حیرت میکنم از این باغ
که دستِ پاییز را
میبوسد!
حیرت میکنم از این عطر
که خود را
بر جنازه میافشاند!
حیرت میکنم از این رود
که به مرداب می ریزد!
من در آینهها تکرار نمیشوم
من از آینه عبور میکنم
من از عاقبتِ خویش
نمیترسم
درختی که در اتاق میروید
به سقف نمیاندیشد!