راضیه مهدی‌زاده: سلینجر یا دیکنز؟

آیا نویسنده باید سلینجروار در پستو بنشیند و بنویسد و اجازه بدهد آثارش به جای او حرف بزنند یا یک سلبریتی باشد؟

راضیه مهدی زاده

حرفه: جن‌زده

در این مجموعه مقالات (در پنج بخش) قرار است از بدیهیات و کلیشه‌ها حرف بزنیم. دیوید فاستر والاس نویسنده فقید آمریکایی در سال ۲۰۰۵ در مراسم فارغ‌التحصیلی در کالج کنیون در سخنرانی با عنوان «این است آب» از پدیده‌ی بدیهی مثل آب حرف می‌زند. (تا به حال برایتان این سوال پیش آمده که آب چیست؟ آبی که ۷۰ درصد تن آدمی و بیش از ۷۱ درصد کره‌ی زمین از آن تشکیل شده است. پدیده‌ای که از فرط حضور، ناپیدا شده است.)

این نوشته‌های کوتاه هم قرار است به مفاهیم کلیشه‌ای نگاهی دوباره داشته باشد. این بار این کلیشه آب نیست. سوال‌هایی‌ست مثل نویسنده کیست؟ نویسنده‌ی واقعی کیست؟ تفاوت ادبیات زرد و ادبیات سبز در چیست؟ مرز میان ادبیات عامه‌پسند یا ادبیات جدی کجاست؟

سلینجر یا دیکنز؟

آیا نویسنده باید در اینستاگرام عکس خودش را بگذارد؟ آیا نویسنده باید هر روز از زندگی و فضای شخصی‌اش عکس بگذارد و با خوانندگانش رابطه‌ی رو در رو داشته باشد؟ یا سلینجروار در پستو بنشیند و بنویسد و اجازه بدهد آثارش به جای او حرف بزنند؟ آیا نویسنده سلبریتی‌ست؟ فلانی چقدر از کتاب‌هایش عکس می‌گذارد؟ فلانی مگر نویسنده نیست پس چه نیازی‌ست به این همه حضور فعال در شبکه‌های مجازی؟ فلانی نویسنده است یا بازیگر؟

این سوال‌ها که در دایره‌ی مخاطبان ادبیات و جامعه‌ی نویسندگان، این روزها بسیار شنیده می‌شود همراه با نوعی طعنه است؛ سوال‌هایی که پرسیده نمی‌شوند تا به پاسخ دقیق و مشخص برسند یلکه اصولا به صورت سلبی پرسیده می‌شوند و در خودشان نوعی انتقادِ نهانی دارند که نویسنده باید‌شان و منزلت خود را حفظ کند. در سکوت، کتابش را بنویسد. اگر حرف و نظری دارد کتاب‌هایش خود باید گویا باشند و این همه عکس گذاشتن از خود و کتاب‌ها چیزی جز خودنمایی و فخرفروشی نیست و نویسنده را از جایگاه کوه المپ، پایین می‌آورد.

در کتاب «تا روشنایی بنویس» نوشته‌ی احمد اخوت نویسنده و مترجم بزرگ کشورمان، از لحظه‌های پرشور و شعفی می‌گوید که در نوجوانی داشته است. او به همراه دوستش شب‌ها بیدار می‌ماندند و از پنجره‌ی خانه، اتاق همیشه روشن همسایه‌شان را دید می‌زدند. همه‌ی شهر و پنجره‌هایش در تاریکی فرو رفته بودند به غیر از آن پنجره که همیشه روشن بود. آنجا نویسنده‌ای زندگی می‌کرد که چراغش را شب‌ها روشن می‌کرد و تا روشنایی صبح می‌نوشت.

این چراغ روشن، همچون سوسوی یک ستاره در بلندترین نقطه‌ی آسمان در دل این دو نوجوان جایگاهی والا پیدا کرده بود. چند بار هم نویسنده را در کافه‌های اصفهان دیده بودند و از خوشحالی در پوستشان نمی‌گنجیدند. نویسنده با کاغذ و کتاب‌هایش روی میز چوبی کافه نشسته بود و می‌نوشت. آن‌ها در عالم نوجوانی می‌دانستند که او همان کسی‌ست که چراغ شهر را تا صبح روشن نگه می‌دارد؛ همان انسان نیمه خدایی که شب‌ها بیدار است و در حال خلق دنیایی تازه است.

وقتی شرح این سرمستی از دیدن نویسنده را می‌خواندم به این فکر کردم که آیا نویسنده در زمانه‌ی ما نیز چنین جایگاهی دارد؟ نویسنده‌ای که به برکت ظهور رسانه‌های جمعی دلیلی نمی‌بیند در پستوی خانه و کتابخانه بنشیند و فقط و فقط بنویسد. نویسنده‌ای که خواسته و ناخواسته (خواسته به دلیل میل و علاقه‌ی شخصی و حس مسئولیت در برابر کتاب‌هایش، ناخواسته: زیرا چاره‌ای ندارد چون ناشر و جوامع کوچک کتابخوانی و متنقدان ادبی به هر دلیلی کتاب او را معرفی نمی‌کنند.) باید از خودش و کتاب‌هایش عکس بگذارد و آن‌ها را تبلیغ کند.

در کتاب «تا روشنایی بنویس» نوشته‌ی احمد اخوت نویسنده و مترجم بزرگ کشورمان، از لحظه‌های پرشور و شعفی می‌گوید که در نوجوانی داشته است. او به همراه دوستش شب‌ها بیدار می‌ماندند و از پنجره‌ی خانه، اتاق همیشه روشن همسایه‌شان را دید می‌زدند. همه‌ی شهر و پنجره‌هایش در تاریکی فرو رفته بودند به غیر از آن پنجره که همیشه روشن بود. آنجا نویسنده‌ای زندگی می‌کرد که چراغش را شب‌ها روشن می‌کرد و تا روشنایی صبح می‌نوشت. این چراغ روشن، همچون سوسوی یک ستاره در بلندترین نقطه‌ی آسمان در دل این دو نوجوان جایگاهی والا پیدا کرده بود. چند بار هم نویسنده را در کافه‌های اصفهان دیده بودند و از خوشحالی در پوستشان نمی‌گنجیدند.

احمد اخوت

آیا هنوز هم اشتیاق برای دیدن این نویسنده وجود دارد؟ اولین برخورد من با این سوال، یک “نه” قاطع بود. زیرا در دسترس بودن نویسنده و دیدن زندگی روزانه‌ی او و دوست‌ها و روابط خانواده گی‌اش و… که آشکارا در معرض دید همگان قرار دارد آن جنبه‌ی رازآلود و معمایی نویسنده را از او زدوده است.

در زمانه‌ی ما هرچقدر هم که یک نویسنده منزوی باشد با یک جست و جو در اینترنت و نوشتن اسمش در مستطیل سفید گوگل، در دسترس می‌باشد و می‌توانید به وب سایت و ایمیل و حساب کاربری توئیتر و اینستاگرامش دست پیدا کنید.

بعد از برخورد اولیه‌ام که یک «نه» قاطع بود لایه‌ی دیگری از نویسنده و نحوه‌ی اشتیاق به او پیدا کردم. آیا در دسترس بودن نویسنده به معنای از بین رفتن اشتیاق کشف است؟ آیا اینکه چهره‌ی نویسنده برایمان آشنا شده است، دیدارش در جهان واقعی شگفت‌زده‌مان نمی‌کند؟ آیا هنوز هم وقتی از نویسنده حرف می‌زنیم از موجودی سخن می‌گوییم که فقط گاهی همچون ستاره‌ی سهیل در مجامع عمومی ظاهر می‌شود؟ چرا با عوض شدن زمانه، وسایل ارتباط جمعی، حضور اینترنت، تغییر شکل روابط انسانی و سازو کار نوشتن و صنعت نشر و… هنوز انتظار داریم که نویسنده همان موجود غارنشین (بالای کوه المپ‌نشین) باشد؟

نویسنده نیز فرزند زمانه‌ی خویش است؛ زمانه‌ای که از دوره‌ی مدرن و اصرار بر تخصصی بودن آثار و نظریه‌ی هنر والای مکتب فرانکفورت گذر کرده است و به دوره‌ی پست مدرن و اختلاط هنرها رسیده است.

نویسنده نیز می‌تواند مثل سایر هنرمندها از این درهم تنیدگی و اختلاط هنرها بهره ببرد؛ عکس بگذارد، فیلم درست کند، از ابزار موسیقی برای معرفی اثرش استفاده کند، از کتاب‌هایش حرف بزند، برای خودش جلسات اینترنتی نقد و بررسی کتاب تشکیل بدهد و…

شاید رنج بکشید و با خودتان بگویید اینکه نویسنده نیست. امر نویسندگی برای چنین فردی ساخته نشده است و این رفتارها بیشتر شبیه به شومن، شومن‌بازی‌ست و بیش از ژست روشنفکری چیزی در خود ندارد. در این موارد باید این نکته‌ای که مارسل پروست به آن اشاره می‌کند را در نظر بگیرید: او کتاب را محصول خود دیگری از نویسنده می‌داند؛ خودی که متفاوت با خودی‌ست که در عادت‌ها و ضعف‌ها و زندگی اجتماعی نویسنده نمود پیدا می‌کند.

در واقع اینطور نیست که در همه‌ی احوالات، نویسنده‌ای را ببینید که کتاب محبوب با منفورتان را نوشته است، آدمی را می‌بیند که دارد از نویسنده‌ی درون خودش حمایت می‌کند و از بعد نویسندگی‌اش حرف می‌زند.

با همه‌ی این‌ها، شواهد نشان می‌دهد که ما هنوز هم از دیدن نویسنده‌ها ذوق می‌کنیم. هنوز هم بلیط‌های ۱۵ دلاری دیدار با نویسندگانی مثل زیدی اسمیت و جومپا لاهیری و… در روز اول تمام می‌شوند. هنوز هم از دیدن اتفاقیِ محمود دولت‌آبادی در کافه نزدیک کتاب در خیابان کریم خان مشعوف می‌شویم و وقتی به خانه می‌آییم با ذوق تعریف می‌کنیم که «فکر می‌کنید امروز کی رو دیدم؟»

ادامه دارد

درباره همین موضوع:

راضیه مهدی‌زاده: جن‌زده یا روشنفکر؟

راضیه مهدی‌زاده: حرفه: جن‌زده- افسرده یا سرخوش؟

راضیه مهدی‌زاده: زرد یا سبز؟

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی