محمد عبدی: تصویر مغشوش «سه استاد»؛ گلستان، بهار، هاشمی نژاد

«سه استاد؛ ابراهیم گلستان، قاسم هاشمی‌نژاد و شمیم بهار» نوشته جعفر مدرس صادقی در نشر مرکز و در ۲۴۸ صفحه منتشر شده است. جعفر مدرس صادقی در معرفی این کتاب می‌نویسد: «برای نسلی که از اوایل دهه‌ پنجاه خورشیدی به عرصه رسید و سر از لاک خودش بیرون آورد، این سه تن سه‌تا از شاخص‌ترین قلّه‌ها بودند. تن ندادند به آن جریانی که داشت همه چی را به یک طرف می‌برد، تن ندادند به سلیقه‌های مسلّط و معمول و سوار هیچ موجی نشدند. هر کدام راه خودش را رفت و کار خودش را کرد. این ادای دین شاگردی‌ست به استادانی که هرگز به دنبال لشکرکشی نبودند و هیچ تلاشی هم در این راستا به خرج ندادند. هر کدام برای خودش سرداری بود ــ هرچند بی‌سپاه و تنها.». این سه نویسنده، ابراهیم گلستان، قاسم هاشمی‌نژاد و شمیم بهار همزمان با توسعه نامتوازن ایران در عصر پهلوی، پایه مدرنیسم در ادبیات داستانی ایران را هم بنا نهادند. مدرنیته در جمهوری اسلامی به عنوان «غرب‌زدگی» درک شد. محمد عبدی، سینماگر، منتقد سینمایی . داستان نویس که مستندی هم درباره ابراهیم گلستان ساخته، این کتاب را خوانده. نظر او درباره این اثر را می‌خوانید:

«سه استاد» کتاب تازه‌ای است که نشر مرکز در ایران به چاپ سپرده؛ کتابی که در آن جعفر مدرس صادقی سعی دارد تحلیلی بر آثار سه نویسنده برجسته ادبیات فارسی ارائه کند: ابراهیم گلستان، شمیم بهار و قاسم هاشمی نژاد.

هر سه نام آثار درخشانی در کارنامه دارند و حالا تلاش یک داستان نویس در شرح و بسط مفصل آثار آنها می‌تواند در وهله اول جذاب به نظر برسد، اما این کتاب ۲۴۸ صفحه‌ای، در نهایت خواننده‌اش را نومید می‌کند و دست خالی به نقطه اول باز می‌گرداند.

نویسنده این سه نفر را از همان عنوان کتاب «استاد» خطاب می‌کند و می‌گوید که هر کدام برای خودشان «سرداری» بوده‌اند و حالا این کتاب «ادای دین شاگردی است به استادانی که هرگز به دنبال لشگرکشی نبودند.»

با این اوصاف طبیعتاً هر «ادای دین شاگردی به استاد» باید توأم با احترام و ذکر ویژگی‌های مثبت و متمایز کار یک «استاد» باشد، اما عجیب این که مدرس صادقی در صد و سه صفحه‌ای که درباره ابراهیم گلستان نوشته، به طرز غریبی در حال کوبیدن «استاد» و ذکر معایب داستان‌های اوست که این سوال اصلی و اساسی را بوجود می‌آورد که اگر داستان‌های گلستان این مقدار ضعیف و فاقد ارزش هستند که نویسنده می‌گوید، اصلاً چرا بیش از صد صفحه درباره او نوشته و چرا استاد خطابش می‌کند؟!

تمام این بیش از صد صفحه را می‌توان در چند جمله نویسنده خلاصه کرد که داستان‌های اولیه گلستان حزبی هستند و وقتی از حزب هم بیرون آمده، کماکان بار مبارزه سیاسی با کلام استعاری‌اش را حفظ کرده و نویسنده همواره در حال پند دادن است. همین چند جمله بدیهی- که به کرات درباره گلستان گفته شده- در تمامی این صفحات به طرز غریبی بارها و بارها تکرار می‌شود، آن هم با لحن بسیار تندی که گاه نویسنده گلستان را به سخره می‌کشد و حتی فریاد «وا اسفا» سر می‌دهد: «وا اسفا که قصه نویس بعد از سی سال تمرین و تجربه در قصه نویسی و این همه فراز و فرودی که از سر گذرانده است، هنوز در بند موعظه کردن و درس اخلاق و شعار دادن است!» (ص ۱۱۸)

یا «ببینید قصه نویس با این تحلیل‌های آبکی و ساده لوحانه….» (ص ۱۱۱)، «قصه نویس با دخالت‌های بی جا و با این پرگویی‌ها و توضیحات اضافی….» (ص ۷۹)، «… تفسیرهای عالمانه‌ی خودش را به استحضار مخاطبان رسانده است- مخاطبانی که قصه نویس آنها را یک مشت آدم نادان یا کودکان چشم و گوش بسته‌ای فرض کرده است که از همه جا بی خبرند و همانا قصه نویس است که رسالت راه نمایی و هدایت آنها را به عهده دارد.» (ص ۶۲).

اینها تنها نمونه هایی است از جملاتی که نشان می‌دهد مدرس صادقی بر خلاف ادعایش در مقدمه، احترامی برای ابراهیم گلستان قائل نیست و نوشته او هر چیزی است جز «ادای دین».

حال اگر از این پیش فرض «استادی» و «ادای دین» گذر کنیم و به این نوشته مدرس صادقی، تنها به عنوان یک متن انتقادی درباره گلستان نگاه کنیم باز هم با نتیجه نومید کننده‌ای روبرو می‌شویم: نویسنده به طرز غریبی خلاصه داستان تمام قصه‌های گلستان را در کتاب آورده و در واقع حجم بسیار زیادی از این متن صد صفحه‌ای تنها روایت این داستان هاست که به هیچ دردی نمی‌خورند جز پر طول و تفصیل کردن متن. در واقع مدرس صادقی در برخورد با هر داستان، خلاصه مفصل آن را می‌نویسد و چند جمله توأم با طنز و متلک درباره پیام‌های این داستان‌ها اضافه می‌کند، بی آن که فارغ از این پیام ها- و علاقه گلستان به دادن پند و اندرز که خودش آن را در شاعر مورد علاقه‌اش سعدی هم یک نقطه حسن می‌بیند و نه نقطه ضعف – قدرت تحلیل جهان داستان، شیوه روایت و واکاوی نثر- که ارزش‌های بلامنازع آثار داستانی گلستان هستند- را ندارد.

در دو فصل بعد شاهدیم که ظاهراً ادای احترام «استادی»، به برخوردها و روابط شخصی بیشتر ارتباط دارد تا ادبیات. نویسنده که گلستان را تا به حال ندیده، به شدت به او حمله می‌کند، اما شمیم بهار را که چند بار با احترام بسیار دیده، می‌ستاید و حتی اگر در جایی ایرادی به کار او وارد می‌داند، به جای کلمه منفی، سه نقطه می‌گذارد و بسیار با احتیاط – و با احترام- رفتار می‌کند و وقتی به دوستش قاسم هاشمی نژاد می‌رسد، جز ستایش محض چیزی نمی‌بینیم.

متن کوتاه او درباره بهار، چیزی نیست جز تلاش برای پیدا کردن ربط شخصیت‌های داستان‌های کوتاه بهار به یکدیگر – که بی جهت به درازا می‌کشد و نکته چندانی را روشن نمی‌کند- و باز شرح خلاصه داستان همه قصه‌ها که مشخص نیست چه دردی را دوا می‌کنند.

تعارف و احترام کار دست نویسنده می‌دهد تا آنجا که بی جهت به ستایش از «قرنها بگذشت» می‌پردازد و می‌نویسد: «استاد همان استادی ست که دیده بودیم و می‌شناختیم.» (ص ۱۵۲)، در حالی که در هر ارزیابی بدون تعارفی، «قرنها بگذشت» (و اثر بعدی بهار، «چهارده») اتفاقاً نشان از آن دارد که استاد همان «استاد» نیست و این دیالوگ‌های گنگ، شعاری، نامفهوم، بی سرانجام و بی ربط (درباره از دست رفتن طبیعت تا مثنوی!) هیچ ارتباطی با داستان‌های کوتاه شگفت انگیز شمیم بهار ندارند و یک سقوط حیرت انگیز و غیر قابل باور یک داستان نویس و منتقد طراز اول را به نمایش می‌گذارند.

بخش قاسم هاشمی نژاد هم باز با نقل روایت‌ها و جملات کلی ادامه می‌یابد و مدرس صادقی که حداقل در مقدمه کتاب نوید نثر جذابی از خودش را می‌دهد، در طول کتاب به نثر شلخته و بی دقت و گاه حتی عجیبی می‌رسد که بیشتر به پیاده کردن سخنانش از روی نوار می‌ماند تا نثری نوشته شده و کار شده.

بخش پیوست هم یک خاطره نویسی زائد است که به رغم جذابیت جداگانه‌اش، جایی در این کتاب ندارد و مشخص نیست که چرا مدرس صادقی گمان کرده خاطرات جوانی او و دیدار و کارش با هاشمی نژاد می‌تواند به عنوان «پیوست» ضمیمه کتابی شود که قرار بوده تحلیل آثار سه نویسنده باشد- که البته در نهایت نیست.

در همین زمینه:

عباس میلانی: «برخوردها در زمانه برخورد» نوشته ابراهیم گلستان همسنگ ضد خاطرات آندره مالروست

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی