می‌شود. پس از پنج سال تحمل زندان به انسانی وارفته و مغموم بدل می‌شود که احساس می‌کند در پایان زندگی به سر می‌برد. و جالب این‌که «احساس گناه» خودارضایی هنوز نیز او را می‌آزاد و این بیش از شکنجه‌های زندان، اشغالگر ذهنش است. گریز از کشور تنها راه نجاتی است که می‌یابد و به آن اقدام می‌کند.

شهرنوش پارسی‌پور خود هم‌چون پروانه، بی‌آن‌که کاری کرده باشد، پنج سال از عمر خویش را در زندان جمهوری اسلامی به سر برده است. آن‌چه او از زندان در رابطه با پروانه می‌نویسد در واقع نشان از تجربه‌ای شخصی نیز‌ دارد.

۳

پروانه پرنده‌ای‌ست نماد دگر شدن؛ دگردیسی. از آن‌چه که در پیله است و به آن‌چه که بدان تبدیل می‌شود. پروانه در واقع تخمی‌ست که کرم می‌شود و سرانجام در هیأت پرنده‌ای پر می‌گشاید و در هوا به رقص درمی‌آید. پروانه در بسیاری از فرهنگ‌ها نماد شادی و زیبایی و مهر و دوستی‌ست. پروانه همان پرنده‌ای است که در ادبیات فارسی باید از آن عشق و فداکاری آموخت، همان پرنده‌ای که در راه عشق تن به آتش می‌سپارد.

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز / کان سوخته را جان شد و آواز نیامد. (سعدی)

انتخاب نام پروانه از سوی نویسنده برای شخصیت زن داستان شاید به همین علت باشد. پروانه نیز در روند زندگی بسیار چیزها آموخت. پروانه‌ی سرگردانی بود که راه خویش بازیافت. «در خود نشستن» را تشابهی بسیار با «پیله» است. پروانه از قفس تنگ و تاریک پیله بیرون می‌آید و پرواز می‌کند. از «در خود نشستن» تا پرواز نیز راهی بود که پروانه این داستان در زندگی پیمود.

۴

تاریخ مادر مهربان ادبیات است. ادبیات تاریخ نیست ولی می‌توان با استناد به تجارب تاریخی، تاریخ درون انسان‌ها باشد. ادبیات تاریخ هستی درون انسان است. اگر تاریخ نگاهی بیرونی به جهان دارد، ادبیات را نگاهی درونی به جهان است.

«درخودنشستن» با وام از تاریخ، داستانی‌ست ملموس برای ما ایرانیانی که فرهنگِ اسلام و جمهوری اسلامی را زیسته‌ایم. این داستان شاید برای غیرایرانی و یا نسل نو غریب بنماید ولی هرچه باشد، واقعیت زندگی ما بوده است. همه‌ی ما پروانه بوده‌ایم؛ در آرزوی تنی زیبا در خلوت خویش، با او درآمیخته، «خودارضایی» کرده‌ایم و بار گناه آن را سال‌ها بر دوش کشیده‌ایم.

همه ما پروانه بوده‌ایم؛ در آرزوی دانستن، امکان آن را نیافته‌ایم، بی‌راهه رفته‌ایم.

همه ما پروانه بوده‌ایم؛ وقتی به خود آمده‌ایم، خود را در زندان یافته‌ایم. اگر زنده مانده‌ایم، شانس آورده‌ایم. هزاران نفر از ما تا به خود بیایند، بر دارِ مرگِ جمهوری اسلامی آونگ شده‌اند.

همه ما پروانه بوده‌ایم؛ از آن موقعیت گریخته‌ایم. در گریز از کشور نیز هیچگاه توان رهایی از آن‌همه بی‌داد که بر ما رفته را نداشته‌ایم.

آری، همه ما پروانه هستیم؛ از شهرنوش پارسی‌پور که شهامت به کار گرفته و تابوشکنی کرده و اسرار هویدا می‌کند تا منِ خواننده‌ای که می‌کوشم شهامت مدنی را با آگاهی در پیوند قرار داده، پرده سنت بدرم.


پانویس

[۱] – تاریخ بیهقی، تصحیح فیاض، انتشارات دانشگاه تهران، ص ۲۲۳

[۲] – فرهنگ غرب در رهایی خودارضایی از بار گناه و ممنوعیت راه دراز و مبارزه‌ای دشوار را در پیشینه خود دارد:

استمناء، خودارضایی و یا جلق زدن (Onani) برگرفته از داستانی در انجیل عهد عتیق است. اونان از فرمان پدر سر باز می‌زند و نمی‌خواهد با بیوه برادر خود همخوابه شود. به وقت همخوابگی، پیش از رسیدن به ارگاسم، آلت خود را از آن زن خارج کرده، منی خویش بر زمین می‌ریزد. این رفتار در دین یهود گناه محسوب می‌شود، زیرا رفتاری در برابر تولید مثل است. بعدها احساس گناه در رابطه با استمناء همگانی شد و به دیگر ادیان ابراهیمی راه یافت. در آن وجود شیطان کشف شد و ممنوع اعلام گشت. پیرامون این رفتار و در نفی آن، انواع بیماری‌های فیزیکی و روانی نیز کشف کردند که همه بنیان در مذهب داشتند.

استمناء در اسلام حرام و در شمار گناهان کبیره است. عقوبت آن تعزیر است که حاکم شرع مقدار آن را تعیین می‌کند.

علم پزشکی خلاف داده‌های مذهب، سال‌ها مبارزه پیش برد تا از این رفتار شرم‌زدایی و گناه‌زدایی کند. استمناء در تمامی افراد جوان، به ویژه در دوران بلوغ، دیده می‌شود. آن را می‌توان در افراد مسن و حتا در زوج‌ها نیز مشاهده نمود.

خودارضایی که قرن‌ها رفتاری زشت بود، در سایه تحولات علمی از زشتی خارج ‌شد و چه بسا، در حفظِ سلامت افراد و جامعه، مفید واقع گردید. انتشار کتاب “اونانیا” در سال ۱۷۱۲ تأثیری مثبت بر این روند داشت، (Onania اثر نویسنده انگلیسی یوهان (John Marten) مارتن است که در لندن منتشر شد و پس از آن به بیشتر زبان‌های اروپایی ترجمه شد. اونانیست به کسی گفته می‌شود که خودارضایی می‌کند.) و بر آن‌چه که زمانی عامل بسیاری از بیماری‌ها (ضعف چشم، سفلیس، کری، دیوانگی، حواس‌پرتی، فساد اخلاقی) قلمداد می‌شد، نقطه پایان گذاشت و یا حداقل این‌که شک در درست بودنِ آن برانگیخت.

در ادامه این موضوع:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی