مهرک کمالی: «زخم انار» نوشته امید فلاح آزاد رمانی نابهنگام اما کم‌نظیر

از روزی که وارتگز: سه‌گانه‌ واترتاون[۱] را خواندم، دلبسته‌اش شدم. وقتی آن مجموعه داستان درآمد، با امید فلاح آزاد مصاحبه‌ای داشتم و گفتم که وارتگز به مثابه نمادی مثبت از خاورمیانه‌ای‌ها در ادبیات داستانی و در حافظه جمعی ما جا خواهد افتاد. همان جا وقتی از او پرسیدم آیا دوباره وارتگز را خواهیم دید، جواب داد شاید در‌ آینده او را در لس‌انجلس ببینیم یا تمپای فلوریدا.[۲]

حالا زخم انار: وارتگز در ال ای[۳] در آمده و من را بر این عقیده راسخ‌ کرده که وارتگز ساده و معصوم و همیشه بازنده، روح ایرانی بی‌جاشده‌‌ی‌ پرتکاپو و مشفقی است که همیشه نادیده گرفته شده است. در همان گفتگو،‌ فلاح آزاد به تصویری که از وارتگز ساخته اشاره می‌کند و می‌گوید وارتگز نماد کسانی است که «وقت انجام وظیفه و پذیرش مسئولیت آنچه را باید انجام داده‌اند بی‌هیچ چشمداشتی و هر کس هم هرچه خواسته به آنها گفته. زاهد و محتسب و حتی گاهی رندها تصمیم‌ها را برای‌شان گرفته‌اند.» [۴] حالا وارتگز را در زخم انار می‌بینیم که چشمانش بازتر شده و کلافه‌تر به اطرافش نگاه می‌‌کند. اگر در سه‌گانه واترتاون هویت و قدرت در مرکز داستان‌ها بودند[۵]، در زخم انار، با ورود آنا به روایتْ‌ فراق، عشق و‌ بی‌جاشدگی سه تم اصلی رمان هستند.

اما در زخم انار کار فلاح آزاد را محدود به مضمون، پلات،‌ یا خط داستانی رمان نباید دید. روایت زنده و پرتنش او و حرکت مدام در موقعیت،‌ سرمشقی است موفق برای داستان فارسی. او که امروز هم به فارسی و هم به انگلیسی داستان می‌نویسد، انتشار کارهایش را از دهه‌ی هشتاد شروع کرد و در دهه‌ی نود با چاپ یک مجموعه داستان با عنوان سه تیرباران در سه داستان و رمان گهواره‌ی دیو ادامه داد. با انتشار وارتگز: سه‌گانه‌ی واترتاون در اواخر دهه‌ی نود و زخم انار: وارتگز در ال ای در سال ۱۴۰۱،‌ او به نگاه،‌ نثر و فضای داستانی ویژه‌ی خود دست یافت.

با وارتگزاست که امضای داستانی فلاح ‌آزاد مفهوم پیدا می‌کند. فلاح‌ آزاد در سه‌گانه‌ی واترتاون نشان داده بود که استاد خلق موقعیت‌های غیرمنتظره و بازنمایی شخصیت‌های نامتعارف از خلال یک نثر داستانی پرتحرک و طنز‌آلود است. این ویژگی‌ چشمگیر، در زخم انار به کمال می‌رسد. استفاده هوشمندانه او از سه ابزار داستانی ابهام، تنش، و حادثه به خلق نثر، موقعیت و شخصیت‌های داستانی به مثابه پایه‌های اصلی روایت می‌انجامند.

موفقیت در خلق وارتگز و فضای داستانی پیرامون او، حاصل دوری جستن فلاح آزاد از دو کلیشه‌ی دست‌وپاگیر داستان‌نویسی ایران است. اول، ازنظر فرمی دیگر به افسانه‌ی محوریت زبان در داستان گردن نمی‌گذارد و داستان‌هایش در ترکیبی نوآورانه از سه عامل موقعیت،‌ شخصیت و نثر داستانی برساخته می‌شوند. دوم، به لحاظ محتوایی از بازنویسی تاریخ معاصر و مصائب اخیر ایرانیان سر باز می‌زند. ‌ فلاح‌ آزاد به جای تکیه به عادت‌های ذهنی و باز‌آفرینی عناصر آشنا برای خواننده‌ی ایرانی، با خلق موقعیت‌ها، شخصیت‌ها و فضاهای داستانی جدید، جهان داستانی ویژه‌ و شخصیت داستانی تخیلی‌یی می‌سازد که با نام خودش و وارتگز پیوند خورده است. هنر نویسنده است که وارتگزِ تخیلی ملموس و دوست داشتنی می‌شود و واقعی‌تر از آدم‌های واقعی با ما می‌ماند.

نویسندگان خوب را از محدودیت‌هایی که برای خود وضع می‌کنند و به آن پایبند می‌مانند می‌توان شناخت. پذیرفتن محدودیت‌هایی مثل زاویه دید و زمان-مکان داستانی، بر یکپارچگی و غنای روایت می‌افزاید. به جز آنها، همیشه کلیشه‌هایی هستند که خود را به نویسنده تحمیل می‌کنند، خوشا نویسنده‌ای که خود را محدود به فرار از آنها می‌کند. از جمله‌ وظایف کلیشه‌‌ای نویسنده‌ی ایرانی، کَراندن زخم‌ها یا نوازش خاطرات خوش گذشته است. فلاح‌ آزاد در زخم انار، از گریز زدن به گذشته‌ی ایرانیان، چه در شکل روان‌زخم (تراما) و چه در شکل نوستالژی، به دقت اجتناب می‌کند. در شرایطی که بسیاری از نویسندگان، آثارشان را روایت‌های شخصی و نانوشته‌ی تاریخ پس از انقلاب ایران می‌دانند و جامعه هم با ولع این روایت‌ها را می‌بلعد؛ در شرایطی که داستان فارسی،‌ بیش از پیش، نه به مثابه اثر ادبی که به عنوان ابزاری برای شناخت جامعه و مردم شناخته می‌شود؛ در شرایطی که آثار داستانی بار مقابله با و نفی روایت‌های حکومتی را بر دوش می‌کشند، فلاح‌ آزاد جور دیگری می‌نویسد و دنیایی متفاوت می‌آفریند. تن‌دادن به این کلیشه‌ها، همان‌طور که در رمان گهواره دیو[۶]نشان داده، شاید آسان‌ترین راه پیش پایش باشد اما او با خلق وارتگزعامدانه راه سخت‌تر آفریدن جزء به جزء موقعیت و شخصیت و نثر و ابهام و تنش‌های داستانی جدید را برمی‌گزیند تا روایتش به تروتازگی شناخته شود.

چند جمله از صفحه‌ی ۱۱ کتاب را با هم بخوانیم،‌ جملاتی که به خواننده می‌گویند چه پیش رو دارد و چه خواهد خواند.  زخم انار بسط این چند جمله است به اضافه‌ی نثری که تصویر و احساس را در هم می‌آمیزد و هر چه پیش‌تر می‌رود،‌ قوی‌تر می‌شود: «گلندیل ظرف سه چهار سال خانه‌ی وارتگز شده بود،‌ اگر بی‌رغبتی به جایی، نشان «خانه شدن» آنجا بود. پیش از گلندیل اما برای همان قدر دلزدگی از واترتاون باید بیست و چند سال جوانی‌اش را صرف می‌‌کرد. حالا انگار خاطره‌ی همه‌ی آن زمستان‌های سرد نیوانگلند خلاصه شده بود در لحظاتی که وارتگز داشت دم در خانه‌ی این ارمنی یا آن ایرانیِ کار و بار خوب، کف پوتینش را به پادری‌های کنف‌باف می‌کشید … گاهی هم در ترافیک لس آنجلس گونه‌ی مخملی سونیا را به یاد می‌آورد. سر پیش آورده بود دم گوش وارتگز تا از خواب بیدارش کند.» وارتگز روح بی‌قراری است که ماوا نمی‌گیرد، بی‌جاشدگی،‌ عشق و فراق را از همین جملات در نخستین صفحات کتاب می‌توان دید اما هیچ جای داستان نمی‌بینیم که دربه‌دری خود را با نوستالژی گذشته‌ی طلایی یا روان‌زخم‌هایش در ایران بیامیزد. او گذشته‌اش را، هر چه بوده یا نبوده،‌ واگذاشته، اگرچه هرگز جاگیر و پابست آمریکا هم نشده است.

نویسنده از همان سه صفحه‌ی اول زخم انار نثر جانداری عرضه و خواننده را درگیر می‌کند. ساده‌اش این است که آویژان از واترتاون به وارتگز در لس آنجلس تلفن زده و از او می‌خواهد به خانه‌ی کسانی که انها را دایی و زن‌دایی می‌نامد برود و از آنها خبر بگیرد. وسط حرف‌هایی که رد و بدل می‌کنند، نویسنده استادانه به خواننده می‌فهماند که وارتگز به عشق خواندن ترانه به لس انجلس رفته و ترانه‌ای به نام «زخم انار» خوانده که سر زبان‌هاست. درآغاز صفحه‌ی سوم،‌ ابهام شکل می‌گیرد و تنش تصویر می‌شود: آویژان از وارتگز می‌خواهد خانه‌ی دایی و زن‌دایی برود و ببیند تلفنشان کار می‌کند و چیز ناجور و مشکوکی رخ داده یا نه. همان‌جا اسم آنا هم می‌آید که دخترشان است و «آپارتمانش همان نزدیکی‌هاست.» بعدها می‌فهمیم که «زخم انار» می‌توانسته بازنمایی داغ دل داغ‌دیدگانی مثل آنا باشد که پسر جوانش،‌ ادوین را از دست داده است. این آغاز رمانی است با سه موضوع اصلی در هم‌تنیده‌ی دربه‌دری (بی‌جاشدگی)، عشق و فراق که نویسنده آنها را نه در بازنمایی موبه‌موی واقعیت بیرونی که در حس و ادراکی نو‌آورانه بازنمایی می‌کند. مهارت اصلی فلاح آزاد، در آمیختن احساسات متفاوت و متضاد در جاهای مختلف داستان است. نمونه‌ این تلفیق رشک‌انگیز را در صفحه‌های۱۱۸ تا ۱۲۲ زخم انار ‌می‌بینیم.

صحنه،‌ صحنه‌یبازنمایی همآغوشی وارتگز و آناست در پیش‌زمینه‌ی ترس وارتگز از مرگ و نیاز آنا به همراهی. غنای نثر، شدّت و شتاب وقایع، و تصویرهای در هم‌تنیده در این صحنه،‌ مانند بیشتر صحنه‌های دیگر رمان،‌ مثال‌زدنی است. بخشی از آن را با هم بخوانیم وقتی که وارتگز روی تخت آناست:

تا سعی کرد بنشیند،‌ فتیله هوش در سرش فروکشید، از حال رفت. میان دو گوشش چیزی مذاب دل می‌زد.در خواب می‌دید که به اتاقی محقر پا گذاشته،‌ ‌کجا بود؟ خاک و خل بود کف اتاق. یک کارگاه آهنگری،‌ گردش علمی با بچه‌های مدرسه ارامنه. از گرما در دهی نزدیک سوسنگرد توقف کرده بودند. می‌دانست چرا کارگاه روشنایی نداشت. احتیاجی نبود،‌ چون پیرمرد کور بود. سرخی ذغال در دهان کوره پیدا بود. سرخی ذغال در دهان کوره پیدا بود. پیرمرد با انبر شمش را از آتش برداشت. تیغه تفته، سرخاب، معلق
در هوا پیش می‌آمد تا آرام بر سندان نواخته شد، نرم،‌ چندین بار. غبار گدازه‌ها. آهنگر با پتک کوبید،‌ آهنگین. «ددنگ دنگ،‌ ددنگ دنگ.» با هر «ددنگ دنگی»، گدازه‌پاشان.
«هان، بگو، همین؟ سر توی زندگی یک زن تنها می‌‌کنی،‌ همین؟»
زمزمه به قهر از لای دندان تکرار می‌کرد. «بگو،‌ بی‌شرف! بگو، وارتگز بی‌شرف! هان،‌ همین؟»
آلتش گر گرفته بود. مثل سیلی مکرر موج بر غریق واشسته بر ساحل، سرزنش زن بر ذهنش می‌نواخت.
می‌رنجاندش تا خوابش نبرد. در گلو ناله کرد: «نه‌ ه ه …،‌ لطفآً.»
«همین؟ بی‌شرف! خبرچین! همین؟ همین؟ همین؟»
با تکرار خشمگین هر «همین»، آنا شمش گُرگرفته او را بر خار خار تن خودش می‌نواخت.
«کجا بودید وقتی که شما را می‌خواستم، کجا؟ کجا؟ کجا؟»

«کجا بودید وقتی ادوین را توی تایر تراکتور طناب‌پیچ کردند؟ … هان؟

«کجا بودید؟ وقتی که … از هشتاد پله … قلش دادند … پایین؟ کجا … بودید،‌ در ان معدن متروک، در
آن معدن مسموم؟»
«صبر کن،‌ نه.»
در آن تلاطم قایق‌وار به جیرجیر تخت از بالا قطره‌ای بر پل دماغ وارتگز چکید. قطره لغزید به کنج
چشم. سوزاند. اشک بود. [۷]

سوای تمامی تصویرهای متناسب با موقعیت و تنوع کلمات و افعال،‌ ایجاز سطر آخر-‌ اشک آنا و سوزش چشم وارتگز- همانی است که هر نویسنده‌ای آرزو دارد به آن برسد: ثبت و جاودان کردن یک حس، یک ادراک با کمترین کلمات و بیشترین تاثیر.

زخم انار نابهنگام وهمزمان با اوج گرفتن جنبش زن،‌ زندگی،‌ آزادی منتشر شد، زمانی که نگاه‌ها همه به درگیری‌های خیابانی و کشمکش‌های سیاسی بود. در آن دوره،‌ اثری موفق می‌شد که نشانی از همراهی با جنبش داشته باشد. بازار روایت‌های شخصی قربانیان جمهوری اسلامی داغ و اقبال به داستان،‌ آن هم داستانی که به تاریخ نمی‌پرداخت،‌ کم بود. داستان نویسی ایران یک بار دیگر هم شاهد نابهنگامی برای یکی از بهترین رمان‌های فارسی بود: شب هول اثر هرمز شهدادی در اثنای اوج گرفتن انقلاب ۵۷ منتشر شد،‌ همزمانی‌یی که باعث شد این رمان تا سال‌ها بعد گل نکند. زخم انار اما نباید به سرنوشت شب هول دچار شود،‌ نباید بیش از این مهجور بماند.

تهیه کتاب [+]

پانویس

[۱]  امید فلاح آزاد، وارتگز: سه‌گانه‌ی واترتاون. لندن: نشر مهری،‌ ۱۳۹۸

[۲] بلاگ / گفتگو با امید فلاح‌آزاد درباره «وارتگِز: سه‌گانه واترتماون» (persianmediaproduction.org)

[۳]  امید فلاح آزاد، زخم انار: وارتگز در ال ای. لندن: نشر مهری،‌ ۱۴۰۱

[۴]  بلاگ،‌ همان.  

[۵] دکتر کلودیا یعقوبی،‌ استاد دانشگاه کارولینای شمالی، در مقاله‌ای انگلیسی به داستان «سیتیزن وارتگز» از مجموعه‌ی وارتگز: سه‌گانه‌ی واترتاون پرداخته است. مقاله را در لینک زیر می‌یابید:

Racial Profiling of Iranian Armenians in the United States: Omid Fallahazad’s “Citizen Vartgez” – IranNamag

[۶]  امید فلاح آزاد، گهواره‌ی دیو. چاپ دوم. پاریس: نشرناکجا،‌ ۱۴۰۰.

[۷]    زخم انار،‌ صص ۱۱۹-۱۱۸.

در همین زمینه:

امید فلاح‌آزاد: صدای بی‌صدا

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی