شهرام شیدایی از شاعران و مترجمان نامآشنای ایران در سالهای دهه ۱۳۷۰ در آذر ۸۸ به دلیل ابتلا به بیماری سرطان در ۴۲ سالگی در کرج درگذشت. آثار چاپ شده شهرام شیدایی عبارتند از: آتشی برای آتشی دیگر (مجموعه شعر)، آدمها روی پل (ترجمه، منتخب شعرهای ویسلاوا شیمبورسکا، شاعربانوی لهستانی و برنده نوبل ادبی -ترجمه همراه مارک اسموژنسکی و چوکا چکاد) شاید دیگر نتوانم بگویم، (ترجمه شعرهای صالح عطایی، بلکه داها دئینمهدیم، همراه چوکا چکاد)، ثبت نام از کسانی که سوار کشتی نشدهاند (مجموعه داستان از هشت نویسنده ایرانی) پناهندهها را بیرون میکنند (مجموعه داستان)، خندیدن در خانهای که میسوخت (مجموعه شعر) رنگ قایقها مال شما (ترجمه آثار اورهان ولی). علیرضا آبیز در «بانگ نما» در فیلمگفتاری که میبینید با تکیه بر شعر بلند «سنگی برای زندهگی، سنگی برای مرگ» چهرهای از این شاعر فقید را ترسیم میکند. متن گفتار را نگین کیانفر اجرا کرده است.
متن فیلمگفتار:
من در این درّه تیرباران شدهام
دیگر خاک هم چیزی به یاد نمیآوَرَد
سبزهها سبزههای چهل سال پیش نیستند
آسمان آسمانِ چهل سال پیش نیست
پرندههایی که الآن در این درّه آواز میخوانند و میچرخند
پرندههای چهل سال پیش نیستند
آهای!!!!!
من در این درّه تیرباران شدهام
چرا چیزی از این درّه مرا به یاد نمیآورد!؟
شعر بلند سنگی برای زندهگی، سنگی برای مرگ گفت و گوی طولانی شاعر است با خود و با دیگران. شهرام شیدایی از دل این گفت و گو زندگی فکری خود را در آستانه و بلکه در میانه ی مرگی ناگزیر روایت می کند.
آیا من وقتی در شکمِ مادرم بودهام میدانستهام که نمیاندیشم، پس نیستم؟
آیا کسانی که بیرون میاندیشیدند و بودند، اندیشیده بودند که باشند؟
این پرسشهای فیلسوفمآبانه ادامه می یابد و به پرسش از رخدادها و عقاید سیاسیای میرسد که جهان ما را شکل دادهاست:
من اعتقاد داشتم وقتی یک لقمه نان برای خوردن نداری
عاشقِ دخترِ همسایه شدن فاجعه است
پرسش از عدالت اجتماعی، رؤیا و یا کابوس برابری، دیوار آهنین و آنچه در دو سوی آن گذشت، جنگ، هنر، ادبیات و بسیار پرسش های دیگر مطرح می شود بی که پاسخی روشن بیابد. شعر در پاره ی نخست با وصف غولی آغاز میشود که صخرههای عظیم پرتاب میکند و در پی سنگهای تازهای ست. سنگهایی که برای زندگی و مرگ یکسان باشند. هم بتوان یاد رفتگان را در آن حفظ کرد و هم بر سایهی زندگان گذاشت تا گم نشوند. در پایان هم دیگربار غول را میبینیم که جمجمهها را یکبهیک روی سنک میگذارد و میشکند. گویی سرانجام سنگی را یافتهاست که زنده و مرده را به یکسان میپذیرد.
شاعر به خود هشدار میدهد که شعر و ادبیات و هنر متجاوزند و نویسندگان با دورکردن مردم از آنچه برایشان مقدّر است به مردم خیانت میکنند:
باید دیگر خفه شویم
ادبیات مردم را فریب میدهد آنها را به جاهایی پرتاب میکند
که نمیتوانند برگردند
آنها زحمت کشیدهاند برای آنها زحمتها کشیده شده که فقط مشغول باشند
فراموش کنند چه اتفاقهایی میافتد سرشان را پایین بیندازند و
کارشان را بکنند و
گاهی بروند رأی بدهند یا سرشان را بیندازند پایین و حتا رأی ندهند
سنگی برای زندهگی، سنگی برای مرگ آخرین مجموعه شعر شهرام شیدایی ست که نشر کلاغ سفید در سال ۱۳۹۲منتشر کرد. شهرام شیدایی در ۲۳ خرداد ۱۳۴۶ در سراب به دنیا آمد و در دوم آذرماه ۱۳۸۸ بر اثر سرطان مری در تهران درگذشت:
پسربچهای از پشتِ پنجره میبیندش و از پدرش میپرسد:
-بابا! کسی که میمیره
سایهشم با خودش می بره؟!
-نه دخترم!
-من پسرم بابا!
-نه پسرم! سایه نمیدونه مردن یعنی چی.
بیشتر بخوانید:
بانگ – نوا: علیرضا آبیز: بُزچوش