صدرالدین الهی، روزنامهنگار و از استادان روزنامهنگاری دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی در سالهای قبل از انقلاب در ۸۷ سالگی در آمریکا درگذشت. او از سالهای دهه ۱۳۳۰ روزنامهنگاری را از کیهان آغاز کرد و از بنیانگذاران مجله کیهان ورزشی بود. پاورقیهای «برزو» و «رانده» به قلم او خوانندگان پرشماری یافت. الهی از سال ۱۳۵۷ در آمریکا اقامت داشت.
مصاحبه با فروغ فرخزاد و نادر نادرپور که در ماهنامه «روزگار نو» به سردبیری زندهیاد اسماعیل پوروالی در تبعید فرانسه منتشر شد و همچنین کتابهای «با سعدی در بازارچه زندگی»، «دوریها و دلگیریها» و «سید ضیا: مرد اول یا مرد دوم کودتا» از جمله آثار به یاد ماندنی اوست. از دیگر مصاحبههای ماندگار او میتوان به مصاحبه با علی اکبر دهخدا، ضیاءالدین طباطبایی، محمد معین، پرویز ناتل خانلری و ساعد مراغهای اشاره کرد.
الهی متولد ۱۳ آذر ۱۳۱۳ در تهران بود و خبرنگاری را از سال ۱۳۳۱ در آخرین سال دبیرستان آغاز کرد و ردههای مختلف تا بنیانگذاری کیهان ورزشی و سردبیری آن و استادی روزنامهنگاری و مدیریت گروه روزنامهنگاری دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی در دهه پنجاه را طی کرد.
در جریان جنگ استقلال الجزایر، الهی بارها به عنوان گزارشگر روزنامه کیهان به این کشور سفر کرد و گزارشهایش از جنگ استقلال الجزایر بخشی از کارنامه درخشان روزنامهنگاری او است.
الهی در آموزش روزنامهنگاری نیز یکی از چند چهره اصلی و تاثیرگذاری است که در شکلگیری روزنامهنگاری مدرن و آموزش دانشگاهی روزنامهنگاری در ایران نقش داشتند.
مسعود نقرهکار، داستاننویس و از کوشندگان آزادی بیان در صفحه فیسبوک خود مینویسد صدرالدین الهی در آخرین دیدار خاطرهای از جاهلها را برای او نقل کرده است.
«روزنامهنویسها و نویسندهها، مثلا روشنفکرها، پاتوقی داشتیم تو لالهزارنو، کافه دو طبقه بود، بروبچهها جمع میشدیم طبقه دوم. یه شب یه مرتبه دیدیم سرو صدائی از طبقه پائین میاد، همهمه و بعد بستن در کافه و قطع شدن بساط موسیقی و ساز و ضرب، عمران که آن موقع جوانکی بود گفت “حتمی اومدن ببرنمون آب خنک خوری”. سر و گوش که به آب دادیم فهمیدیم طیب حاج رضائی و نوچههاش اومدن تو کافه، درجا هم گفتن در کافه رو ببندن که کسی بیرون نره. ترس ورمون داشت، گفتیم طیب و جاهلهای دور و برش رو آنتریک کردن بیان و یه دل سیر ما روشنفکرارو بمالونن و رومونو کم کنن. تو همین پچپچه کردنها و جمع و جور کردن خودمون بودیم که صاحب کافه رفت پشت بلند گو و گفت: ” به سلامتی طیب خان و همه همراهاش یه کف مرتب بزنین ” و بعضی از ما هم مثل طبقه پائینیها شروع کردیم به کف زدن که شاید خدا به خیر بگذرونه. طیب خان رفت پشت بلندگو، شیک پوشیده بود و خوب حرف میزد. گفت امشب به سلامتی خودتون همه مهمون من هستین، هرکی تو این کافه هست طبقه بالا و پائین مهمون من، هر چی دلتون میخواد بزنین. نفسی به راحتی کشیدیم و سفارش دادنهایمان شروع شد و…»
صدرالدین الهی از پاورقینویسان ایران بود. او در مصاحبه با الهه خوشنام میگوید:
«علت پاورقینویس شدن من این بود که در همان کیهان ورزشی، من شروع کردم به نوشتن یک داستان دنبالهدار از قصههای پهلوانی. اسم داستان را گذاشتم “برزو” که بعدها اسم پسرم را هم از روی آن انتخاب کردم. این داستان خیلی گرفت. معذالک باز من هنوز در فکر این نبودم. چون با وجود پاورقی نویسهای بزرگی مانند مرحوم مستعان و دیگران، من اصلاً فکر نمیکردم در این کار وارد شوم. گذشت، تا اینکه مجله “خواندنیها” درآمد. من با کمال تعجب دیدم آقای امیرانی که مرد بسیار سختگیری بود و واقعاً انتخاب میکرد، دارد داستان برزو را به صورت پاورقی در خواندنیها نقل می کند. از آن طرف هم، مجله “سپید و سیاه” تازه درآمده بود. یکی از همکاران ما، مرحوم عباس واقفی که در کیهان و کیهان ورزشی با ما کار میکرد، روزی آمد و از من پرسید که داستان برزو را چه کسی می نویسد. آن موقع من داستان را با اسم مستعار “کارون” می نوشتم و چون نمی خواستم بگویم که من می نویسم، گفتم پیرمردی است که برایمان می نویسد. گفت: کاری کن که این پیرمرد برای مجله سپید و سیاه هم داستان بنویسد. من هم قبول کردم و با همان اسم شروع کردم به نوشتن داستانی به نام “رانده”. این داستان خیلی جنجالی شد. به این معنا که قهرمان داستان، شیخی بود خیلی خوش گذران که لباس شخصی پوشیده بود. نام اش هم شیخ علی بود. مردم بلافاصله این قهرمان را به مرحوم دشتی چسباندند و گفتند این داستان زندگی شیخ علی دشتی است و به هرحال قصه گرفت.»
بیشتر بخوانید: