علی آشوری: «در تبعید واژه»، حکمتِ رنج در جهان غلامحسین ساعدی

نوشتن از مرگ ساعدی دشوار است. مرگ او پایان یک زندگی نبود؛ ادامه‌ی زخم (ها) بود. زخمِ تبعید، زخمِ زبان، زخمِ زیستن در جهانی که نه بوی وطن از آن حس شود، نه رنگ و معنایی درک و دریافت. در چنین جهانی، مرگ به شکل تداوم خود را نشان می‌دهد. ساعدی در تبعید نمی‌مُرد، فرو می‌رفت در واژه، در حافظه، در تنهایی.

ساعدی میان طبابت و نوشتن فاصله‌ای نمی‌دید. نگاهش به بدن و جهان از یک سرچشمه می‌آمد: میل به فهمیدنِ درد. او درد را دشمن نمی‌دید؛ درد برایش راهی به سوی شناخت بود. پزشک در او درد را در بدن می‌دید، نویسنده در او همان درد را در زبان بیان می‌کرد. در آثار ساعدی، هر دو جست‌وجو به هم می‌رسند. او در کالبدِ اجتماع شکاف می‌دید، در روانِ انسان تب‌دار، در زبانِ مردم ترک‌خورده. نگاه او ترحم‌آمیز نبود، مکاشفه‌آمیز بود.

در جهانِ ساعدی، انسان همیشه میان دو بی‌پناهی قرار دارد: در برابر قدرت و در برابر خرافه. او جامعه‌ای را می‌نوشت که میان این دو در نوسان است؛ فرد نمی‌تواند از سلطه رها شود و از ترسِ خود نیز خلاصی ندارد. روستاهای او پر از زمزمه، تردید و انسان‌هایی‌اند که با جنون هم‌خانه‌اند. جنون در آثار او صرفاً بیماری نیست؛ بیانِ پنهانِ حقیقت است. جایی که عقل رسمی فرو می‌پاشد، واژه به لرزه می‌افتد و فهم از زیر پوستِ روزمرگی سر برمی‌آورد. در همین لرزش، سیاست متولد می‌شود.

سیاست در آثار ساعدی حضورِ مستقیم ندارد. هیچ بیانیه یا شعار و دستورالعملی دیده نمی‌شود. اما هر سطر صحنه‌ی سیاست است: سیاستِ رنج. قدرت در تاروپود زبانِ روزمره، در دعا، در خواب و کابوس جاری است. ساعدی آن را نمی‌نویسد تا نقد کند، می‌نویسد تا نشان دهد چگونه این قدرت با زندگی تنیده شده است.

تبعید، سیاست را شکل تازه‌ای می‌دهد. او دیگر به نقد جامعه نمی‌پردازد، بیمارستانی از زبان می‌سازد. در پاریس، واژه‌ها بی‌جایگاه می‌شوند، بی‌ریشه، اما هنوز زنده‌اند. هر جمله تجربه‌ای از فاصله میان خود و واژه است. در تبعید، نوشتن نوعی مقاومت در برابر فراموشی جمعی است؛ واژه در این مقاومت زنده می‌ماند، حتی وقتی که بی معنایی دیده شده باشد.

مرگ ساعدی نیز از همین جنس است: پیوستن به واژه‌ای که دیگر در هیچ زبانی جا نمی‌شود. نوشتن برای او وداع بود و تداومِ حضور. دریدا گفته است که نوشتن همواره نوعی غیاب است؛ هر واژه ردّ غیاب را بر جای می‌گذارد. زندگی ساعدی سراسر نوشتن بود و هر جمله‌اش تلاشی برای ایستادن در برابر زوال.

حکمت در آثار ساعدی از تجربه‌ی درد ورنج می‌آید، ناشی از دانش ‌و دانایی نیست. پزشکِ درون او جهان را مجموعه‌ای از بافت‌های شکننده، علائم مبهم و توازن‌های ناپایدار می‌دید و نویسنده همین بدن را به استعاره بدل می‌کرد. زندگی چیزی نیست که درمان شود؛ چیزی است که باید در آن ماند و شنید. صدای زخم‌ها، تب‌ها و اضطراب انسان‌ها، در متن او جاری است.

شاید بتوان گفت که ساعدی با هیچ روشنفکری قابل مقایسه نیست، زیرا تفکرش از جسم می‌آید. او از رنج نمی‌گریزد، در آن می‌ماند و تجربه می‌کند. همین حکمت، او را در زمره‌ی حکیمانی قرار می‌دهد که آرامش نمی‌آورد و نجات نمی‌دهد، به واقع نوعی بیداری در میان تاریکی ایجاد می‌کند.

مرگ ساعدی تبعید را به نهایت رساند. جهانِ تبعیدی درون او شکل گرفته بود و مرگ تنها پرده‌ای بود که فرو افتاد. اما زبانی که او ساخت هنوز زنده است: زبانی که درد را از سیاست جدا نمی‌کند، و نوشتن را از بدن.

پیوست: دریدا و حکمتِ زخم در جهان ساعدی

مرگ در جهان ساعدی حرکتِ واژه به سوی غیاب است. اندیشه‌ی او، هرچند ناگفته، با دریدا هم‌افق است. دریدا معنا را همیشه در تأخیر و فاصله می‌بیند؛ همین تأخیر در آثار ساعدی به شکل رنج نمایان می‌شود. رنج برای او ساختار جهان است؛ انسانی که در جهان او می‌زید، همواره اندکی دیر رسیده، اندکی زود از جا رفته، در میانه‌ی گسستِ حضور و غیاب معلق است.

دهکده‌های «عزاداران بیل» از درون پوسیده‌اند. این پوسیدگی نوعی فقدان معناست؛ واژه‌ها کار نمی‌کنند، دعا بی‌اثر است، مرگ بی‌پایان تکرار می‌شود، حقیقت به جنون پناه می‌برد. این وضعیت همان جدایی نشانه از مرجع است که دریدا توصیف می‌کند؛ ردّی از حضورِ ازدست‌رفته. ساعدی رد را در بدن جمعی، روان مردم و زبان ترک‌خورده می‌بیند.

در تبعید، فاصله رادیکال‌تر می‌شود. تبعید برای او تجربه‌ای هستی‌شناسانه است؛ او از وطن و از زبان رانده شده است. نوشتن پس از پایان جهان، تلاشی است برای حفظ ردّی از چیزی که دیگر نیست. نوشته‌های متأخر ساعدی رنگی از بی‌زمانی دارند، گویی در مکانی میان مرگ و حافظه نوشته شده‌اند.

حکمت او از ایستادن در رنج می‌آید. رنج را نمی‌نویسد تا درمانش کند؛ در آن می‌ماند تا بشنود چه می‌گوید. این ایستادن همان زیستن در تعلیق است؛ میان حضور و غیاب، میان خود و دیگری. پزشک در او می‌دانست درد را نمی‌توان حذف کرد، فقط می‌توان معنایش را دگرگون کرد.

سیاست آثار ساعدی نیز سیاست این میان‌بودگی است. او جانب ضعف را می‌گیرد، از درک هستیِ شکسته انسان. سیاست برای او اخلاق مواجهه با رنج دیگری است؛ سیاستی استوار بر انتظار و گوش‌سپردن، همان سیاستی که دریدا آن را سیاست دوستی می‌نامد.

در جهان ساعدی، هر بیمار، دیوانه، مطرود حامل صدایی است که از متن رسمی جهان حذف شده. نوشتن درباره آنها بازگرداندن صدا به هستی است. فلسفه از لحظه‌ای آغاز شد که صدای خدایان خاموش شد و واژه جای آن را گرفت. ساعدی به این خاموشی گوش سپرد و نشان داد در دل سکوت هنوز می‌توان سخن گفت؛ سخنی لرزان و راست.
بازتاب محدودیت‌ها

در کنار عمق آثار ساعدی، می‌توان محدودیت‌هایی را نیز مشاهده کرد. تمرکز مداوم بر رنج و فروپاشی، گاهی تصویر جهان‌های ممکن و ظرفیت‌های بازسازی اجتماعی را کمرنگ می‌کند. شخصیت‌ها و رویدادها اغلب در مدار فقدان و بحران‌اند و فضای امید و بازسازی نادر است. این شیوه، هرچند در ایجاد حس تراژیک و بازتاب رنج اجتماعی کارآمد است، گاهی پیچیدگی‌های جمعی و تعاملات سیاسی را کمتر نشان می‌دهد. همچنین، تأکید عمده بر ابعاد روان‌شناختی و فردی بحران‌ها، به‌رغم دقت تحلیل، امکان فهم کامل شبکه‌های اجتماعی و تاریخی را محدود می‌کند. این محدودیت‌ها ارزش و اصالت آثار او را کاهش نمی‌دهد، می‌شود گفت آن‌ها را در چارچوبی انسانی و تجربه‌محور برجسته می‌کند.

در همین زمینه:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی