منصور کوشان در گسترهی ادب و فرهنگ فارسی حضوری چندسویه و تأثیرگذار داشت، دست کم از نیمههای دههی شصت خورشیدی. او رماننویس، شاعر، نمایشنامهنویس، کارگردان، پژوهشگر، روزنامهنگار ادبی و ناشر بود. در هر یک از این پهنهها نیز کارش از چندان ژرفا و جدیتی برخوردار بوده است که هم دریافتکنندهی جدی اثر هنری را به خود جذب کرده است، هم گفتمان ادبیات مدرن و مستقل فارسی را مایهور کرده است؛ و هم از سوی مقابل، دشمنان آفرینشگری و لذت هنری و خرد انسانی را به واکنش واداشته است.
منصور کوشان، بر خلاف رسم زمانهاش، آفرینشگری در سایه نبود، آفرینشگر سایهها نیز نبود. این نکتهها را از آن رو برجسته باید کرد که ما داریم از سه دههای سخن میگوییم که سایههای سنگینی نه تنها بر آفرینشگری ادبی و هنری ما چیره بوده است، بلکه ذهن، زبان، اندیشه و حتا شخصیت بسیاری از آفرینشگرانمان نیز در تیرگی فرو پوشیده شده، یا به تیرگی گراییده است.
یکی از شیوههایی که بسیاری از آفرینشگران ادبی و هنری ما در واکنش به سانسور در پیش گرفتهاند این بوده است که به درونمایهها و مضمونهایی نپردازند که حساسیت سانسورگران را بر میانگیزد. به این ترتیب تلاش کردهاند سانسورگریزی کنند. نتیجهای که به بار آمده این است که ادبیات کنونی ما در بیشترین بخش خود ادبیاتی خنثا است. ادبیات عاجز از بیان.
شمار اندکی اما بودهاند که از همان سالهای دههی شصت خورشیدی این نکته را دریافتند. دریافتند که آزادی بیان برای بیانگری است. ادبیاتی که چیزی برای بیان کردن ندارد، روی دیگر سکهی سانسور است. منصور کوشان در شمار اندک کسانی است که به چنان خودزنیهایی تن ندادهاند.
یورش تیرگی بر فرهنگ و ادبیات ما، خواه سنجیده و حساب شده، خواه به تصادف، از دو سو بوده است: یکی از سوی اخلاق بردگی، ضد آفرینشگری و بیچرایی اسلامی که از سوی حکومت با زور و خشونت رواج داده میشود؛ و دیگری از سوی گفتمانهایی که تلاش میکنند ادبیات را به مشتی شگرد و آرایهی زبانی فرو کاهند و از هر گونه معنایی تهی سازند. این یورش دوم، اگر چه به نظر میرسد به پیروی از جریانهای پسامدرن غربی دامن ادبیات ما را گرفته باشد، اما کارکردی جز در راستای هدفهای حکومت جمهوری اسلامی، که همانا سترون کردن زبان و تبدیل کردن ادبیات به کالایی تزیینی است، نداشته است.
منصور کوشان از چند جهت در برابر خردسوزی سانسور و بیمایگی ادبیات ایستاد: در زبان و سبک بیان، در درونمایه و موضوع کارهایش، و در کنش و کردار فردی و گروهیش.
چنانکه بالاتر اشاره شد، یکی از واکنشهای طبیعی به سانسور این است که زبان از سرراستی و روشنگویی فاصله میگیرد و در آرایهها و لفافههای گوناگون پوشیده میشود. گویاترین ویژگی سانسورزدگی این است که زبان کارکرد ارتباطی خود را از دست میدهد، پر میگوید اما خالی است، خالیبندی است. زبان کوشان تن به سانسورزدگی نمیدهد.
کوشان همواره، هم در کارهای ادبی، هم در کارهای مطبوعاتی، و هم در کنشهای ادبی-فرهنگیاش جانب روشنی را پاس داشته و پیش برده بود.
روشنی بیان و پالودگی زبان از ویژگیهای کاری و رفتاری کوشان اند. این ویژگیها را نه تنها در کارهای ادبی و هنری او، خواه داستان، نمایشنامه یا شعر میتوان بازشناخت، بلکه در نثر و جستارهایش، در گفتارش، در نشست و برخاستها، موضعگیریها، و کارهای فردی و گروهیاش نیز آشکار بود. این خصلت کوشان بود که زبان را پیچ و تاب نمیداد، در آن باد نمیانداخت، پرگویی نمیکرد، و اندیشه و بیانش را در مخفیگاهها و پستوهای زبانی پنهان نمیکرد.
همانگونه که اشاره شد، این ویژگیها محدود به کارهای آفرینشی کوشان نبودند و در همه سویههای فعالیت او حضور داشتند.
