«شب مشوش» قباد آذرآیین در انتشارات پیام در آلمان

انتشارات پیام در آلمان مجموعه داستان تازه‌ای از قباد آذرآیین را با عنوان «شب مشوش» منتشر کرده است.

«شب مشوش» شامل ۳۵ داستان کوتاه است که از آن میان داستان‌های «فال»، «میموزا در غربت»، «نینا» و «رودابه» پیش از این در نشریه ادبی «بانگ» منتشر شده.

قباد آذرآیین متولد ۱۳۲۷ در مسجد سلیمان کار ادبی خود را از نیمه دوم سال‌‌های دهه ۱۳۴۰ با چاپ داستان‌هایی در مجله «خوشه» آغاز کرد. داستان‌های آذرآیین به یادآورنده حال و هوای کلی ادبیات جنوب در یک پیشزمینه واقع‌گرایانه است.

آذرآیین پیش از این در مصاحبه با «بانگ» درباره تاثیر تجربه زیسته در آفرینش ادبی گفته بود:

 «تک تک داستان‌های من، برگرفته از تجربه‌های زیسته‌ی من هستند. فکر می‌کنم این حکم در مورد هر نویسنده‌ای صادق باشد. بدون تجربه‌ی زیسته، نویسنده چاره‌ای جز توسل به بازی‌های زبانی ندارد. داستان بدون تجربه‌ی زیسته پوک و توخالی است… از میان کارهایم، رویدادهای رمان “عقرب‌ها را زنده بگیر” و “روزگار شاد و ناشاد محله‌ی نفت‌آباد” تجربه‌های زیسته مستقیم خودم هستند با شخصیت‌های داستان داستان این کتاب‌ها زندگی کرده‌ام.»

  داستان «فال»، یکی از داستان‌های مجموعه «شب مشوش» مانند بسیاری از داستان‌های این مجموعه به زندگی فرودستان و جاماندگان اجتماع توجه دارد. نسیم خاکسار پیش از این در مصاحبه با «بانگ» درباره این داستان گفته بود:

«در این داستان، عنصر توهم نقش اصلی را دارد. شهر، به شهر اشباح شباهت دارد. همه جا تعطیل است. کسی هم توضیح نمی‌دهد. حضور همین چند آدم در آن، مثل پیدا شدن اشباحی هستند از میان یک مه غلیظ. همه سرد و بی‌روح حرف می‌زنند. دختر فال فروش که مرد زندانی نخستین برخوردش را بعد از خروج از زندان با او دارد فقط حرف خودش را تکرار می کند. راننده و فروشنده هم همین طور. تنها واقعیت استوار این شهر، زندان و قبرستان است و کارگران بی‌جا و بی‌پناه با کار مشقت بارشان؛ هنگام ساختن یک برج و دادگاهی که محکوم می‌کند.»

خاکسار در ادامه درباره فضا و شخصیت اصلی در این داستان گفته بود:

«حضور همین عناصر، فضای داستان قباد آذرآئین را به فضای برخی از داستان‌های ساعدی نزدیک کرده است. شخصیت اصلی این داستان، کارگر سابق، زندانی و متهم به قتل وقتی در پایان داستان و بعد از دو روز مرخصی و گشت زدن در این شهر باز برمی‌گردد به زندان، همان دخترک فال فروش را پائین تپه می‌بیند که با همان لحن و صدای دو روز پیش از او می‌خواهد: آقا یک فال بخر. گویی زمان در این مدت هیچ صیرورتی نداشته است و زندگی دایره‌ی بسته‌ای است که درماندگی و فلاکت آدم‌ها در آن تکرار می‌شود.»

 آذرآیین مجموعه داستان‌های «پسری آن سوی پل»، «حضور»، «شراره بلند»، «داستان من نوشته شد»، چه سینما رفتنی داشتی یدو؟»، «هجوم آفتاب» و «عقرب‌ها را زنده بگیر» را منتشر کرده است. او می‌نویسد:

«سال شصت، من یک دبیر پاکسازی ‌شده! بودم. با دست نوشته‌ی بیست و چند صفحه‌ای ازشهرمان، مسجدسلیمان آمدم تهران تا نوشته‌ام را به آقای درویشیان بسپارم عنوان دست نوشته ی من “راه که بیفتیم ترسمان می‌ریزد” بود. همان جا، روبه روی آقای درویشیان  نشستم. ایشان دست نوشته‌ مرا خواندند. من زیرچشمی ایشان را نگاه می‌کردم. می‌دیدم که دارند از خواندن کتاب لذت می‌برند. دست‌نوشته را که خواندند، از آن طرف میز دستشان را دراز کردند، با لبخند روی شانه‌ من زدند و گفتند: “آفرین”… بعد سرشان را  بالا بردند و رو به طبقه‌یبالای دفتر نشر گفتند: داستان آقای آذرآیین را به فایل داستان های منتشره‌ این فصل اضافه کنید.” کتاب لاغر”راه که بیفتیم ترسمان می‌ریزد” با یک روی جلد زیبا منتشر شد. همان روز راه افتادم، ترسم ریخت و داستان‌نویس شدم.»

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی