امیر حسین افراسیابی (پوستر، کاری از ساعد)
امیر حسین افراسیابی، شاعر ایرانی مقیم هلند در هشتاد و هفتسالگی درگذشت. او یکی از آخرین بازماندگان حلقه جنگ اصفهان بود. افراسیابی کودکیاش را در بختیاری و اصفهان گذراند و تحصیلاتش را در رشته معماری به پایان رساند. او از سال ۱۹۸۶ در هلند زندگی میکرد. از او مجموعه شعرهای متعدد به زبان فارسی و هلندی منتشر شده است. «ایستگاه»، «بر عرض راه»، «تا ایستگاه بعدی»، «آواز شگفت یک شاید» (گزیده شعرها)، «عشق وقت نمیشناسد»، «و خانهای که خانه ما نیست»، «بعد از هفتاد و سه پروانه»، « حرفهای پاییزی»، «با مرغان دریایی» و «حرفهای اضافه» از مجموعه اشعار اوست.
حامد قصری پیش از درگذشت شاعر به مناسبت انتشار مجموعه «و خانهای که خانه ما نیست» [نشر چشمه] با او گفتوگو کرده بود. این مصاحبه در شرق منتشر شده است. بخشهایی از آن را میخوانید:
شاعر وطن ندارد
شاعر وطن ندارد. من خانهای دارم که خانهی من نیست. اروپا که خانهی من نیست، اینجا هم خانه ندارم. دورافتادهام. خانهای که نتوانی در آن بهراحتی نفس بکشی، ارتباط برقرار کنی، که خانه نشد. خانه را میشود تعمیم داد به کل وطن. بهراستی وطن من کجاست؟ وطن ما کجاست؟
زبان شعر با نثر تفاوت دارد
بارها در جاهای مختلف گفتهام که شعر تلاش میکند تا از ناگفتنیها بگوید، آنهایی را که نمیشود به زبان آورد، یعنی به زبان معمول قابلبیان نیستند. همین طور سعی میکند نادیدنیها را نشان دهد. چه وسیلهای دارد؟ زبان. یعنی تنها وسیلهاش زبان است، زبانی که گفتم توانایی بیان آن ناگفتنیها را ندارد، چون واژهها و معناهاشان و رابطهشان با هم سراسر قراردادی هستند. از واقعیت بر نیامدهاند. شاعر کاری که میتواند بکند این است که با برهمزدن قراردادهای زبان، فضاهای معنایی تازهای بیافریند تا خواننده اهل و آشنا بتواند آن معناها را فرا خواند، تخیل کند. همین است که شعر با نوشتن کامل نمیشود، با خواندن و با شرکت خواننده است که به کمال میرسد.
شعر دیوانگی هم لازم دارد
شما در بیابانی برهوت (که همین جهان باشد که چیزی نیست جز بیابانی برهوت) از من آدرسی را سراغ میگیری. من نمیتوانم آدرسی به شما بدهم، نمیگویم «کجا» برو، ولی میگویم «چگونه» برو، یعنی به عنوان مثال میگویم پیش پایت را خوب نگاه کن و هرجا رد پایی دیدی دنبال کن، این رد پاها را حتی از میان سنگلاخها باید بتوانی پیدا کنی. سر راهت ممکن است به جویباری برسی یا پرندگانی ببینی. مسیر جویبار را برخلاف جهت آب دنبال کن و پرواز پرندگان را. اینگونه شاید بتوانی به آدرسی که جستوجو میکنی نزدیک شوی. نمیگویم حتما پیدایش میکنی. خوب تو میروی و جاهایی حق انتخاب داری. ممکن است مسیر جویبار و پرواز پرندگان در دو جهت متفاوت یا حتا مخالف باشند. چارهای نداری جز اینکه یکی را انتخاب و دنبال کنی.
شعر باید زبان را بر هم زند
شعر باید زبان را بر هم بزند تا آن تغییر ایجاد شود. اما این بههمریختگی به معنای هرجومرج نیست بلکه رسیدن به زبانی تازه در دل زبان معمول است. بهترین نمونهاش نیماست. ببینید چه تغییری ایجاد کرده است، در شعر، در ادبیات و حتا در فضای روشنفکری. عظمت کار نیما هنوز بهطور کامل شناخته نشده است.
نه اینجا تاب میآورم نه آنجا
مادرم را خیلی دوست داشتم. مادرم مرا هم خیلی دوست داشت. من بعد از چهار فرزند که همه پیش از چهارسالگی مرده بودند، آمده و زنده مانده بودم. از سوی دیگر، «مادر» برای من مظهر هستی و زندگی است. مادر، زمین است. این کره خاکی است. درخت است، جنگل است. سرچشمه است و رودخانه و دریاست.
بیشتر سالهای زندگیام دور از خانه گذشته است. سی سال از آخرین مهاجرتم گذشته است. بیست سال اولش را تکان نخوردم و ده سال بعد را به ایران در آمدورفت بودهام. نه اینجا تاب میآورم و نه آنجا. در شعری نوشتهام «چمدانم خانه من است» و پیش از آن هم در شعری دیگر: «پدر بزرگ گفت: زین اسبم خانه من است.»
اما جاریبودن آوارگی در شعر شاعری چون من طبیعی است. اگر جز این بود، باید میپرسیدید: چرا؟ شعر باید از زندگی شاعر سرچشمه بگیرد. تنها اینگونه است که شعرش خاص اوست، با دیگران تفاوت دارد و دارای آن حس شاعرانگی خاص است که به خواننده منتقل میشود و با او رابطه برقرار میکند. امیدوارم شعر من دستکم تا حدی چنین باشد. قضاوتش با مخاطب است.
منبع: شرق