لروی جونز (امیری باراکا): «فریاد‌زنندگان» به ترجمه میترا داوودی  

لروی جونز، که بعدها نام خود را به امیری باراکا تغییر داد، یکی از چهره‌های برجسته و تأثیرگذار ادبیات، هنر و مبارزات اجتماعی آمریکا در قرن بیستم بود. او در ۷ اکتبر ۱۹۳۴ در نیوآرک، نیوجرسی به دنیا آمد و در طول زندگی‌اش به‌عنوان شاعر، نمایش‌نامه‌نویس، منتقد و فعال سیاسی شناخته شد. باراکا از پیشگامان جنبش هنری و ادبی سیاه‌پوستان آمریکا بود و آثارش همواره بازتاب‌دهنده‌ی مسائل نژادی، اجتماعی و سیاسی زمانه‌اش بودند.
باراکا در ابتدا به‌عنوان یکی از اعضای جنبش بیت‌نویسی شناخته می‌شد، اما به‌تدریج به سمت جنبش هنری سیاه‌پوستان (بلک آرت) گرایش پیدا کرد. او معتقد بود که هنر باید ابزاری برای آزادی و تغییر اجتماعی باشد و در این راه، هم در ادبیات و هم در تئاتر، آثار قدرتمندی خلق کرد. نمایش‌نامه‌ی معروف او به نام «داستان هلندی» (Dutchman) که در سال ۱۹۶۴ منتشر شد، یکی از مهم‌ترین آثار اوست که به بررسی تنش‌های نژادی در آمریکا می‌پردازد.
باراکا علاوه بر فعالیت‌های ادبی، یک فعال سیاسی پرشور بود. او در جنبش‌های حقوق مدنی و جنبش قدرت سیاه‌پوستان مشارکت داشت و همواره از مبارزه علیه نژادپرستی و بی‌عدالتی حمایت می‌کرد. تغییر نام او از لروی جونز به امیری باراکا در سال ۱۹۶۷ نشان‌دهنده‌ی تحول فکری و هویتی او بود، چرا که این نام جدید را به‌عنوان نمادی از هویت آفریقایی‌اش انتخاب کرد.
امیری باراکا تا پایان عمرش در سال ۲۰۱۴ به نوشتن و مبارزه ادامه داد. او نه‌تنها به‌عنوان یک هنرمند، بلکه به‌عنوان صدایی قدرت برای عدالت و برابری در تاریخ آمریکا ماندگار شد. آثار او، چه در قالب شعر، نمایش‌نامه یا نثر، همواره خوانندگان را به تفکر درباره‌ی مسائل نژادی، اجتماعی و سیاسی وادار می‌کند.

لین هوپ توربانش را زیر نورهای قرمز، سبز و زردِ سوسو‌زن تنظیم می‌کند. نقطه‌ها. آسمانِ پر از جیرجیرک‌ها باریدنش می‌گیرد، پنجره‌ها هوای خنک تابستانی را به درون می‌مکند، و نوازندگانش لبخندزنان، پوزخندزنان، آرام یا مست با لکه‌های شراب روی پیراهن‌های چهار دلاری‌شان او را تماشا می‌کنند. یک دختر زردپوست با من نمی‌رقصد، و رفقای تدی هم که در سمت چپ صحنه صف کشیده‌اند و در حال آماده‌ شدن برای «برنامه»‌هاشان هستند، تمایلی به رقصیدن با من ندارند. هارولدین، زیباترینِ آن‌ها، با آن ژاکتِ کهنه و غمگینش. آرزو می‌کنم زردپوست می‌بود، آرزو می‌کنم سالم می‌بود. نورها. تدی، سانی بوی، کنی و کالوین، اسکرَم، و چند تا از پسرهای نَت که دستمال‌های شسته‌شده‌ی قدیمی را در جیب‌های سینه‌شان فرومی‌کنند، پیراهن‌هایشان به کمربند‌های دست‌ساز می‌چسبانند و با حرکات سبک برای هر تماشاچی‌‌یی خودنمایی می‌کنند. 

«انتقال»؛ «دین»[۱] به همه‌ی ما می‌خندد. و آن‌ها با یک هماهنگیِ جدی، رساله‌ا‌ی اجتماعی از عشق را اجرا می‌کنند.[۲] (بدون موسیقی، تا زمانی که لین هوپ با آن لب‌های گوشتالوی استر در آن سوی صحنه ور برود. کت‌های چهارخانه‌ی سفید و سبزی که آدم‌هایش پوشیده‌اند، و آن نشانِ پیچ‌خورده، توربان سیاه روی موهای صاف‌شده با روبان قرمز. (سرکوبگران!) یک هیپی چرب و نچسب، که هیچ‌کس در اردوگاه ما باور نداشت (ما که مادرانمان مددکار اجتماعی و پدرانمان پستچی بودند؛ یا در مسکن‌های اجتماعی سفید‌پوست‌ها زندگی می‌کردیم، با زناکاران و زن‌های لاغرِ مغرور با صدای نرم). این تئوری، این طیف، این صدا درون سرشان قوام آمده بود، و هنوز با آن نورهای کم‌جان‌تر برخورد می‌کردند. آن سیاه‌پوست‌ها. کارگران لباس‌شویی، آرایشگران، دختران کوتاه‌موی باردارِ جذاب برای زندان، که به هر شکل از «ما» جدا بودند، اما در این خمره‌ی عرق، خوشحال برای هم می‌جنگیدیم. و همدیگر را می‌مالیدیم. و از هر طرف که به لین نگاه می‌کردیم، او می‌توانست با آگاهی از آن انرژی، و پاسخش یک قهرمان معمولی باشد. آن سکوت خالی که مجبور بودیم با دست‌هایمان ایجاد کنیم، و عشق واقعی را به نَت یا آل یا سِرام بسپاریم. 

او پایش را به زمین کوبید و یک دستش را تکان داد. دست دیگرش روی سازش آویزان بود. و توربان‌هایشان[۳] در میان آن سایه‌ها می‌رقصیدند. توربان لین محکم‌تر، مرتب‌تر، به رنگ زردِ درخشان با یک سنگ سبز. همچنین، آن مکعب‌های سبزِ براق که با انگشتان کوچکش به رقص درآمده بودند. اِ-بومپ بابا بابا، اِ-بومپ بابا بابا، اِ-بومپ بابا بابا، اِ-بومپ بابا بابا، توربان‌ها پشت سرش تاب می‌خوردند. و او قبل از این‌که سازش را بالا ببرد، به دین یا بِکیِ مست لبخند می‌زند، و ما در تاریکی به دنبال دخترها می‌گردیم. 

چه‌کسی نصیبم می‌شود؟  (قطعاً او از کسانی نیست که این را بفهمد.) یک دختر سفیدپوست که به روزهای بد و بدنامی افتاده بود، چون با بابلز رابطه داشت. و بعدها از او حامله شد و حالا در خیابان اورنج راه می‌رود و شکلات را از صورت بچه‌اش پاک می‌کند. یک دختر سفید‌پوستِ بی‌آبرو که در مدرسه‌ی فنی کالیپسو، رقص یاد گرفته بود. بنابراین، پشت حرف‌هایی که با لکنت‌ می‌زد، انسانیتی به فقر لباس پنبه‌ای‌اش نهفته بود. (و کلاه‌های بزرگ پشت سرش صف کشیده بودند، در حالی که به آلت‌های برآمده‌شان دست می‌کشیدند، و امیدوار بودند عکس‌هایی بگیرند تا با خود به جنوب ببرند.) لین قبول می‌کرد. او منحرف‌ترین‌ها خواسته‌ها را ملموس و ممکن می‌کرد. آواز خواندن برای آن جمعیت تاریک. یا یک دختر، دخترِ یک الکلی، با پاهای پرانتزیِ وازلین‌زده، آنژورای[۴] کثیفش را روی ستون‌های مقواییِ کورینتی[۵] می‌انداخت، و با نگاهی طمع‌آلود، شبیه به طمعی که یک مرد سفیدپوست می‌شناسد، به کلاه نرم تیرولیم[۶]، کت کوردوروی آهارخورده و ژاکت «B» من خیره شد. هر چه که برای او معنایی داشتند، در نهایت، سایه‌های ارزشمندی که به‌سختی دیده می‌شدند. یک پسر مغرور با موهای «خوب» (صاف و مرتب) که به‌عنوان نمادی عریان از آمریکا بود، چون برای او من هم همان ستم را تداعی می‌کردم. موهای کوتاه‌اش پر از پرهای شیشه‌ای چرب بود، لب‌های نارنجی داشت و لبه‌ی قهوه‌ای چسبیده به یقه‌ی بلوزِ در حال از بین رفتن‌اش. بوی پنهان فقر و میلِ نادان‌وار از او به مشام می‌رسید. او هم مغرور بود، و به بی‌نظمی من که لبخندش را مرموز می‌کرد، نگاه می‌کرد. سپس برگشت تا جمعیت او را در خود ببلعد. آن شاخ و برگ‌های درهم‌تنیده از عرق و سایه‌ها:با ترانه «قطار شب» خود را پیچ و تاب می‌دهند. و بوی همدیگر را می‌شنوند؛ وقتی «گرایند»[۷]، «راب[۸]»، و «اسلو درَگ[۹]» می‌رقصیدند بوی هم را می‌دادند. از این سو به آن سو، آهسته یا با حرکات تندِ استاکاتو[۱۰]،همان‌طور که ریتم موسیقی‌شان حکم می‌کرد.  مردانی با کلاه‌های بزرگ روی دامن‌های تنگ دخترها خم می‌شدند و موهای یک دختر سفیدپوست روی کف زمین پخش شده بود، گویی زمین را جارو می‌کرد. خانم‌های محترم دست‌های سفت‌شان را روی کمرت می‌گذاشتند تا کمی فاصله حفظ کنند، و با نگرانی به دوست زشت‌شان نگاه می‌کردند که همیشه کنار استیج رقص ایستاده بود. 

من دختر‌هایی مثل اِرسِل می‌خواستم، که پدرش در تلویزیون آواز می‌خواند، اما موهایم به اندازه‌ی کافی صاف نبود، و پدرم هرگز یاد نگرفت چطور مشروب بخورد. خانه‌ی ما، تنها و بزرگ، در یک خیابان نیمه‌ایتالیایی قرار داشت، پر از سیاه‌پوست‌های مهم. (با این حال شایعه است که پسری داشتند، لاغر، با چشمان درشت که دیوانه بود و برای همین هم او را به قتل رساندند) احاطه‌شده توسط دختران مغرور از طبقات محروم جامعه که مدام سرگرم دسیسه‌چینی بودند برای دستیابی به یک زندگی معمولی مبتذل، و محله بوی ناامیدی‌شان را می‌داد. و تنها افراد وحشی یا بسیار فقیر در گراهمز رشد می‌کردند یا می‌توانستند با ریتم‌های لین تحریک شوند.[۱۱] آمریکا بقیه را خفه کرده بود، کسانی که می‌توانستند ساعت‌ها بنشینند و آهنگ‌های محبوبشان را بشنوند، یا توسط مددکاران اجتماعی با گرایش‌های بوهمیایی برای شهروندی آماده شوند. آن‌ها با گرامافون‌های کوکی که جو استافورد[۱۲] را به داخل اتاق‌های گرته‌برداری شده از کاتالوگ‌ها می‌فرستادند، با احساسات خالص رقابت می‌کردند و کودکان دوستان والدینم که با دقت دست و رویشان را شسته بودند، با ریتم موسیقی‌هایی که می‌شنیندند چاق می‌شدند تا بتوانند به اتحادیه‌ی شهری یا امور مالی خانگی بپیوندند و فقرا را برای صداقت‌شان آزار دهند.

من ساکت‌تر از آن بودم که قاتل شوم، و افراطی‌تر از آن بودم که بتوانم ترانه‌های سطحی‌شان را بشنوم. آن‌ها نه به کوکائین اشاره می‌کردند و نه به باخ، که موسیقی مورد علاقه‌ی من بود، و این نقص آن جامعه بود. من در محله‌های فقیرنشین ناپدید شدم و عاشق خشونت شدم، و برای خودم یک سیستم عجیب و غریب از نیازها و خواسته‌ها ابداع کردم. بنابراین، بی‌نام و نشان در کلاب‌های شبانه لویدز، نایت‌کپ، های‌اسپات و گراهمز پرسه می‌زدم و هر چه را که می‌دیدم می‌خواستم. با یک پالتوی انگلیسی نونوار و کلاه سبز، خیابان‌های شهر را به جست‌وجوی هم‌سن و سالانم طی می‌کردم. و آن‌ها روسپی‌های پیر با چهره‌های درهم‌رفته‌ی پر از انفیه و مواد مخدر ضعیف بودند، همجنس‌بازان مشهور با برنامه‌های رادیویی، نوازندگان بی‌صدا که مرا دوست داشتند و افسانه‌ی باهوش بودن مرا ساختند. می‌بینید، من آمریکا را با اولین قایق تندرو ترک کردم.

و حالا شب یکشنبه بود، و باپتیست‌ها هنوز در کلیساهای «فوق‌العاده»‌شان دعا می‌کردند. اما پدرم نشسته بود و به رادیو گوش می‌داد، یا مجلات عامه‌پسند گاوچران‌ها را می‌خواند، که من بخشی از آن را به‌عنوان حقیقی‌ترین میراث روح خود می‌دانم. خدا در نزد ما هرگز خوش‌اقبال نبود. و من به آرامی به سمت گراهمز می‌رفتم، و آنقدر کم‌سن و سال بودم که حتی نمی‌دانستم چگونه باید سیگار کشید. مشتاق هر تجربه‌ای، هر تصویری، فاصله گرفتن از جایی که نمرات خوب قرار بود قطعاً مرا به آنجا ببرد. ترسیده از ادارات پست، دفترهای وکلا، ماشین‌های پزشکان، مرگ سیاستمداران پاک. یا از مرد چاق خیالی که گورستان‌ها را برای «دوستان رنگین‌پوست خوب»‌اش تبلیغ می‌کرد. فریادهای لین همه‌ی آن‌ها را پاک کرد، و من خودم را کماندوی سفیدپوست بی‌باک از غرب تصور کردم. غوطه‌ور در سر و صدا و گوشت، و شکل آن‌ها تبدیل به یک اخلاق شد.

حالا لین چرخید و خودش را برای آهنگی دیگر آماده کرد. رقصنده‌ها که از انرژی رقص خسته شده بودند خودشان را باد زدند. زوج‌هایی که در طول هفته تمرین می‌کردند، قدم‌هایشان را مرور می‌کردند. دین و باشگاه‌های رقصش آماده‌ی اجرای حرکات رقص پیشرو و آوانگارد بودند. حالا نوبت به «هارلم نوکتورن»[۱۳] رسیده بود، که من یک شنبه در لباسشویی آن را سوت می‌زدم، و دختری که شلوار کاکی و لباس‌زیر من را توی ماشین رختشویی می‌اندخت پرسید آیا موزیسین هستم؟ آن شب او را در گراهمز ملاقات کردم و برای هم دست تکان دادیم، و فکر می‌کنم او می‌دانست که دوستش دارم.

نوکتورن آرام و سنگین بود، و رقصنده‌های جدی کراوات‌هایشان را شل کردند. نورهای پیچ‌خورده‌ی آهسته لکه‌هایی از سایه‌های انسانی ساختند. به نظر می‌رسید که تاریکی در سالن شناور است. به هر کس که چسبیده بودی، برای چند دقیقه بدون وقفه مال تو بود. موسیقی تنها بهانه بود. هدف این بود که محکم به هم فشار بیاوریم، همدیگر را بمالیم، باسن‌ها را تنگ کنیم و با هر شور و اشتیاقی نفس‌نفس بزنیم. حرفه‌ای‌ها جوراب‌های ورزشی می‌پوشیدند تا شرمسار نشوند. آماتورها، مثل من، بعد از توقف موسیقی، سریع دست‌هایمان را در جیب‌هایمان می‌گذاشتیم و به سمت سایه‌ها عقب می‌نشستیم. این به اندازه هر چیز دیگری که می‌شناختیم معنی‌دار بود.

هر افراط و تفریطی در میان آن جمعیت محبوب بود. خواننده‌ها فریاد می‌زدند، نوازنده‌ها پا می‌کوبیدند و زوزه می‌کشیدند. رقصنده‌ها همدیگر را به وجد می‌آوردند یا آنقدر سریع حرکت می‌کردند که هوش را از سر می‌پراند. ما از آهنگ محبوب متنفر بودیم و هر فرد انسان آزاده‌ای می‌توانست به شما بگوید که سفیدپوست‌ها به‌صورت ناهماهنگ و با حرکات تند و نامنظم می‌رقصیدند، و از قهرمانان ما سیاه‌پوستان کندتر بودند.

یک سبک موسیقی به نام «هونک» وجود داشت که با ورود ایتالیایی‌ها و مد شلوارهای تنگ آن‌ها شکل گرفت. در مقابل، ما سیاه‌پوستان به سمت شلوارهای گشاد حرکت کردیم و این تغییر، پیچیدگی و رمز و راز بیشتری به سبک موسیقی‌مان اضافه کرد. این سبک موسیقی با یک ریتم تکرارشونده و یک ریف[۱۴] فریادگونه همراه بود که آنقدر قوی و پرشور بود که از محدوده‌ی موسیقی معمولی فراتر می‌رفت. این نفرت و ناامیدی، رازداری و یأس بود. این از فرهنگ مختلط سفید و سیاه بیرون می‌زد و احساسات سیاهان را تقویت می‌کرد.

 هیچ سازشی وجود نداشت، هیچ پیچیدگی خسته‌کننده‌ای در میان نبود، فقط ظرافت چیزی که زشت‌تر از آن است که بتوان وصفش کرد، و فقط با رقیق کردن موسیقی می‌توان  شکل آبکی‌شده‌اش را عرضه کرد. همه‌ی ساکسیفونیست‌های آن دنیا هونکر بودند، ایلینویز[۱۵]، گیتر[۱۶]، بیگ جی[۱۷]، جاگ[۱۸]، صداهای بزرگ روزگار ما. مورخان قومی، بازیگران، کشیش‌های ناخودآگاه. آن طرز ایستادن مانند آتش[۱۹] در کاباره‌ها و محل‌های تجمع شهرهای سیاه‌پوست‌نشین پخش شد، تا خود صدا به پایه‌ای برای تفکر تبدیل شود، و نوآوران به دنبال حالت‌های زشت‌تر می‌گشتند. ایلینویز می‌پرید و سرش را می‌چرخاند، و وقتی که نمی‌نواخت فریاد می‌زد. گیتر روی صحنه راه می‌رفت، برای تأکید می‌رقصید، موهای بلند اسپری‌زده‌اش را که روی صورتش افتاده بود با آرامش عقب می‌زد. جاگ بدنش را تاب می‌داد به آن حد که ما در حسرت ارتباط با او بودیم. گاهی هم به آرامی به لبه‌ی صحنه می‌رفت و آن تهدیدهای گوش‌خراش را زمزمه می‌کرد. جی اولین کسی بود که زمینه‌ساز تحول شد و راه را برای نیهلیسم محض هموار کرد. مکنیلی، اولین میمون دادائیست قرن، پرید و پا کوبید و زوزه کشید و در نهایت تنها فضای دیگری را که آن فرم اجازه می‌داد حس کرد. او بدون اینکه ساز را رها کند، اول روی زانوهایش افتاد و به آن حالت طول صحنه را طی کرد. ما در خودمان فرورفته بودیم و خودمان را در هر صدایی غرق می‌کردیم، به چهره‌ی کج‌و‌معوج جی اتکا داشتیم تا شاهدی باشد بر این حقیقت که هنوز موسیقی طنین‌انداز، هرچند که هیچ‌یک از ما اکنون به آن دیگر نیاز نداشت. و سپس به پشت افتاد، صاف روی پشتش، دو پاش را بلند کرده بود و لگد می‌زد و دست و پا می زد و صدای ساکسیفون را که بیانگر نارضایتی‌های اجتماعی بود به بیرون تف می‌کرد.

آن شب هیپ چارلی، رومئوی محله‌ی بکستر، درست جلوی کلاب به قتل رسید. اسنک و چهار تا از دوستانش او را له کردند و نعشش را هم انداختند آنجا تا سفیدپوست‌ها شناسایی‌اش کنند.

همچنین شبی که من شلوار گشاد خاکستری داشتم و تمام شب در رستوران چینی نشستم تا با آن پز بدهم. جی یک جور سبک زندگی برای فقرا تعیین کرده بود، همان‌طور که برد و دیزی[۲۰] آن را برای طبقه‌ی متوسط پیشنهاد کرده بودند. روی به پشت افتاده بود. مثل مونالیزای سبیلویی بود که داشت فریاد می‌کشید. به همان زمختی و سادگی. جو استافورد نمی‌توانست این کار را بکند. برد زبان موسیقی را تسخیر کرد، و ما یکشنبه با زمزمه‌ی قطعه‌ی معروفش «اورنی‌تولوژی» (پرنده‌شناسی) از خواب بیدار شدیم. شعر سپید.

و نیوآرک همیشه شهرت بدی داشت، منظورم این است که همه می‌توانستند قلنج انگشتانشان را بشکنند. باهوش بود. راه‌های زیادی مقابل او بود. همه چیز را درباره‌ی نیویورک می‌دانست. بنابراین فکر می‌کنم وقتی خبر به لین رسید که بیگ جی چه کرده است، می‌دانست که همه‌ی گربه‌های کوچک این شهر منتظر دیدن او هستند. می‌دانست که باید روی فرم باشد. و او تمام شب غرش کرد، خزید و پرید، سپس کنار صحنه ایستاد و در حالی که سازش را تنظیم می‌کرد و صورتش را پاک می‌کرد ما را تماشا کرد تا ببیند چقدر پیش رفته است، اما لین خسته بود و ما نبودیم، و این وضعیت ایده‌آلی نبود. دخترها به‌صورت آرام و موزون در سکوت سازها تاب می‌خوردند، در حالی که مردان مغرور با کلاه‌های بزرگ یا با هم درگیر می‌شدند یا برای قتل نقشه می‌کشیدند. ما هنوز به اوج نرسیده بودیم. همه‌ی ما تحت تأثیر خاطره‌ی جی قرار گرفته بودیم، آن‌طور که روی پشتش دراز کشیده بود و پاهایش را در هوا تکان می‌داد و فریاد می‌زد: «گاد دم!» (خدا لعنت‌ش کند!) بنابراین، او با احتیاط به لبه‌ی صحنه حرکت کرد، و نوازندگان خشن و مصممی که با او همکاری می‌کردند، به او نزدیک شدند. این یک بلوز هونکینگ خشن و پرخاشگرانه بود، و او هیچ تلاشی برای پنهان کردن مقاصدش نکرد. او داشت مرزها را می‌شکست و جسورانه عمل می‌کرد. همه‌ی ما در دلمان فکر کردیم: «باشه، بچه، برو و خودت را نشان بده.» من در انتهای سالن ایستاده بودم با یک دست پشت کمرم، تا پالتو به آن حالت بی‌تکلف که مد بود آویزان باشد. لین در حال حرکت بود، و افرادی مثل شتر با غرور در گوشه‌های سالن به این سو و آن سو می‌رفتند.

رقصنده‌های سریع و آن‌هایی که در حال تمرین بودند، فضای سالن را پر از انرژی و هیجان کرده بودند، طوری که گویی کل سالن تبدیل به مکانی خطرناک شده بود. یکی فریاد زد «پاتو از روی کفش‌های جیرم بردار، حرومزاده!» لین سعی می‌کرد ما را به حرکت وادارد، و حتی من هم که در انتهای سالن ایستاده بودم و احساس امنیت می‌کردم، یک قدم ساده‌ای که بلد بودم را انجام دادم. هیپی‌ها دنبال دخترها دویدند. دخترهای زشت با هم رقصیدند. اسکیپی، که نورپرداز بود، چراغ‌ها را سریع‌تر در آن دایره روی سقف حرکت داد، و تاریکی دور سالن مسابقه داد. سپس لین ریفش را گرفت، آن شکل ریتمیکی که می‌دانستیم تکرار خواهد کرد، نت هونک‌شده‌ای که ارزیابی شخصی او از جهان است. و آنقدر فریاد زد که رگ‌های صورتش مانند تابلوی نئون نمایان شد. ما فریاد  می‌زدیم «آه، بله، آه، بله، آه، بله»، می‌خواستیم او را بیشتر تهییج کنیم. بنابراین چشمانش را برای یک ثانیه باز کرد و واقعاً حرکتی را که می‌بایست انجام دهد انجام داد. به شانه‌اش به سمت توربان‌های دیگر نگاه کرد، سپس لین، هم‌زمان با نواختن ریفش، روی نوک پاهایش از روی صحنه حرکت کرد. نوازندگان دیگر هم دنبال او راه افتادند. او به سمت دیگر صحنه رفت، همان حرکت را تکرار کرد، و در نهایت از صحنه پایین آمد، در حالی که هنوز فریاد می‌زد و به سمت جمعیت می‌رفت. همان‌طور که نوازندگان جانبی هم دنبال او می‌آمدند، ما راهی برای آن‌ها باز کردیم تا دور سالن حرکت کنند. آن‌ها با غرور و افاده راه می‌رفتند، سازهایشان را بالا نگه داشته بودند و فقط آن نت ترسناک و پرخاشگرانه را می‌نواختند. آن‌ها نزدیک انتهای سالن حرکت کردند، زمزمه می‌کردند و تاب می‌خوردند، و دقیقاً از جلوی من رد شدند. من یک جام کوچک پر از شراب در دست داشتم که یک دوست قاتل مجبورم کرد بنوشم‌اش، بنابراین آن را نوشیدم و جام را به هوا پرتاب کردم، سپس در صف پشت آخرین نوازنده وحشی ساز قرار گرفتم، مانند بقیه با افاده راه می‌رفتم. بابلز و روگی دنبال من آمدند، و موزل بویید چهار چشم. و ما به جلو و عقب راه می‌رفتیم و بازوهایمان را تکان می‌دادیم، با لین هوپ تکرار می‌کردیم، «بله، آه، بله، آه». سپس همه پشت سر ما افتادند، هنوز فریاد می‌زدند. برخی سردرگم بودند و تلوتلو می‌خوردند، اما هیچ دعوایی در کار نبود. چیزی که می‌خواستند آنجا بود و به راحتی در دسترس. هیچ‌کس نمی‌توانست مانع از پیوستن شما به آن خط شود. بعضی‌ها فریاد زدند: «خیلی شلوغه! خیلی آدم توی صفه!» بنابراین لین بیشتر فکر کرد و تصمیم گرفت گتو (محله‌ی فقیرنشین) را زیر و رو کند. ما به لابی رفتیم و با ریتمی هماهنگ از پله‌های مرمری پایین آمدیم. بعضی از نوازنده‌ها خندیدند، اما لین و چند نفر دیگر نت را نگه داشتند تا بقیه دوباره به آن‌ها بپیوندند. پانصد یا ششصد جوان هیجان‌زده و پرانرژی به خیابان بل‌مونت ریختند. لین درست در وسط خیابان راهپیمایی کرد. ترافیک شب یکشنبه متوقف شد، و اتوبوس بوق می‌زد. بیگ رِد سر راننده اتوبوس داد زد، «هی، بچه، بوق را به موقع بزن یا خاموشش کن!» راننده اتوبوس آرام شد. ما فریاد می‌زدیم و باز هم ‌فریاد می‌زدیم، زیرا ما سرانجام به همان چیزی بدل شده بودیم که آرزویش را داشتیم: شوریده، کامل، احاطه شده با یک بیان جمعی مخفی. این شیرین‌ترین شکل یک انقلاب است که به داخل کاپیتول سقوط‌کرده هَکل‌باک کنیم و بگذاریم سرکوبگران لیندی هاپ بزنند و بیرون بروند. ما تمام مسیر را تا اسپروس راهپیمایی کردیم، در میان ماشین‌های متوقف شده پیچ و تاب خوردیم و به مردان سفیدپوست گیجی که پشت فرمان نشسته بودند خندیدیم. سپس لین برگشت و ما با غرور  به سمت سالن بازگشتیم. نمایش دیرهنگام در تئاتر نشنال به پایان رسیده بود، و همه کلاه‌های بزرگ آنجا مستقیماً به صف ما پیوستند. 

سپس پلیس‌ها آمدند، و با آن‌ها، ماشین‌های آتش‌نشانی. چه  اتفاقی افتاده بود؟ یک شورش کارگری؟ آنارشیست‌ها؟ سیاه‌پوست‌ها اعتصاب کرده بودند؟ ماشین‌های پلیس و خودروهای گشت از دو طرف وارد شدند، و چماق‌ها و باتون‌ها شروع به پرواز کردند، جریان‌های سنگین آب به راه‌پیمایان در طول خیابان پاشیده شد. مهاجران دوباره دست به کار آن کار کثیفشان شدند: چاقو کشیدند و تیغ‌ها را از جیب بیرون آوردند، بچه‌ها هم که نمی خواستند تسلیم شوند، حمله متقابل کردند، برخی از پشت به کارمندان دولت حمله کردند و برخی هم با بطری‌های کوکاکولا و آنتن‌ها به آن‌ها ضربه زدند. خیابان بل‌مونت زیر فقر از پا درمی‌آمد و ته سیگارهای ماری‌جوآنا در جوی‌ها شناور بودند و زیر ماشین‌ها ناپدید می‌شدند. اما برای مدتی، قبل از این‌که جنگ به اوج خود برسد، لین و نوازندگانش، چند احمق دیگر، و من، هنوز راهپیمایی می‌کردیم و در میان جمعیت خشمگین فریاد می‌زدیم. از پیاده‌رو به سمت بالا، وارد لابی می‌شوی، و بعد نیمی از راه پله‌ها را طی می‌کنی، سپس هر کس به راهی می‌رود تا هر چه را که فکر می‌کند دوستش می‌دارد نجات دهد.

گزینش، ویرایش، مقدمه و موخره: حسین نوش‌آذر

منبع ترجمه (+)

پانویس

[۱] Deen

[۲] «رساله‌ی اجتماعی از عشق»: این عبارت به اجرایی اشاره دارد که در آن، لین هوپ و گروهش در حال انتقال پیامی درباره‌ی عشق و روابط انسانی هستند. این اجرا می‌تواند نمادی از همبستگی، هماهنگی و تلاش برای ایجاد ارتباط بین افراد باشد. این رساله‌ی اجتماعی ممکن است به مسائلی مانند عشق، عدالت، برابری یا حتی مبارزه با نژادپرستی اشاره داشته باشد.

[۳] در این داستان، توربان نه تنها یک پوشش، بلکه نمادی از هویت، فرهنگ و سبک شخصیت‌ها است. توربان لین هوپ و نوازندگانش به آن‌ها جلوه‌ای خاص و منحصربه‌فرد می‌دهد و به فضای موسیقی و رقص جنبه‌ی نمایشی و بصری اضافه می‌کند. این توربان‌ها همچنین ممکن است به ریشه‌های فرهنگی و معنوی شخصیت‌ها اشاره داشته باشند و نشان‌دهنده‌ی غرور و خودآگاهی آن‌ها باشند.

[۴] آنژورا (Angora): به پارچه‌ای نرم و لطیف اشاره دارد که از پشم بز آنگورا یا خرگوش آنگورا ساخته می‌شود. در اینجا، «آنژورای کثیف» احتمالاً به یک لباس یا پوشش کثیف و فرسوده از جنس آنژورا اشاره دارد که دختر به تن کرده است.

[۵] ستون‌های مقواییِ کورینتی (Cardboard Corinthian Columns) :ستون‌های کورینتی به سبکی از ستون‌های معماری یونان باستان اشاره دارند که تزئینات پیچیده‌ای در سرستون‌هایشان دارند. در اینجا، «ستون‌های مقواییِ کورینتی» احتمالاً به ستون‌های تزئینی ارزان‌قیمت و ساختگی اشاره دارد که از مقوا ساخته شده‌اند و ممکن است در دکوراسیون یک مکان عمومی یا سالن استفاده شده باشند. این عبارت نشان‌دهنده‌ی فضایی مصنوعی و کم‌بها است.

[۶] کت کوردوروی (Corduroy Coat:  کوردوروی نوعی پارچه‌ی راه‌راه و برجسته است که معمولاً برای لباس‌های گرم و زمستانی استفاده می‌شود. «کت کوردوروی» به یک پالتو یا کت از جنس کوردوروی اشاره دارد که احتمالاً کهنه و فرسوده (اِزارخورده) است.

[۷] «گرایند» به نوعی رقص نزدیک و صمیمی اشاره دارد که در آن دو رقصنده به هم می‌چسبند و با حرکات لگن به هم نزدیک می‌شوند. این رقص معمولاً حس صمیمیت و شهوت را منتقل می‌کند و در مهمانی‌ها و کلاب‌ها رایج است.

[۸] «راب» به حرکاتی اشاره دارد که در آن دو رقصنده بدن‌هایشان را به هم می‌مالند. این حرکت نیز مانند «گرایند» صمیمی و شهوانی است و نشان‌دهنده‌ی ارتباط نزدیک بین رقصنده‌ها است.

[۹] «اسلو درَگ» یک رقص آرام و روان است که معمولاً با موسیقی آرام و عاشقانه انجام می‌شود. در این رقص، دو رقصنده به هم نزدیک می‌شوند و با حرکات آهسته و موزون به هم می‌چسبند. این رقص حس عشق و آرامش را منتقل می‌کند.

[۱۰] «استاکاتو» در موسیقی به نت‌های کوتاه و جدا از هم اشاره دارد. در رقص، حرکات استاکاتو به حرکات تند، بریده‌بریده و پرانرژی گفته می‌شود که معمولاً با ریتم تند موسیقی هماهنگ هستند. این حرکات در مقابل حرکات روان و آرام (مثل اسلو درَگ) قرار می‌گیرند.

[۱۱] فقط افراد خاصی که یا از قیدوبندهای جامعه رها هستند (وحشی) یا آنقدر فقیرند که تحت تأثیر فشارهای اجتماعی نیستند، می‌توانند در مکان‌هایی مثل گراهمز رشد کنند یا توسط موسیقی و انرژی لین هوپ تحت تأثیر قرار بگیرند. بقیه‌ی افراد جامعه، که تحت کنترل سیستم هستند، نمی‌توانند به این شکل پاسخ دهند.

[۱۲]    جو استافورد (Jo Stafford): یک خواننده‌ی محبوب آمریکایی در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بود که موسیقی‌های ملایم و عاشقانه می‌خواند.

[۱۳] یک قطعه‌ی موسیقی جاز معروف که حال و هوایی آرام و تاریک دارد

[۱۴]  ریف (Riff) در موسیقی به یک جمله‌ی کوتاه و تکرارشونده‌ی ملودیک یا ریتمیک گفته می‌شود که اغلب به‌عنوان پایه‌ی اصلی یک قطعه‌ی موسیقی استفاده می‌شود. ریف‌ها معمولاً ساده اما جذاب هستند و به‌راحتی در ذهن می‌مانند.

[۱۵]   ایلینویز جاکت (Illinois Jacquet): نوازنده‌ی مشهور ساکسیفون جاز که به‌عنوان یکی از پیشگامان سبک «هونک» شناخته می‌شود.

[۱۶] گیتر تیلور (Gator Tail): نوازنده‌ی ساکسیفون که به اجراهای پرانرژی و نمایشی معروف بود.

[۱۷] بیگ جی (Big Jay McNeely): نوازنده‌ی ساکسیفون جاز و ریتم‌اند‌بلوز که به خاطر اجراهای شگفت‌انگیز و پرجنب‌وجوشش مشهور است.

[۱۸] جاگ (Jug): احتمالاً اشاره به جین آمرسون (Gene Ammons)، نوازنده‌ی ساکسیفون جاز که به خاطر نوازندگی احساسی و قوی‌اش شناخته می‌شود.

[۱۹] در این جمله، «طرز ایستادن» به سبک یا حالت خاصی اشاره دارد که نوازندگان ساکسیفون (مانند ایلینویز جاکت، گیتر، بیگ جی و جاگ) در هنگام اجرای موسیقی داشتند. این طرز ایستادن و اجرا، بخشی از سبک «هونک» بود که با انرژی زیاد، حرکات نمایشی و صدای خشن ساکسیفون همراه بود.

[۲۰] برد (Bird): اشاره به چارلی پارکر (Charlie Parker)، یکی از بزرگ‌ترین نوازندگان ساکسیفون آلتو در تاریخ جاز. او به‌عنوان یکی از بنیان‌گذاران سبک بیباپ (Bebop) شناخته می‌شود که انقلابی در موسیقی جاز ایجاد کرد. چارلی پارکر با نوآوری‌هایش در هارمونی و ریتم، موسیقی جاز را به سطح جدیدی رساند.

دیزی (Dizzy): اشاره به دیزی گیلیسپی (Dizzy Gillespie)، نوازنده‌ی ترومپت و یکی دیگر از پیشگامان سبک بیباپ. دیزی گیلیسپی به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین موزیسین‌های جاز شناخته می‌شود و همکاری‌هایش با چارلی پارکر، سبک بیباپ را به اوج رساند.

این دو موزیسین، موسیقی جاز را از یک موسیقی رقص‌محور به یک هنر پیچیده و فکری تبدیل کردند و تأثیر عمیقی بر فرهنگ و جامعه‌ی سیاه‌پوستان آمریکا گذاشتند

درباره این داستان:

داستان «فریادزنندگان» اثر لروی جونز (امیری باراکا) روایتی پویا و چندلایه است که از طریق توصیف دقیق صحنه‌ها و شخصیت‌ها، خواننده را به درون دنیای موسیقی جاز و زندگی سیاه‌پوستان آمریکا می‌کشد. راوی اول شخص، که خود بخشی از این جامعه است، با زبانی صمیمی و گاه طنزآمیز، تجربیات خود را از کنسرت لین هوپ و تأثیرات آن بر جمعیت حاضر روایت می‌کند. این روایت با استفاده از تصاویر زنده و نمادین فضایی پرتنش و پرانرژی ایجاد می‌کند. ساختار روایت غیرخطی است و بین خاطرات راوی، توصیف صحنه‌ها و تحلیل‌های اجتماعی در نوسان است. این شیوه‌ی روایت، خواننده را به‌طور مستقیم درگیر احساسات و هیجانات شخصیت‌ها می‌کند و همزمان، پیام‌های عمیق اجتماعی را منتقل می‌نماید.
موسیقی جاز و بلوز در این داستان نه تنها به‌عنوان یک هنر، بلکه به‌عنوان ابزاری برای بیان خشم، ناامیدی و مقاومت در برابر تبعیض‌های نژادی به کار می‌رود. لین هوپ و نوازندگانش با اجرای پرانرژی و عصیان‌گرایانه‌ی خود، احساسات سرکوب‌شده سیاه‌پوستان را آزاد می‌کنند. این اجرا به‌گونه‌ای است که تماشاچیان را به حرکت واداشته و آن‌ها را به سمت یک شورش نمادین سوق می‌دهد. راهپیمایی آن‌ها در خیابان‌ها و مواجهه با پلیس، نمادی از مقاومت در برابر سیستم سرکوب‌گر است. از منظر روانشناسی اجتماعی، این داستان نشان می‌دهد که چگونه موسیقی می‌تواند به‌عنوان یک نیروی جمعی، افراد را متحد کند و به آن‌ها حس هویت و قدرت بدهد. همچنین، این داستان به وضوح نشان می‌دهد که تبعیض‌های نژادی چگونه می‌توانند باعث ایجاد خشم و ناامیدی در جامعه شوند و در نهایت، به شورش و مقاومت منجر گردند.
داستان «فریادزنندگان» بازتابی از تاریخ غنی و پیچیده‌ی موسیقی سیاهان در آمریکا هم هست. موسیقی جاز و بلوز، که ریشه در فرهنگ آفریقایی‌آمریکایی دارد، در این داستان به‌عنوان یک ابزار بیان فرهنگی و اجتماعی به کار می‌رود. لین هوپ و نوازندگانش، با اجرای سبک «هونک»، که نوعی موسیقی جاز خشن و پرانرژی است، سنت‌های موسیقایی سیاهان را زنده نگه می‌دارند. این موسیقی نه تنها برای سرگرمی، بلکه برای انتقال احساسات عمیق و مقاومت در برابر نژادپرستی استفاده می‌شود. در طول تاریخ، موسیقی سیاهان آمریکا همواره نقش مهمی در مبارزه برای حقوق مدنی و برابری نژادی ایفا کرده است. این داستان نیز به‌وضوح نشان می‌دهد که چگونه موسیقی می‌تواند به‌عنوان یک نیروی تغییردهنده در جامعه عمل کند. نوازندگانی مانند ایلینویز جاکت، بیگ جی مکنیلی و چارلی پارکر، که در داستان به آن‌ها اشاره شده است، بخشی از این تاریخ غنی هستند که با موسیقی‌شان، نه تنها هنر، بلکه صدای اعتراض و امید جامعه‌ی سیاهان را به جهان منتقل کردند.

فهرست قطعات موسیقی در این داستان:

  • ۱. هارلم نوکتورن (Harlem Nocturne)
  • کلیدواژه‌ها : Harlem Nocturne, Jazz, Saxophone
  • این قطعه‌ی معروف جاز در سال ۱۹۳۹ توسط ارل هاگن ساخته شد و به‌عنوان یکی از نمادهای موسیقی جاز شناخته می‌شود.
  • پیشنهاد برای جست‌وجو :
  • Harlem Nocturne by Illinois Jacquet
  • Harlem Nocturne by Duke Ellington .۲. هونک (Honk)
  • کلیدواژه‌ها : Honk, Honking Blues, Saxophone Honk
  • سبک هونک نوعی موسیقی جاز و بلوز است که با صدای خشن و بلند ساکسیفون شناخته می‌شود. این سبک در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ محبوب بود.
  • پیشنهاد برای جست‌وجو :
  • Big Jay McNeely – “Deacon’s Hop”
  • Illinois Jacquet – “Flying Home” .۳. اورنی‌تولوژی (Ornithology)
  • کلیدواژه‌ها : Ornithology, Charlie Parker, Bebop
  • این قطعه‌ی معروف جاز توسط چارلی پارکر (برد) ساخته شده و یکی از شاهکارهای سبک بیباپ است.
    -پیشنهاد برای جست‌وجو:
  • Charlie Parker – “Ornithology”
  • Dizzy Gillespie & Charlie Parker – “Ornithology”.۴. لیندی هاپ (Lindy Hop)
  • کلیدواژه‌ها : Lindy Hop, Swing Dance, Jazz Dance
  • لیندی هاپ یک سبک رقص جاز است که در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ محبوب بود و با موسیقی سوینگ همراهی می‌شد.
  • پیشنهاد برای جست‌وجو :
  • Lindy Hop Dance Performances
  • Swing Music for Lindy Hop. ۵. هَکل‌باک (Hucklebuck)**
  • کلیدواژه‌ها : Hucklebuck, R&B, Dance Music
  • هَکل‌باک یک سبک رقص و موسیقی ریتم‌اند‌بلوز است که در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ محبوب بود.
  • پیشنهاد برای جست‌وجو:
  • Paul Williams – “The Hucklebuck”
  • Tommy Dorsey – “The Hucklebuck”. ۶. لوز هونکینگ (Honking Blues)
  • کلیدواژه‌ها : Honking Blues, Saxophone Blues
  • این سبک بلوز با صدای خشن و بلند ساکسیفون همراه است و اغلب در اجراهای زنده استفاده می‌شود.
  • پیشنهاد برای جست‌وجو :
  • Big Jay McNeely – “There Is Something on Your Mind”
  • Joe Houston – “All Night Long”
بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی