بهتزده، روی تمامی خطوط، مرگ تو ایستاده است بکتاش!
کاش در رثای خودت و صافی صدایت از حلقوم زندگی، شعری میسرودی از زیر خاک،
پنجره میگشودی به پاکی ندایت و خودت که از همه ما دریغ شدی.
چگونه شعر،
شاکی و شجاع،
افسار آفرینش در دست،
زنجیر شده بر تخت،
برتمامی خطوط مینویسد؟
“حرفی که اندر عبارت” میآید،
اندر عمل.
معرفت سرشارت در خاور
عشق ورزیات به آزادی
به زندگی،
به مریم!
شاعر جنگ بر پلیدی!
کابوس ابلیس،
که پلشت است و به قتل میرساند،
قاتل است و به دار میزند
با ویروس همکاری میکند این اواخر
به عمد
شعر را زنجیر میزند
زجر میدهد درکمای تاریخ!
بعد مصادره میخواهد کند تن شاعر را،
متفرق کند میخواهد یاران را،
گاز اشکآور بزند، میزند بر اشک خونشان!
بر تمامی خطوط “داد” تو ایستاده است بکتاش.
غارت امید بیجواب نمیماند.
گروگانها؟
رو به افزایشاند.
رو به افزایشایم.
زمین؟
ماتمزده چشم به راه است،
بهار در مخمل نسیم روانه شود،
آزادی به جغرافیای درد بیاید،
پایداری و شجاعت به خرج دهیم،
“نترسیم”
“ما همه با هم هستیم” بکتاش،
در رثای خودت
کاش
از حلقوم زندگی
شعری فریاد بزن!
از همین شاعر: