نشر مهری کتاب تازهای از مهرک کمالی منتشر کرده است درباره پیامدهای خودسانسوری در ادبیات معاصر ایران. سکوت در هیاهو.
نشر مهری در لندن کتاب تازهای منتشر کرده است: «جستارهایی دربارهی داستان امروز ایران، از بامداد خمار تا توکای آبی» نوشته مهرک کمالی.
این کتاب را میتوانید از سایت انتشارات مهری تهیه کنید.
مهرک کمالی، دانشآموخته جامعهشناسی از دانشگاه تهران و مطالعات خاورمیانه و آفریفای شمالی از دانشگاه آریزونا مینویسد:
ترویج نسبیگرایی، تحذیر نویسندگان از دانش جهانبینی و نقطه نظر مشخص و تشویق به درگیریهای درونی و روانی، روایتهایی را پدید آورد که عملا کاستیهای ساختارها و نهادهای موجود اجتماعی و استبداد حکومتی را ندیده میگرفت یا کمرنگ میکرد. داستانها از فشارها و درگیریها میگفتند اما نمیتوانستند یا نمیخواستند به یکی از ریشههای اصلی آنها که قدرت سیاسی کنترلگر مذهبی بود بپردازند.
مقالهای که میخوانید، یکی از جستارهای این کتاب است. پیش از این در نشریه آسو هم منتشر شده.
بانگ
نماز گزاردم و قتل عام شدم
که رافضیام دانستند.
نماز گزاردم و قتل عام شدم
که قِرمَطیام دانستند
…
کوچ غریب را به یاد آر
از غربتی به غربت دیگر،
تا جستوجوی ایمان
تنها فضیلت ما باشد
احمد شاملو
سالها قبل کتابی با عنوان واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال[۱] منتشر شد که اولین مواجهه غیرمذهبی با شیخیه و بابیه در قالب یک تحقیق منسجم بود.[۲] محمد رضا فشاهی، نویسنده کتاب، با استفاده از روش ماتریالیسم تاریخی کوشیده بود جایگاه جنبش بابی را در تاریخ و فرهنگ و سیاست ایران مشخص کند. او این جنبش را برآمده از نیازهای بورژوازی نوپای ایران میدانست که میخواست بندهای نظام فئودالی را بگسلد اما جبر تاریخ به او اجازه نمیداد در چارچوبی غیر از مذهب حرکت کند. فشاهی قید قرون وسطایی را برای اشاره به خصلت مذهبی جنبش بابی به کار برده بود. چهل و یک سال بعد، سال ۱۳۹۷، یک کار غیردینی قابل توجه دیگر درمورد بابیه، این بار در ژانر رمان منتشر شد. نام رمان دنکیشوتهای ایرانی و نویسنده اش بیژن عبدالکریمی بود. عبدالکریمی درمقدمه کتاب می نویسد که منظورش از “دنکیشوتها” سید علی محمد باب و پیروانش هستند. در اولین قسمت این مقاله، خواهم گفت دنکیشوتهای ایرانی چگونه تاریخ جنبش بابی را روایت میکند. روشن است که نه فشاهی و نه عبدالکریمی نمیتوانستند عنوانی در تایید جنبش باب و پیامدش، آیین بهایی، برای کتابشان انتخاب کنند و انتظار داشته باشند کتاب در ایران منتشر شود. اگر فشاهی با قید “قرون وسطایی” بر فاصله خود با جنبش بابی تاکید کرده بود، عبدالکریمی با انتخاب نام “دن کیشوت” که مظهر خیالپردازی و درک نکردن زمان است فاصلۀ خود با موضوع رمانش را نشان می دهد.[۳] با همۀ اینها، رمانِ عبدالکریمی تلاشی است برای فهم زمانه و اندیشۀ باب و کنشگران بابی و برخوردی است در خور اعتنا با موضوعی که یا نادیده گرفته شده یا با تعصب به آن نگاه شده است.
محورهای اصلی این مقاله، آخرین و اولین روایتهای داستانی بلند از باب و بابیان یعنی دنکیشوتهای ایرانی و سر و ته یک کرباس محمد علی جمالزاده هستند. به جز این دو، به داستانهای کوتاه “زرین تاج” – اشاره به طاهره قرهالعین – از سپیده زمانی و “مورد عجیب دوست ما” – روایتی از یک زندانی متهم به ازلی بودن در زندانهای جمهوری اسلامی – از رضا فرخفال، نیز خواهم پرداخت.
***
بابیان جماعتی بودند غریبه و آشنا. از میان ایرانیان شیعه برخاستند و تا مدتها شیعیان نمیدانستند با این قوم و خویشهایشان چه کنند. بیشترشان امین و خوشنام و راستگویانی که میشد پشت سرشان نماز خواند؛ حالا کافر شده بودند. جلوی حکومت و دین مستقر ایستادند و طولی نکشید که عمال حکومت ناصری وعلمای شیعه آنها را مرتد قلمداد کردند طوری که انگ بابی کافی بود تا آبرو و دودمان و اموال و جان کسی به باد رود. در شعر و داستان و حکایت کسی جرات نام بردن از آنان نداشت، نام باب و بابیها فقط در کتابهای تاریخی و دینی آن هم به دشمنی و انکار میآمد. با مشروطه بود که اول در شعر، سید اشرف گیلانی (نسیم شمال) و سپس در داستان، محمد علی جمالزاده نام بابی را به خوشنامی بردند. با همۀ اینها و پس از صد و هفتاد سال از ادعای باب، هنوز او و پیروانش آدمهای مرموزی هستند که معلوم نیست خادم بودهاند یا خائن. در این میان، داستان نویسان جلوتر از سایر ایرانیان حرکت کردهاند. آخرین و کامل ترین رمان در این زمینه دنکیشوتهای ایرانی است که کمتر از یک سال پیش منتشر و خیلی سریع توقیف شد. رمانی در ۷۳۶ صفحه و پر از جزییات خواندنی و جدلی و کاری دقیق در معرفی سید باب و ترسیم دوران و جنبش و پیروان او.
دنکیشوتهای ایرانی مقدمۀ کوتاهی دارد که با محتوای کتاب در تضاد است. مقدمه با گفتۀ مفصلی از علی شریعتی آغاز میشود. در این نقل قول، شریعتی بحثهای میان بابیها و بهاییها و متشرعین را مسخره میکند و کار باب و بهاالله را غائله دینسازیِ حاصل توطئه بیگانگان میداند تا ایرانیان به قافله تمدن غرب نرسند. برخلاف گفتۀ شریعتی، دنکیشوتهای ایرانی نشان میدهد که در پیچ و تاب بحثهای کلامی و حرکتهای اجتماعی و سیاسی است که آیین باب شکل میگیرد. در رمان نشانی از ظهور ناگهانی و نزول وحی یا ردپای بیگانگان در جنبش بابی نیست. هرچه هست صحبت تدریج است.
علاوه بر دوری از تئوری توطئه و تاکید بر تکوین و شدنِ آیین بابی، کار عبدالکریمی از دو جهت دیگر نیز قابل توجه است: اول کوشش برای ساختن فضای موجود در مدارس مذهبی شیعیان، دوم تلاش برای درک حوزههای معنایی کنشگران آن زمان. برای درک این حوزه معنایی، در رمان میبینیم که “شهود” و “خواب” و “رویا” تا چه حد برای منتظران مهدی موعود مهم بوده است.[۴] اعتماد به شهود تا بدان حد است که وقتی ملاعلی بسطامی، دومین گرونده به باب، بدون درخواست دلیل مومن میشود، ملاحسین که اولین مومن به باب است خود را سرزنش میکند که از سید علی محمد دلیل خواسته است: “ملا علی رو به بابالباب کرد و گفت: «جناب ملاحسین! خوشا به سعادتتان! شما اولین کسی بودید که به ایمان به جناب موعود تشرف یافتید.» در همین لحظه قطرۀ اشکی از گوشه چشم ملاحسین جاری شد و با تاثر بسیار به ملا علی گفت: «اما نحوه تشرف تو با مشرف شدن من بسیار تفاوت داشت. من ابتدا از آقا حجت طلبیده سپس ایمان آوردم اما تو با قلبی مملو از ایمان و بدون کمترین تردیدی، با یقین کامل به حضور مبارک مشرف شدی.»” (۱۳۷ – ۱۳۶) بقیه اصحاب باب هم، از قدوس تا طاهره، بارها در خواب به شهودی میرسند که راه را نشانشان میدهد. از نگاه عبدالکریمی، نویسنده رمان، بابیان با مشخصۀ خیالپردازی و بیگانگی با واقعیت نیز بازنمایی میشوند.
حسن محدثی، پژوهشگر جامعه شناسی دین، معتقد است مهمترین سوال نویسنده در این رمان “این است که کدام معرفت نگاه ما را به جهان شکل داده است؟ و ما با کدام نگاه به جهان خویش و جهان مدرن نگریسته و با آنها مواجه شدهایم؟”[۵] درسال ۱۳۹۴، وقتی دوازده سال از عدم صدور مجوز چاپ برای دنکیشوتهای ایرانی میگذشت[۶]، بیژن عبدالکریمی گفته بود: “در این رمان … نشان داده شده است که در روزگاری که جهان اسیر تحولات ژرف بوده است، ما اسیر چه رؤیاپردازیهایی بودهایم …”[۷] سوالاتی که محدثی وعبدالکریمی طرح میکنند هنوز هم سوالاتی معتبر برای امروز ما هستند.
دنکیشوتهای ایرانی حکایت کسانی است که قرنها با رویا و آرزوی ظهور امام زمان زندگی کردهاند. ناراضیان از وضعیت موجود که تغییر اساسی در نگاه آنها تنها از امام زمان برمیآید و اوست که باید ظهور کند. یکی از آنها شیخ احمد احسایی است که وقتی سال دقیق ظهورامام را از نوشتههای ابن عربی کشف میکند، غرق شادی میشود. او باید تا سال ۱۲۶۰ هجری شمسی منتظر بماند ولی میداند تا آن سال زنده نخواهد بود.رسالت او آماده کردن مردم برای ظهور قطعی امام زمان است: “پاسخ شیخ احمد و شاگردانش آبی بود بر آتش خشم و غضبی که در دل بسیاری از مسلمین شعلهور بود … بشارتی بود برای قاطبۀ مردمی که هیچ راه دیگری برای اصلاح امور و از بین بردن فلاکت و بدبختی و فساد نمیشناختند. ” (۱۹) دوران دعوت شروع میشود. پیروان شیخ احمد احسایی با پیام ظهور نزدیک امام زمان همه جا پراکنده میشوند. وقتی به سال ۱۲۶۰ میرسند، هیجان ظهور همه را فرا میگیرد. این بار، به اطراف و اکناف دنیای شیعه سر میزنند تا امام زمان را بیابند.
باب در این روایت مردی است مومن، متشرع، خیالپرداز، منزوی، جاه طلب، و البته کاریزماتیک برای کسانی که در مکتب شیخ احمد و جانشینش، سید کاظم رشتی، آمادۀ ظهور شده بودند. داستان را باب و بابیان با هم میسازند. پیامبری علی محمد در خلاء و با وحی ساخته نمیشود، در رابطه او با پیروانش شکل میگیرد. کوشش نویسندۀ دن کیشوت ها برای فهم زندگی و جهان معنایی کنشگران جنبش بابی ستودنی است. او به زندگی باب، آموزشش، شخصیت او، و انگیزههایش نقب میزند. همراه با بقیه شیخیهایی که پای وعظ و درس سید کاظم رشتی نشستهاند، علی محمد هم مدام به نشانههای ظهور و مشخصات قائم منتظر فکر میکند که ناگهان درمییابد نشانهها بر خودش منطبق هستند: ” … او آبستن معنایی شده بود … این معنا عبارت بود از این که در علی محمد منتظِر و منتظَر، موعود و چشم انتظار، عاشق و معشوق، نگار و یار، جوینده و مطلوب، وحدت یافته، یکی شده بود. او خود همان کسی بود که سال ها چشم انتظار رسیدنش بود. به تعبیر ساده تر، «او همان موعود بود».” (۷-۱۱۶) این درک جدید سرآغاز سفر پررنج باب و آغاز جنبشی است که سخت به خرافات و انگیزه های سخت کیشانۀ اسلامی آمیخته بود اما روز به روز از اسلام دورتر میشد. مسافران این سفر، نخبگان جامعۀ شیعهای بودند فقیر و ناامید که تنها امیدش به موعود منتظری بود که بیاید و او را نجات دهد. تاکید عبدالکریمی، نویسنده رمان، بر این جنبه هزارهگرایانه دینی، نظر فشاهی که این جنبش را “قرون وسطایی” می نامید تایید میکند. باب و پیروانش، و شاید اکثریت مردم ایران در آن زمان، تنها راه تغییر را آمدن مهدی موعود و امام زمان میدانستند.
با تکیه بر متنهای تاریخی و تخیل خود، نویسندۀ رمان تکنگاریهایی درباره شخصیتهای اصلی جنبش مانند سیدعلی محمد باب، ملاحسین (باب الباب)، طاهره قرهالعین، ملا محمدعلی بارفروشی (قدوس)، و میرزا حسینعلی بهاالله دارد. در این تک نگاریها، تکیۀ نویسنده به آثار خود بابیان و بهاییان مشهود است اما او، با اندکی شیطنت و گاه تمسخرآمیز، بر زندگی هر یک چیزی میافزاید. مثلا میکوشد باب را مالیخولیایی نشان بدهد و میگوید که او لقب “باب الله” به خود داد که از نظر تاریخی درست نیست. یا ملاحسین و قدوس و طاهره به شیوهای طنزآمیز آدمهایی احساساتی نشان داده میشوند که از خواب و شهود الهام میگیرند. اما رویهمرفته تصویری که از باب و بابیها در این کتاب میبینیم به مراتب بهتر از تصویری است که از دولتیها و روحانیون ارائه میشود.
اصحاب دین رسمی، خشمگین از ادعایِ قائم آل محمد و امام زمان بودنِ باب، هم پیروانشان را علیه باب و بابیها میشورانند و هم از حکومت میخواهند که بابیان را سرکوب کند. دنکیشوتهای ایرانی در ترسیم این سرکوبگریها و بیرحمیها موفق است. رمان نشان میدهد که در هر دو جنگ قلعه شیخ طبرسی و زنجان بین بابیان و حکومت، چگونه حکومت قاجار در اتحاد با ملایان نیرنگ میزند، قرآن را وسط میگذارد و به بابیان امان میدهد تا تسلیم شوند و بعد آنها را قتل عام میکند. بازنمایی شقاوتهای خیابانی علیه بهاییان در تهران وشهرهای دیگر، بخش دیگری از بازنمایی تاریخ جنبش بابی در دنکیشوتهای ایرانی است. این صحنه ها را خوانندۀ آشنا با متون بهایی در تاریخ نبیل زرندی[۸]، تاریخ رسمی بهاییان، نیز مییابد.
دنکیشوتهای ایرانی تا حد زیادی وامدار تاریخ نبیل زرندی است. با تغییر لحن تاریخ نبیل به فارسی امروزی و بعضی افزودنها و کاستنها مطابق با خواست نویسنده، دنکیشوتهای ایرانی در بسیاری جاها اقتباسی از آن کتاب است.
***
داستان کوتاه “زرینتاج” از سپیده زمانی پنج صفحه است و در سال ۱۳۹۸ در مجموعۀ زنها به آسمان نگاه میکنند[۹] منتشر شده است. زرینتاج یکی از نامهای طاهره قرهالعین، زن نامداری است که نقش بزرگی در ساختن آیین باب داشت. راوی با اشاره به این که “زرینتاج” چندین نام داشته است، از ام سلمه و فاطمه بگیر تا طاهره و قرهالعین، نشان میدهد که نام او اسم رمز همۀ زنانی است که از زندگیاشان ناراضیاند. ساداتخانم یکی از آنهاست که وقتی نام زرینتاج میآید گونههایش گل میاندازد، آرزوی خودش را در وجود او میبیند و تند تند حرف میزند “یک شب زرینتاج خواب دید که باید برود. بچههایش و شاگردهای کلاس حفظ و تفسیر قرآن را سپرد به خانواده، اسبش را زین کرد وراهی کربلا شد …” (۳۱) سادات خانم، که در ده سالگی به یک قزاق فروخته شده، مثل زرینتاج روی خود اسمهای مختلف میگذارد و عاشق اوست که شجاع بود و دنبال رویاهایش همه جا میرفت. هموست که به راوی جوان توصیه میکند اگر خوابی دید که بیدارش کرد اسبش را زین کند و بزند به بیابان.(۳۴) حسرت راه نرفته و کار نکرده همیشه همراه زن ایرانی است.
طاهره قرهالعین مدتهاست کهن الگوی زنان مدرن ایرانی است که تمایلات جمعی آنان به آزادی را باز مینمایاند. در داستان “زرینتاج”، طاهره هم رویا میبیند و آزاد میشود و هم زنان دیگر خواب او را میبینند. راوی فکر میکند که سادات خانم، اگر چه نتوانسته در عمل به راه زرین تاج برود، خوشحال میشود در داستان نامش به صبوری کنارِ شجاعت زرین تاج بیاید. (۳۵) اما با این نتیجه گیری راوی تمام منطق داستان خود را ویران و صبوری را که سادات خانم ضعف خود میدانست، تبدیل به قوت او میکند. داستان با این جمله تمام میشود: “سادات خانم شاید نمیدانست گاهی صبوری به اندازه قیام و مبارزه شجاعت لازم دارد.” (۳۵) بازنمایی طاهره قرهالعین در داستان “زرینتاج” ناتمام میماند و به نتیجۀ غریب تسلیم شدن به وضع موجود زیر نام صبوری میانجامد.
***
“مورد دوست ما”[۱۰] از رضا فرخفال داستانی است تو در تو با یک راوی اول شخص که راوی داستان دوستش بیژن هم هست. پیکرهی اصلی داستان شرح وقایع و توصیف رویاها و کابوسهای بیژن، جوانی از خانوادهای با سابقۀ بابی- ازلی، در زندان جمهوری اسلامی است. بیژن در زندان سنگینی تاریخی از سوء ظن و دشمنی را حس کرده است. تمام اینها را بیژن بعد از آزادی از زندان برای راوی تعریف کرده است و راوی آن را همراه با خاطرات خودش بازنمایی میکند.
جایی راوی از سابقهی مذهبی خانوادهی بیژن سخن به میان میآورد، سابقهای که میتواند دلیل بازداشت طولانی مدت او باشد. در سالهای زندان، بیژن بارها به این میاندیشد که به احتمال زیاد ازلی بودن دودمانش دلیل اصلی زندان طولانی مدتش است. اینجا هم تصویر کامل است: “یک جعبه ی چوبی با در منقش لای رختهای زنانه توی یکی از صندوقهای بزرگ مال مادرش در زیرزمین خانه”؛ جعبهای که پر است از “کتابهای چاپ سنگی و بیاضهای منگولهدار و کاغذها و سندهایی لولهپیچ شده.” مادر گاهی نوشتهها را زیرلب برای خودش میخواند. اینها حتما توصیفهای بیژن است از خانهی پدریاش که به تردید آزاردهنده ای در زندان ختم میشود:”آیا کسی، یا به قول خودش کس دیگری در پشت سر بازجوهای رسمی پرونده بود که او هم این موضوع [ازلی بودن خانوادۀ بیژن] را میدانست …؟” و کابوسی برای بیژن میسازد: “گاهی میشد، و هیچ دلیلی هم نداشت، که با خودم فکر میکردم انگار یک نفر دیگری هم هست که از پشت تاریکی چشم بند من او را نمیدیدم. هنوز صدای او را نشنیده بودم. اما بود، در سکوت مطلق …” تصویری از زندان، استیصال، تعلیق، و کنترل که انگار همیشه دگراندیشان ایرانی از جمله بابیها و ازلیها و بهاییها گرفتارش بودهاند.
بندی دیگر با این جملههای راوی شروع میشود: “سعی میکنم از حرفهایش، در واقع به کمک آنچه که ناخودآگاهانه نمیخواست به یاد بیاورد (مثل هر زندانی آزاد شده دیگر در آن سالها)، شرحی از بقیه ماجرای حبس این دوست را در اینجا بیاورم.” بارها از بیژن درباره ی پدرشمی پرسند و هر بار جواب میدهد که پدرش دو سال پیش از انقلاب مرده است. کم کم مطمئن میشود بازجوها از سابقهی خانوادگی اش باخبر شدهاند و دلیل دستگیریاش دگراندیش بودن و ازلی بودن اجدادش است.
***
در داستان نویسی، محمد علی جمالزاده از نخستین کسانی است که درباره بابیها داستان مینویسد. در تعلق خاطر جمالزاده به بابیها شکی نیست و اوست که گزارشهای داستانی نابی از منش آنها و آزارشان به دست پیروان ملاها و ایادی حکومت میدهد. در رمان – زندگی نامۀ سر و ته یک کرباس[۱۱]، جمالزاده مدام به بابیها برمیگردد، خواه با اسم بردن از مدرسهای که رفته بوده و میگفته اند مال بابیهاست (۹۲)، خواه وقتی از پدرش حرف میزند که معروف شده بود بابی است چون با آزادیخواهان آن روز اصفهان رفت و آمد داشت (۱۰۱) و خواه وقتی از کسانی میگوید که بابی شده یا به بابی بودن معروف شده بودند[۱۲]: میرزا اسدالله وزیر شهشهانی، ملک المتکلمین، حاجی مورچه خواری، ملا عبدالهادی، و البته پدر خود جمالزاده – سید جمال الدین واعظ – که با کردار و گفتار خود بیرحمی و جهالت ملایان رسمی شیعه و حاکمان را برملا میکردند.
اما اوج روایتش وقتی است که با همدلی از آزار بابیان میگوید. جایی از کتاب نقل میکند زمانی با پسر ملک المتکلمین در میدان شاه راه میرفته “… که ناگهان از وسط میدان شاه غوغای غریبی بلند شد … وقتی به هزار زور و زجر خود را به وسط انبوه مردم رساندیم، دیدیم دو نفر آدم حسابی را در میان گرفتهاند و دارند به قصد کشت میزنند … پیرمردی را چسبیده، گفتیم: عمو جان تو را به خدا چه خبر است؟ بدون آنکه نگاهی به ما بیندازد، نفسزنان نفسزنان گفت: «بابیکُشی است، بزنید» و دیوانهوار خود را به میان آن ولوله و جنجال انداخت … مردم از زن و مرد و کوچک و بزرگ، با چشمهای از حدقه درآمده که شرارۀ تعصّب و شقاوت در آن میدرخشید، مانند سگهای هار و گرگان خونخوار بر آنها حمله میآوردند و در زدن و ضربت وارد ساختن بدانها و در اهانت و شتم و لعن و دشنامهای قبیح، بر یکدیگر سبقت میجستند. دیوانهوار فریاد میزدند که باید داغ و درفششان کرد، باید سنگسارشان کرد، باید چشمشان را درآورد …” (۹۹-۹۷) جایی دیگر، وقتی جمالزاده کودک است و با خانواده اش به طرف تهران میروند در روستای علی آباد کاشان به عدهای بابی یزدی برمیخورند که به خاطر اعتقادشان مجبور به ترک دیارشان شدهاند و احوالی بسیار رقتانگیز دارند. همدلی مادر جمالزاده با آوارگان هر دو را به گریه میاندازد. (۱۰۶-۱۰۳) جمالزاده با بازنمایی این صحنه و صحنههایی شبیه این در کارهایش، تصویری از شقاوت ارباب دین و پیروانشان وارد فرهنگ مردم ایران میکند. نگاهی که جمالزاده به ملایان دارد به تدریج به یکی از ارکان گفتمان مسلط فرهنگی ایران تبدیل میشود و خوانندگان شاهد بازنمایی چهرۀ منفی از ملایان در بسیاری از آثار ادبی پیش از انقلاب اسلامی هستند.
به جز تاکید بر نقش علمای شیعه در شوراندن مردم علیه بابیان، جمالزاده تصویری مثبت از ملاهای روشن اندیش به دست میدهد که به آیین باب منسوبند. بیشتر این بازنمایی ها حاوی مقایسهای با روحانیون فاسد صاحب قدرت است. یکی از این ملاهای بابی مسلک، ملا عبدالهادی است که در “طول این داستان و تا آخر کتاب حضور تامّ و تمام دارد … ملّا عبدالهادی نمادی از آخوندی است که به اعتقاد بابی گرایش یافته و به همین دلیل علما او را طرد کردهاند و او هم پشت پا به همۀ دانستههای قدیمی زده، دانستههایی که سست و بیاساس بوده است.”[۱۳] عبدالهادی در رمان-خاطرۀ جمالزاده نماد روشن اندیشی است که با کردار نیک نیز آمیخته شده، او معروف به حلم و تقواست و هر جا از او برآید، به مردم و کسانی که به بابی بودن متهم میشوند کمک میکند. برای مقایسۀ منش عبدالهادی با آخوندهای دیگر، راوی از کتک زدن سبعانه “جوان بلند قد رشید” توسط مردم به رهبری آخوند ده میگوید: “در میان این جمعیّت از همه خشنتر و بیرحمتر آخوند دِه بود. چشمهای بیعاطفهاش که چون چشم گرگ میدرخشید، از حدقه بیرون آمده بود … نعرهاش بلند بود که ای ملعون، ای خبیث، ای مرتدّ واجبالقتل، ای ملحد مهدورالدّم، ای زندیق، ای کافر، ای از سگ بدتر … و دستش مثل یک نیمهآجر بالا میرفت و با شدّت هر چه تمامتر بر سر و صورت و پشت و سینۀ جوان پایین میآمد». (۳۴۴) ملّا عبدالهادی، که راوی قبلا از سجایای نیک او گفته است، آخوند را به افطار دعوت و از او بعضی سوالات فقهی میپرسد و بی سوادی او را نشان میدهد و او را از خانه اش بیرون میکند: “… تو باید گاو بچرانی، تو را با ملّایی چه کار؟ … این عمامه را فورا از سرت بردار و به جای آن یک عدد کلاه نمدی حسابی به سر بگذار و بیل به دوش و داس به کمر … مشغول کشت و زراعت بشو … شاید خداوند ارحم الراحمین از گناهت بگذرد. ” (۳۵۲ -۳۵۱) در مقابل، به تیمار جوان بابی میپردازد و از او دلجویی و راهی اصفهانش میکند. (۳۵۷)
سر و ته یک کرباس سندی است همدلانه از آن چه بر بابیان و منسوبان به جنبش باب در سال های پیش و پس از انقلاب مشروطیت رفته است. جمالزاده با گزارش وقایع پیش آمده، تضاد بین ملاهای صاحب قدرت و بابیان را برجسته میکند و، از دیدگاه خود، نشان میدهد که بابیان در سمت درست تاریخ ایستاده اند. او با داستانهای خود نوعی از روایت در مذمت آخوندهای فاسد آفرید که تا پیروزی انقلاب اسلامی بر فضای داستانی ایران حاکم بود.
***
حضور بابیان و ازلیان در آثار ادبی فارسی کم است اما چند اثری که در این مقاله تحلیل کردهام اهمیت آنها را در ادبیات داستانی ایران نشان میدهند. بر خلاف گذشته، کم کم آنها به عنوان فعالان موثرعرصۀ تغییر و تکاپو برای پیشرفت و ایرانِ بهتر به رسمیت شناخته شدهاند. بابیان در نوشتهها، دیگر فقط موضوع تکفیر و ارتداد نیستند و این اتفاق فرخندهای است.
[۱] فشاهی، محمد رضا. واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال، تهران: انتشارات جاویدان، چاپ اول، ۲۵۳۶.
[۲] پیش از آن به جز مقاله ای از احسان طبری و کتابچه ی جدلی از احمد کسروی، مخالفت های مکتوب با باب و جنبش بابی از زاویه دینی و اسلامی بود.
این انتخاب عنوان از سوی عبدالکریمی، اما، مانع توقیف زودهنگام و جمع آوری آن از کتابفروشی های ایران نشد. [3]
[۴] حسن محدثی در یادداشتی که بر رمان نوشته از”معرفت خفیه یا غریبه” حرف میزند و چنین قضاوت میکند: “… این اثر بهخوبی نشان میدهد که چگونه معرفت خفیه یا غریبه (occult science) در دورهای طولانی از تاریخ ایران معرفت هژمونیک یا از جمله معرفتهای هژمونیک بوده است (معرفتی که بیشترین نفوذ را در میان مردم یک کشور در عصری معین دارد؛ نظیر معرفت علمی در جهان و جوامع مدرن) و همچنان یکی از تأثیرگذارترین معرفتها در ایران است. اینکه تاریخ هر کشور چگونه رقم بخورد، نسبتی وثیق با معرفتهای هژمونیک و مسلّط در آن کشور دارد و اگر تاریخ ما چنین رقم خورده است، بیشک نسبت وثیقی با «معرفت خفیّه» و «معرفت دینی» بهعنوان دو معرفت هژمونیک و مسلّط در کشور ما داشته است.”
محدثی، حسن، یادداشت حسن محدثی در مورد کتاب «دن کیشوت های ایرانی»؛ تاریخ بندگی/ داستان تاخت و تاز معرفت خفیه در ایران، سایت فرهنگ امروز
با این داوری محدثی، عبدالکریمی جنبش بابی را موضوع مناسبی برای طرح دوبارۀ سوالِ چرایی و چگونگی ضعف جامعه ایران در گذشته و حال دانسته است.
[۵] محدثی، حسن، همان.
[۶] دن کیشوت های ایرانی در زمستان ۱۳۹۷ منتشر و بلافاصله توقیف شد. ماموران، نسخه های کتاب را از تمام فروشگاه ها جمع آوری کردند.
[۷] عبدالکریمی، بیژن (۱۳۹۴) «کارکرد سیاسی-اجتماعی خواب: گزارشی از نشست نقد و بررسی کتاب «مقدمهای بر رؤیاشناسی تاریخی». سایت فرهنگ امروز، به نقل از حسن محدثی تاریخ بندگی/ داستان تاخت و تاز معرفت خفیه در ایران
[۸] اشراق خاوری، عبدالحمید. (ترجمه و تلخیص). تلخیص تاریخ نبیل زرندی (مطالع الانوار)، نشر مرآت، ۱۹۹۱.
[۹] زمانی، سپیده. زن ها به آسمان نگاه می کنند، تهران: نشر سیب سرخ، ۱۳۹۸، ص۵ ۳- ۳۱.
[۱۰] https://rfarokhfal.wixsite.com/pencilcoffee/mwrd-dwst-ma?fbclid=IwAR2K_hmivSV_FF915UMBjtqFQMfOyE2_mgphLEhm5Mv2KhvbtNKDCw61yOc
[۱۱] جمالزاده، سید محمد علی. سر و ته یک کرباس، تهران: انتشارات سخن، چاپ سوم، ۱۳۸۹.
[۱۲] امینی، تورج. “من بهایی و جمالزاده ازلی”
[۱۳] امینی، تورج. همان.