روز سوم دادگاهِ حمید نوری بود. در بخشی از کیفرخواست آمده بود: «حمید نوری از جمله افرادی بود که زندانیان سیاسی سر موضع را بهشدت شکنجه میداد.» و در ادامه: «لشکری و نوری زندانیان را به هیات مرگ میبردند تا در آنجا بدون حق دفاع از خود سریعا محاکمه شوند.»
محاکمهی نوری، کسی که زندانیان را پیش «هیات مرگ» میبرده، به آنها اضطراب مرگ میداده، به صفشان میکرده و به محل اعدام هدایت میکرده، هفته گذشته در استکهلم برگزار شد و همچنان ادامه آن جریان دارد. اما چندهزار فرسنگ آنطرفتر یکی از اعضای هیات مرگِ سابق بهتازگی بر مسندِ ریاستجمهوری تکیه زده. «سابق» که البته نمیشود گفت. چراکه هیات مرگ هیچگاه مسبوق نشد. فقط این که دیگر کسی به آن نام صدایش نمیزد. در همهی این سالها اما زنده ماند و به رشد غدهوار بیرویه و مرگبارش ادامه داد. رشدی که مدتهاست دیگر از چشم پنهان نیست. در تمام اینسالها، هم با تنوعی از «شکنجه» سروکار داشتهایم، هم کمتر کسی بهواقع از «حق دفاعی» حقیقی برخوردار بوده. ادامهی ماجرا نیز در موارد بسیار جز به مرگ نینجامیده است.
در همین یک سال و نیم اخیر دیدهایم که چطور هیاتی با ابعادِ فراطبیعی، چند برابر تابستان ۶۷ آدم به دهان مرگ فرستاده است. ویروس کرونا بدون داشتنِ همدست از پسِ چنین کشتاری برنمیآمد. مادیتِ بدن مردم، تقاص گندهگوییهای ایدئولوژیک و بیمعنای ضدغربیشان را پس میدهد. «پندمی» هم اسم رمز است. فقط اسم رمزها عوض میشوند. حقیقت عریان همهشان اما، گسیلکردنِ مردم به دهانِ مرگ است. مثلاً اسم رمز کشتارهای خیابانیِ دی ۹۶ و آبان ۹۸ «اقدام علیه امنیت ملی» بود. از دیگر اسم رمزهای معمول، «تبلیغ علیه نظام» و «محاربه» است. بعضی وقتها هم عناوین کمتر دهانپرکناند. و گاه به صدور حکم کوچکترین نیازی نیست. همان دادگاه صحرایی هم برگزار نمیشود. حکم پیش از صدور، مستقیم در خیابان اجرا میشود. آب آشامیدنی ندارید و صدایتان به جایی نمیرسد؟ دامهایتان از گرما و بیآبی تلف شدهاند؟ محصولات کشاورزیتان از دست رفته؟ حقوقتان چندین ماه است که پرداخت نشده؟ قراردادهایتان موقت، شرایط کارتان بیثبات و درآمدتان نامکفی است؟ چون کار نیست، روی مرز سوختبری میکنید؟ بار میگذارید روی کولتان و غیرمجاز از کوههای مرزی عبور میکنید برای امرار معاش؟ به محیطزیست ویران اعتراض دارید؟ به خصوصیسازیها؟ بازنشستهاید؟ معلم؟ پرستار؟ کارگر؟ نکند زن هستید و گمان میکنید که در تمام شئون زندگی، حقتان سلب شده؟ یا دگرباش هستید و اینطور به نظرتان میرسد که در جامعهی تا بن دندان مردسالار و میان سکسوالیتهی هنجارمند، حاشیهی امنی برای بودوباشِ شما وجود ندارد؟ یا دادخواه خون فرزندی هستید که هیات مرگ از شما گرفته است؟
اگر به این موقعیتها دچارید و چنین پرسشهایی به ذهنتان میرسد، نطفهی مرگ را به بطن خود میپرورانید. همین که پرسشتان از سرِ نارضایتی باشد و چنان قوی، که به خودتان اجازه دهید چیزی را آنقدر حق خود بدانید که بهخاطرش اعتراض کنید، بالقوه خونِ شما را برای هیات مرگ مباح میکند. البته ممکن است بینام و عنوان و بیسروصدا بمیرید، بی آن که کسی مسئولیتی به عهده بگیرد. جایی برابر چشم عموم. طوری که همه ببینند که چطور و کجا مردهاید و چهکسی تیر شلیک کرده. دیگر خیلی وقت است که به گورهای جمعی خاوران و کاغذی که بدهند دستِ بازماندگان که «علت مرگ: طبیعی»، نیاز نیست. هیات مرگ مدتهاست که دیگر سرش را نمیدزدد. و البته «هیات مرگ» به یکی دو نام محدود نمیشود. ماشینی است بس بزرگ که تنها کارکردِ دقیق و موثرش کشتن مردم است: ماشین کشتاری تماموقت با بازدهیِ بالا.