بگذارید شعر «خطابهی چهارم» را بخوانیم:
معنای شکفتن
در نگاه تو ست
معنای هر چیز که از زمین برآید
در بودن تو ست
اما تو باز
با هر نیاز
بهآسمان نگاه میکنی!
این نوشته را به هر شکل، بر هر زمینه، یا در هر متنی که بخوانیم، بیدرنگ به شعر بودن آن باور میآوریم. اما کدام آرایهی زبانی در آن هست که آن را شعر میکند؟ کدام شگرد؟ کدام بازی زبانی؟
این متن از تعریفهای رایج شعر، که بیشینهشان با سانسور همزیستی یافتهاند، بری است. تنها برهنگی خیرهکنندهی زبان و اندیشه است که آن را شعر میکند.
ما بیشتر صناعتها و شگردهای ادبیمان را در همجواری یا حتا به خاطر گریز از سانسور ابداع کرده و به کار بستهایم. در گذشت سالیان اکنون به آنجا رسیدهایم که شگردهای برآمده از شرایط سانسور به معیارها و سنجههای زیباشناسیک ما بدل شدهاند. برای مثال، تمثیل یکی از شگردهایی است که زمان افلاتون و پیش از او به عنوان شیوهای آموزشی به کار گرفته میشد. در کار نویسندگان ایرانی سدههای میانه مانند پورسینا، سهروردی و عینالقضات اما به شگردی برای در امان ماندن از گزند فقیهان و خشکاندیشان دینی و حکومتی به کار بسته شد. همین روند را میتوان در بهرهگیری از استعاره و نماد نیز پیگرفت و دامنهی آن را تا کنون بر رسید. ما هنوز بر سر اینکه «زرد» و «قرمز» در شعر نیما به چه اشاره میکنند بحث میکنیم. تا زمان نیما هنوز متوجه این نکته بودند که در پشت نماد و استعاره به دنبال معنای دیگری باشند؛ امروز اما دیگر نماد و استعاره را به خودی خود جشن میگیریم و آنها را از بایستگیهای شعری میپنداریم! اکنون در ایران معاصر، معنا داریِ متن عیب است!
با این همه، چه چیز شعر بالا را چنان مثال زدنی و در یاد ماندنی میکند؟
در این متن، افزون بر دو ویژگی همیشگی و امضایی کارهای کوشان که در بالا اشاره شد، یعنی روشنی بیان و پالودگی زبان، ویژگی دیگری نیز وجود دارد که به آن جان شعری میدهد: فشردگی اندیشه در بازنمایی یک تناقض بیزمان و بیمکان؛ و این فشردگی تا حدی است که از یک سو به چشم نمیآید اما از سوی دیگر به گونهای شگفتآور خلاصهکنندهی همهی تاریخ اندیشهی انسانی است. در آن طرح پرسشی است که از نخستین انسان اندیشهورز تاکنون با ما بوده است و هنوز پاسخی بر آن نیافتهایم: خطاب شعر به انسان است، انسانی که خود زاینده و آفرینندهی معنی و اندیشه و بالندگی است، اما برای چارهی دشواریها و یافتن پاسخی بر پرسشهایش، باز به سوی جهانی متافیزیکی چشم امید میبندد. و البته این بازنویسی من به خودی خود شعربودگی آن متن را آشکارتر میکند، چرا که نشان میدهد بازگویی آن به هر شکلی از شعر بودن آن میکاهد. به بیان دیگر، شعر از تفسیر آن بسی زیباتر، فراگیرتر، پیچیدهتر و در یاد ماندنیتر است. از سوی دیگر، هنگامیکه زبان بدون ملاحظهی سانسور، بدون ریاکاری پیچیده در لفافهی صناعتگری ادبی، در بیان آید، برای دریافتن شعر نیازی به تفسیر و تأویل نخواهد بود. چرا که در اینجا کار زبان پنهان کردن نیست؛ بلکه بر عکس، همهی تلاشها برای آشکار کردن است. زبان به عنوان مخفیگاه و پسله و پستو دیده نمیشود، بلکه بر عکس، آشکارگری و بیانگری میکند، و بر پنهانگاهها و پستوها نور میافکند؛ و مگر کار زبان نباید همین باشد؟
این شعر سندی است بر این ادعا که میتوان بدون بهرهگیری از شگردهای سانسورزده یا تقویت کنندهی سانسور، بدون حجاب کردن بر سر زبان، بدون سایه افکندن بر حقیقت، شعری سرود چنان روشن، چنان اندیشهبرانگیز، چنان سرراست و تیز، و از اینها گذشته، چنان راست که بتوان آن را همچون حقیقتی جهانشمول بر پیشانی هر جستار و رسالهی وجودشناسیک یا هستیشناسیکی نوشت.