عدنیه شبلی: «زبان اغواگر» به ترجمۀ عباس شکری

قرار بود در نمایشگاه کتاب فرانکفورت، بنیاد «لیت‌پروم» که برای حمایت از نویسندگانی در «جنوب جهان» پدید آمده، به خاطر رمان «تفصیل ثانوی» جایزه ویژه‌اش را به عدنیه شبلی، نویسنده فلسطینی اهدا کند. اما به دلیل جنگ حماس و اسرائیل، یورگن بوس، مدیر نمایشگاه کتاب فرانکفورت اعلام کرد این جایزه در فرصت دیگری به شبلی اهدا می‌شود. ظاهراً «برخی منتقدان» که از آن‌ها در رسانه‌ها نام برده نمی‌شود عدنیه شبلی را به یهودی‌ستیزی متهم کرده‌ و خواهان انصراف لیت‌پروم از اهدای جایزه ادبی به او شده‌ بودند.
عدنیه شبلی در «تفصیل ثانوی» ماجرای تجاوز گروهی به یک دختر فلسطینی در تابستان ۱۹۴۹ را روایت می‌کند. تا قبل از جنگ حماس و اسرائیل منتقدان در غرب این اثر را یک‌صدا تحسین کرده بودند. مصاحبه‌های بسیاری هم با نویسنده در دست است که اکنون زیر ذره‌بین قرار گرفته. برای مثال در یکی از مصاحبه‌ها عدنیه شبلی می‌گوید مثل این است که این رمان را او ننوشته. زبان اثر زبان او نیست و هربار که در این کتاب تورق می‌کند گمان می‌برد نوشته نویسنده دیگری جز اوست.
همزمان با این تحولات بیش از ۶۰۰ نویسنده سرشناس در جهان از جمله عبدالرزاق قرنح، برنده نوبل ادبی در سال ۲۰۲۱ و ارنی آرنو، برنده نوبل ادبی در سال ۲۰۲۲ در نامه‌ای به نمایشگاه کتاب فرانکفورت از عدنیه شبلی حمایت کرده و از برگزارکنندگان خواسته‌ بودند که به «احساسات و عواطف فلسطینی‌ها» در چارچوب آثار ادبی فضایی اختصاص دهند.
عدنیه شبلی (به عربی: عدنیه شبلی) در سال ۱۹۷۴ در گالیله به دنیا آمد. او از دانشگاه شرق لندن در رشته رسانه و مطالعات فرهنگی دارای مدرک دکتری‌ست و از سال ۲۰۱۳ به عنوان استاد پاره‌وقت در دپارتمان فلسفه و مطالعات فرهنگی در دانشگاه Birzeit فلسطین مشغول به کار است.
شبلی بین اورشلیم و برلین در رفت و آمد است و به زبان‌های عربی، انگلیسی، عبری، فرانسوی، کره‌ای و آلمانی تسلط دارد.
در ایران از او داستان بلند «حس» به ترجمه آسیه شهبازی منتشر شده.
شبلی روز ۱۶ مارس میهمان جامعه ادبی نروژ بود و در خانه ادبیات برای عده زیادی سخنرانی کرد. متن سخنرانی او در اینجا برای فارسی زبانان ترجمه شده است.

اورشلیم. اواخر پاییز ۲۰۰۰. من با جعبه‌ای که می‌خواهم به خارج از کشور بفرستم در راه اداره پست هستم. در صف اداره پست می‌ایستم. دیگر برایم مهم نیست چقدر باید منتظر بمانم. انتظار بخشی از زندگی در فلسطین شده است.

پیش از من سه نفر در صف‌اند. تمام آگهی‌های روی دیوار و پنجره‌های اتاق را می‌خوانم و در سکوت خودم از خودم محافظت می‌کنم. دختربچه‌ای دامن مادرش را چسبیده است. گاهی فقط روی یک پا می‌ایستد، دهانش را طوری حرکت می‌دهد که انگار آهنگی را زمزمه می‌کند. آهنگی که به تازگی از رسانه‌های شنیداری پخش می‌شود، اما بی‌صداست. فقط لب‌هایش را تکان می‌دهد و به جعبه و به من خیره می‌شود. او بی‌هیچ نگرانی به من خیره شده است. خیره شدنش را اگر کسی غیر از من بود، به حساب بی‌شرمی‌اش می‌گذاشت. مادر در گوش زن دیگری که کنارش است پچ‌پچ می‌کند. و نمی‌دانم که آیا او هم در صف است. اگر او هم در صف باشد، چهار نفر جلوتر از من هستند. در مقابل آنها مردی با دخترش ایستاده است. دختر در اداره پست این طرف و آن طرف می‌چرخد، سپس نزد پدرش برمی‌گردد و در گوش او چیزی می‌گوید.

کمی‌بعدتر زنی دیگر به صف ما ملحق شد.

بیشتر افرادی که در صف ایستاده‌اند فلسطینی هستند. تنها اسرائیلی در صف، نفر اول است. صدای او به تنهایی اتاق را با زبان عبری با لهجه آمریکایی پر می‌کند، این در حالی است که دیگران در خاموشی با هم پچ‌پچه می‌کنند.

آنها به اطراف نگاه می‌کنند و با زمزمه درباره چیزها اظهار نظر می‌کنند.

و من، وقتی به کارمند پست برسم، زمان صحبت کردنم، چگونه صدایم در می‌آید؟

سعی می‌کنم صدای خودم را تصور کنم. ملودی آن را در ذهنم تمرین می‌کنم.

من انگلیسی صحبت خواهم کرد. آیا باید سلام کنم یا مستقیم بروم سر اصل مطلب؟

دو دختر کوچک به من نگاه می‌کنند و من نمی‌دانم چرا. من نمی‌خواهم به آنها لبخند بزنم. آنها مدام به من نگاه می‌کنند، به‌ویژه آن که جلوی من است. به او نگاه می‌کنم و در نهایت متوجه برقی از ترس در چشمانش می‌شوم و چشمانم پر از اشک می‌شود؛ متوجه می‌شوم منشاء ترسی هستم که او احساس می‌کند.

چشمانم را پایین می‌اندازم و قطره اشکی از بینی‌ام روی زمین بین پاهایم می‌ریزد. دخترک مدام به من نگاه می‌کند.

اسرائیلی کارش تمام می‌شود و می‌رود. مرد با دختر بچه جلو می‌رود و با صدایی آهسته و مردد به زبان عبری و عربی و هر چه در دسترس است می‌گوید که می‌خواهد هرچه در حسابش دارد را پس بگیرد. دختر کارمند پست به زبان عبری واضح که سرشار است از بی‌تفاوتی، می‌گوید که پول کافی در صندوق ندارد. مرد متوجه آنچه کارمند پست گفته است، نمی‌شود و کارمند دوباره همان جمله را تکرار می‌کند. او همچنان بی‌صدا آنجا ایستاده است. سپس از دو زن مقابل من می‌پرسد که او چه گفت؟ می‌گویند عبری بلد نیستند. یکی از آنها می‌گوید شاید او عبری بداند و به زن پشت سرم اشاره می‌کند. زنی که پشت سر من در صف است می‌گوید که عبری می‌داند و جلو می‌آید. آهسته و با تلاش زیاد و پچ‌پچ‌کنان سعی می‌کند از کارمند پست بپرسد که چه گفته است.

از من نپرسیدند. من به آنها کمک نمی‌کنم، زیرا آنها به من نزدیک نشدند. من عبری بلدم، اما به آنها کمک نمی‌کنم. من ساکتم تمام تلاش‌شان را می‌شنوم و سکوت می‌کنم.

من صددرصد مطمئن نیستم که کارمند پست نژادپرست است، اما می‌ترسم. می‌ترسم اگر او بفهمد من فلسطینی هستم جعبه من به موقع به مقصد نرسد. او آن را نادیده خواهد گرفت. او آن را برای هفته‌ها فراموش خواهد کرد. مانند سایر جعبه‌های غیر عربی با آن رفتار نخواهد شد. به همین دلیل عرب بودنم را پنهان می‌کنم. پشت سکوت خودم پنهان می‌شوم. من دهنم را باز نمی‌کنم دندان‌هایم را در فک‌های بسته احساس می‌کنم. نزد خویش از این شرایط پیش‌آمده دفاع می‌کنم و به خودم می‌گویم که کسی از من پرسشی نکرده است. من آنها را نادیده می‌گیرم. در عین حال نمی‌توانم چشم از صحنه بردارم. من آن‌ها را دنبال می‌کنم، تلاش‌های آنها را دنبال می‌کنم، به دنبال کلماتی که با تردید زمزمه می‌شود، دنبال خیانت خود هستم. کاش دیگر هیچ‌وقت حرف نمی‌زدم کاش چند ثانیه پیش حرف می‌زدم. اما من خاموشم من سکوت می‌کنم.

سکوت

این پدیده ناشناخته‌ای نیست که وقتی فلسطینی‌ها در فلسطین/اسرائیل عبری‌زبانان اطرافشان هستند، به سکوت پناه می‌برند. هر فلسطینی که پس از سال ۱۹۴۸، یعنی زمانی که دولت اسرائیل تأسیس شد، متولد شده باشد، به احتمال دست‌کم یک‌بار در زندگی خود این تجربه را داشته است. دهه‌ها استعمار رژیم صهیونیستی و اشغال نظامی ‌اسرائیل، عربی صحبت کردن را تبدیل به یک عمل اتهامی ‌کرده است. پاسخی که ناگزیر منجر به برقراری ارتباط کلی نمی‌شود، یا اینکه شما پاسخی دریافت می‌کنید کوتاه که در رابطه است با پرسش شما. وقتی فلسطینی‌ها در مجاورت اسرائیلی‌ها به زبان عربی صحبت می‌کنند و هویت خود را آشکار می‌کنند، اغلب انتظار دارند که مورد تبعیض و حتا آزار کلامی ‌یا فیزیکی قرار بگیرند. مقاله‌ای در روزنامه‌ای که چند سال پیش در روزنامه اسرائیلی هاآرتص منتشر شد، از چنین بدرفتاری حکایت دارد. در مقاله آمده است:

«چند ده جوان یهودی بامداد جمعه به سه جوان فلسطینی در میدان صهیون در اورشلیم حمله کردند. یکی از فلسطینی‌ها به شدت مجروح شده و اکنون در بیمارستان تحت مراقبت‌های ویژه قرار دارد. گفته می‌شود که این سه نفر مورد حمله جوانانی قرار گرفته‌اند که فریاد مرگ بر اعراب سر می‌دادند و همچنین توهین‌های نژادپرستانه دیگری را نیز فریاد می‌زدند. یکی از آنها روی زمین افتاد و مهاجمان به ضرب و شتم او ادامه دادند تا اینکه بیهوش شد. (…) هنگامی‌که نیروهای امداد و نجات به محل رسیدند، قربانی نبض نداشت و نفس نمی‌کشید. پس از مدت‌ها تلاش برای احیاء، او به بیمارستان منتقل شد.

یکی از شاهدان در صفحه فیسبوک خود این حمله را یک لینچ[i] توصیف می‌کند: «امروز با چشمان خودم یک لینچ را دیدم… ده‌ها جوان دسته دسته دویدند و سه جوان عرب را در حد مرگ کتک زدند… (نیر هاسون، هاآرتص، ۱۷ اوت ۲۰۱۹.)

امروزه می‌توان گفت که تجربیات فلسطینی‌هایی که در فلسطین/اسرائیل به زبان عربی صحبت می‌کنند، برعکس تجربیات شهرزاد از «هزار و یک شب» شده است. در آنجا شهرزاد مجبور بود به حرف زدن ادامه دهد، هرگز سکوت نکند، تا زنده بماند و مرگ خود را به تأخیر بیندازد. ادامه صحبت به ضمانت او در برابر کشته شدن تبدیل شد.

اکنون اما در سرزمین فلسطین/ اسرائیل چه فرآیندی است که سکوت را ابزاری برای تضمین بقای خود در زندگی فلسطینیان معرفی کرده است؟ این پرسش به همان اندازه مهم است که این: سکوت چه کارکردی برای نویسنده و برای ادبیات دارد؟

پاسخ به پرسش اول در مورد چگونگی ورود سکوت به زندگی فلسطینی‌ها را می‌توان در مقاله‌ای از رعنا برکات مورخ با عنوان “الغای سکوت” (۲۰۱۸) یافت. برکات در مقاله‌اش به طور خاص به سکوت در شکل فعال آن اشاره می‌کند، به این صورت کسی را به سکوت واداشته یا او را خاموش می‌کند. او نوشت:

سکوت در فلسطین سابقه طولانی و پیچیده‌ای دارد. در خوانش مفاهیم لفظیِ استعماریِ خاموش کردن، می‌توان به این واقعیت پی برد که فلسطینی ها در متن فرمانی که پس از جنگ جهانی اول بر فلسطین و فلسطینیان تحمیل شد به عنوان مردمی جداگانه تعریف نشده بودند. فاتحان اروپایی از بریتانیا در سند رسمی حکومت خود از مردمی که بومی فلسطین بودند به عنوان “غیر یهودیان” یاد می‌کردند. نفی همزاد خاموشی است و انکار و خاموشی دو همراهی است که ساکنین جدید غیرفلسطینی راگرد هم آورده‌اند.

از زمانی که انگلیسی‌ها فلسطین را استعمار کردند و فلسطینی‌ها را از نام بردن محروم کردند و برای بیش از صد سال، سکوت شهرک‌نشینان در برابر فلسطینی‌ها روایت غالب بوده است… در این تاریخ طولانی، خاموشی قطعا شریک ظلم بوده است. سکوت و سرکوب […] زوج ایده‌آل شهرک‌نشینان یهودی هستند.

اِمه سزر شاعر Aimé Césaire در مقاله‌ای که در کتاب «در مورد استعمار» آمده است، سکوت تحمیلی را به عنوان یک مانور سیاسی توسط استعمارگر توصیف می‌کند. سزر می‌نویسد که استعمارگر به جای اعتلای جهان غیرغربی، استعمارشدگان را با خاموش کردن آن‌ها از دنیای متمدن دور کرده است. این سکوت برای فرآیند استعمار ضروری است، زیرا وجود هر نوع بیان گذشته مردم و زندگی پلشتی آن‌ها که استعمار موجب آن بوده است را از بین می‌برد. نه گذشته آنها قابل ذکر است و نه تاریخ و فرهنگ آنها، زیرا وضعیت فلسطینیان تحت سلطه انگلیس و بعدتر تحت اشغال اسرائیل بوده است. ساکت کردن نیز روابط را به مردم مستعمره دیکته می‌کند، زیرا استعمارگران آنها را تجسم می‌کنند. هنگامی که مستعمره شده مجبور به سکوت شود، بیشتر دیده می‌شود و به ندرت شنیده می‌شود. با نگاه کردن به آن‌ها، می‌توانید روی رفتار آنها تمرکز کنید و بی‌درنگ متوجه هرگونه نادرستی رفتاری شوید. هنگامی که استعمار شده بی صدا می‌شود و از هرگونه دسترسی به زبان و عقل محروم می‌شود، استعمارگر نادرستی رفتاری استعمار شده را به ذات و فرهنگ آنها که خشونت غیرمتمدنانه و غیرمنطقی است، نسبت می‌دهد.

استعمار با ساکت کردن آن‌ها، نه تنها استعمار شدگان، تاریخ و فرهنگ‌شان را تحقیر می‌کند، بلکه زبان آن‌ها را نیز تحقیر می‌کند.

کارکرد سکوت برای نویسنده و ادبیات

در ۱۹ ژوئیه ۲۰۱۸، دولت اسرائیل – به رهبری یک ائتلاف مذهبی ناسیونالیست راست و یهودی – قانون جدیدی به نام قانون ملیت را تصویب کرد. این قانون نه تنها اسرائیل را به عنوان دولت-ملت قوم یهود تعریف می‌کند بل‌که بیان می‌کند که “توسعه شهرک‌های یهودی در سراسر کشور یک اولویت ملی است”. همچنین موقعیت زبان عربی را به عنوان زبان رسمی کشور در کنار عبری سلب کرده و آن را به «وضعیت ویژه» تنزل داده است.

اما زبان عربی مدت‌ها پیش از موقعیت یک زبان به شرایط یک تهدید تنزل داده شد. دوستی که در اورشلیم زندگی می‌کند داستانی را برای من تعریف کرد که نشان می‌دهد چگونه برخی از اسرائیلی‌ها به زبان عربی نگاه کرده‌اند. داستان از مبارزات انتخاباتی اسرائیل در بهار ۲۰۱۵ نوشته شده است. دوست با صدایی وحشت‌زده، با زمزمه به من می‌گوید:

یک روز صبح در راه رفتن به محل کارم، درست قبل از انتخابات اسرائیل، از دور دیدم که در پشت اتوبوس Egged (بزرگترین شرکت عمومی اتوبوسرانی اسرائیل است) حروف عربی وجود دارد. به سختی می‌توانستم چشمانم را باور کنم. چی؟ اتوبوس اسرائیلی با متن عربی؟ آیا زبان عربی به این وضوح و آشکار و به این گستردگی نمایش داده می‌شود؟ فکر کردم باید در خواب و خیال باشم. نمی‌تونست درست باشه من به سرعت از جاده‌ای که به طور معمول به سر کار می‌روم خارج شدم و اتوبوس را دنبال کردم. سریع رانندگی کردم تا دوباره بگیرمش و ببینم چی میگه.

وقتی به اندازه کافی نزدیک شدم، دیدم که زیر متن عربی به زبان عبری نوشته شده بود: “اگر به خانه یهودی[ii] رای ندهید، این زبان را همه جا خواهید دید، نه فقط در این آگهی.”

در آن زمان نفتالی بنت رهبر حزب خانه یهودی بود. پس از انتخابات وزیر آموزش و پرورش و سپس نخست وزیر شد.

عربی در داخل و خارج فلسطین

ادوارد سعید در خاطرات خود در کتاب «بیدرکجا» با ترجمه علی‌اصغر بهرامی (مترجم) وضعیت زبان عربی را در فلسطین و در نتیجه در زندگی خود، قبل از تأسیس دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸ و پیش از آن زمان شرح می‌دهد. وقتی خانواده‌اش مجبور به ترک فلسطین شدند. سعید که در اورشلیم زندگی می‌کرد و اولین سال‌های تحصیل خود را در آنجا گذراند، می‌نویسد:

در مدرسه و خانه، همه گفتمان‌ها به زبان عربی بود – بسیار متفاوت از قاهره، جایی که ما تشویق می‌شدیم انگلیسی صحبت کنیم. در اورشلیم خانواده به یک طرف تعلق داشتند و زبان مادری ما مانند پرچمی در همه جا به اهتزاز درآمد…

پس از سال ۱۹۴۸، زمانی که سعید به قاهره آمد، مصر تحت سلطه استعمار بریتانیا بود و زبان عربی دیگر جایگاهی را که در زمان زندگی او در فلسطین داشت، نداشت. زندگی در مصر به سختی امکان مشارکت اعراب در آموزش و شکل‌گیری سعید را فراهم کرد. او در «بیدرکجا» برخی از کارهایی را که برای خاموش کردن زبان عربی در زندگی‌اش انجام شد، شرح می‌دهد. از همان سال‌های اول تحصیل او به زبان انگلیسی، در مدارسی که توسط آمریکایی‌ها و بریتانیایی‌ها در قاهره اداره می‌شد، شروع شد.

سعید در ادامه می‌نویسد در جزوه کوچکی که موسوم بود به کتاب راهنمای مدرسه، نخستین اصلی که باید رعایت شود را چنین می‌آورد: انگلیسی زبان مدرسه است. هر کسی که به زبان‌های دیگر صحبت کند به شدت مجازات خواهد شد.” سعید در ادامه توضیح می‌دهد:

“من پشت سکوت خودم پنهان می‌شوم.”

گفتار و آداب عربی ممنوع بود و به همین دلیل هرگز آموزش مناسبی در زبان، تاریخ، فرهنگ و جغرافیای خود ندیدیم. آزمون‌هایی که به ما داده شد برای پسران انگلیسی در نظر گرفته شده بود، و ما سال به سال با اهداف بدِ فرمول‌بندی نشده، فاصله گرفتیم […] در واقع، من به خوبی می‌دانستم که کالج ویکتوریا رابطه ما را با زبان و فرهنگ عربی قطع کرده است. نسبت به زندگی قبلی من خیلی خوب […] همه اینجا احساس حقارت می‌کردند، و ناخواسته برای یک قدرت استعماری که زخمی شده بود و در نتیجه خطرناک بود و کاملا قادر بود به ما آسیب بزرگی برساند، هورا می‌کشیدیم. حتی زمانی که مجبور شدیم زبان و فرهنگ آنها را مطالعه کنیم. گویی این عمل در مصر با زور استعمارگران ممکن شده بود.

سعید تا حدی در اینجا نشان می‌دهد که سکوت و بیگانگی زبانی چگونه بر تفکر و نوشتار او تأثیر می‌گذارد، جایی که دانش زبان عربی، تاریخ، فرهنگ و جغرافیا عربی در مورد او به حاشیه رانده شده بود. تحت این شرایط، متن‌های او را می‌توان تا حدی ناشی از تجربه‌ای مستقیم از بیگانگی فرهنگی و خاموشی زبانی دانست که او در معرض آن قرار گرفت. با این حال، سعید از چگونگی کارکرد این بیگانگی و خاموشی و همچنین عللی که در یک زمینه وسیع‌تر دیده می‌شود، نه فقط در زندگی شخصی‌اش، آگاه بود. حدود ده سال قبل از این که این تأملات شخصی را در مورد زبان عربی در کتاب  «بیدرکجا» به اشتراک بگذارد، در مقاله‌ای با عنوان «وداع با محفوظ» (۱۹۸۸) چنین نوشت:

از میان تمام ادبیات و زبان‌های بزرگ، زبان عربی کمتر شناخته شده است، زبانی که اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها از آن بیزارند، چیزی که بسیار طعنه‌آمیز است، زیرا همه اعراب ارزش ادبی و فرهنگی عظیم زبان خود را یکی از ارزش‌های خود می‌دانند. ارزشی که می‌تواتد بزرگترین کمک به جهان باشد […] به دلیل این نقش، و از آنجا که همیشه با مقاومت در برابر مداخله امپریالیستی که از اواخر قرن ۱۸ تاریخ عرب را مشخص می‌کند، همراه بوده است، زبان عربی نیز موقعیت منحصر به‌فردی را در فرهنگ مدرن به دست آورده است. …

طی ۱۳۰ سال حکومت استعماری فرانسه در الجزایر، زبان عربی به طور عملی به یک زبان روزمره تنزل یافت. به تقریب همین اتفاق در تونس و مراکش به میزان کمتری رخ داد، جایی که یک دوزبانگی ناراحت کننده به وجود آمد زیرا زبان فرانسوی از طریق ابزارهای سیاسی بر اعراب ساکن تحمیل شد.

سکوت در برابر خشونت

سکوت همیشه مستقیما توسط استعمارگر تحمیل نمی‌شود. گاهی نتیجه قرار گرفتن در معرض خشونت استعمارگر یا مشاهده چنین خشونتی است. منتقدان ادبی “النقاش” و “ابوشاور” تأیید می‌کنند که سال‌های پس از نکبت در سال ۱۹۴۸ نویسندگان فلسطینی را به‌ویژه در سردرگمی تکان‌دهنده فرو برد که بسیاری را برای چندین سال به سکوت واداشت (به نقل از خالد متوا در «وقتی شاعر غریب است»، ۲۰۱۱). همانطور که سرکوب سیاسی و سردرگمی متعاقب آن در دهه‌های آینده دامنگیر فلسطینی‌ها می‌شود، سکوت نیز ادامه خواهد داشت. محمود درویش، شاعر، چنین سکوتی را در جریان محاصره نظامی بیروت توسط اسرائیل در سال ۱۹۸۲ تجربه کرد، جایی که پیش از آن زمان به اجبار ده سال در تبعید زندگی می‌کرد. او در گفتگو با یک روزنامه‌نگار آمریکایی که در کتاب «خاطره برای فراموشی» (۱۹۸۲) داشته است، چنین می‌گوید:

روزنامه‌نگار: – حالا چی می‌نویسی شاعر؟

محمود درویش: – سکوتم را می‌نویسم.

تبعید، رقیق شدن زبان تبعیدی و آواره را نه تنها تشویق که هماهنگ و هدایت می‌کند. هنگامی که افراد در تبعید، مهاجران و پناهندگان به مکانی جدید می‌رسند، اغلب از آنها انتظار می‌رود که زبان خود را در سکوت دفن کنند و در عوض به زبان اکثریت غالب اطراف خود صحبت کنند. انگیزه دور شدن از زبان خود در هسته راهبردهای نهادی برای جذب و ادغام نهفته است که مقامات بسیاری از کشورها، به ویژه در اروپا، در مواجهه با مهاجران، تاریخ، فرهنگ و زبان آنها انتخاب کرده‌اند. و اگر مهاجران خود را با این راهبردها وفق ندهند، از موقعیت‌شان به عنوان اعضای کامل جامعه محروم می‌شوند و به دلیل طرد شدن‌شان سرزنش می‌شوند. یعنی طردی که از جمله با این واقعیت توجیه می‌شود که آن‌ها اصرار دارند به زبانی که به آنها نزدیک‌تر است صحبت کنند، به عبارت دیگر، به دلیل دیدگاه‌شان از چند صدایی به عنوان راهی برای زندگی مشترک نه تنها از آن طفره می‌روند، در عوض، خود چندصدایی در خاموشی و سکوت فرومی‌رود و به عنوان دشمن ایدئولوژی‌های ناسیونالیستی تلقی شده است.

گاهی توسل به سکوت تحت یک حکومت استعماری یا در تبعید می‌تواند ناشی از تصمیم آگاهانه برای عدم گفت‌وگو با منطق تحریف شده استعمارگر یا سلطه‌گر باشد. با امتناع از صحبت؛ با عقب‌نشینی در سکوت، می‌توان در برابر پیوستن به گفتمانی که مبتنی بر تحقیر است و فاقد کرامت، مقاومت کرد و در نتیجه از شرکت در زبان مرتبط با گفتمان خودداری کرد. همانطور که سعید تأکید می‌کند (در کتاب «از سکوت به صدا و دوباره بازگشت»، ۱۹۹۷): «چنین سکوتی بهتر از شرکت در ربودن زبان توسط استعمارگر است».

بنابراین هیچ تجربه واحد، هیچ تعریف واحد یا عملکرد واحدی برای سکوت وجود ندارد. همانطور که بسیاری از زبان‌های خاموش را در برمی‌گیرد، احتمالات زیادی را نیز در برمی‌گیرد. برای کسانی که به سکوت متوسل می‌شوند، امتناع از صحبت نمی‌تواند با سکوت نویسنده در رویکردش به ادبیات در دفاع از خود تفاوت چندانی داشته باشد. همانطور که جیمز جویس در «چهره مرد هنرمند در جوانی» استیون ددالوس را مجبور می‌کند بگوید: «…و من قصد دارم خودم را بیان کنم، حداقل قصد دارم و کوشش می‌کنم آن‌قدر که آزاد هستم، خودم را چه در زندگی و چه در هنر بیان کنم.

نویسنده به عمد چه در زندگی و چه در هنر را برای دفاع از خود می‌آورد زیرا در ادامه می‌گوید: “فقط از سلاح‌هایی استفاده کنم که می‌توانم با آن از خودم دفاع کنم – سکوت، تبعید و زیرکی و خوش‌طبعی.

پانویس:

[۱] لینچ‌کردن (Lynching) به عمل اعدام غیرقانونی در ملأ عام یا ضرب و جرح منجر به مرگ توسط یک گروه گفته می‌شود که معمولاً برای تنبیه متجاوز یا ترساندن گروهی اقلیت انجام می‌گیرد. معمولاً این عمل توسط گروهی خودسر با سروصدا و با قصد جلب توجه اذهان عمومی انجام می‌شود. بیشتر موارد لینچ کردن در زمان تنش‌های اقتصادی و اجتماعی انجام می‌شود و معمولاً با قصد سرکوب گروه اقلیت توسط گروه اکثریت انجام می‌گیرد. با این حال این عمل از قضاوت طولانی‌مدت درباره پذیرش پیش‌داوری‌های اجتماعی برای قبول کردن این‌گونه از خشونت و موجه جلوه دادن آن نشأت می‌گیرد. اعدام توسط گروه‌های خشمگین مختص آمریکای شمالی نمی‌باشد و می‌توان شواهد آن را در جای جای دنیا برای مجازات مردمی که خارج از عرف رایج رفتار می‌کنند، پیدا کرد.
ریشه واژه لینچ
کلمه لینچ با اطمینان کامل ریشه‌یابی نشده و به احتمال زیاد نام خانوادگی یکی از این افراد است: قاضی «چارلز لینچ» (۱۷۳۶–۱۷۹۶) در دوران جنگ انقلاب آمریکا یا قاضی «جان لینچ» در اواخر قرن ۱۷ در کارولینای شمالی یا کلانتر «ویلیام لینچ» (۱۷۴۲–۱۸۲۰) در ویرجینیا یا «جیمز لینچ» شهردار شهر گالوی در ایرلند که در سال ۱۹۴۳ در دادگاه پسرش که متهم به قتل بود در نقش دادستان، قاضی و مأمور اعدام عمل کرد.
ایالات متحده آمریکا
پیشینه حقوقی و فرهنگی لینچ کردن از آنسوی اقیانوس اطلس از جزایر بریتانیا به آمریکا آورده شده بود. شورش و ناآرامی یکی از خصوصیات اولیه امریکایی-انگلیسی‌ها بود. در بریتانیای آن زمان نافرمانی و شورش امری معمول بود هرچند معمولاً به قتل و کشتار نمی‌انجامید. بعد از جنگ‌های محاصره یورک تاون در جنوب غرب سیاهان آزاد و لاتین تبار هدف زجر کش کردن قرار می‌گرفتند.. با اینحال بعد از جنگ داخلی آمریکا، و بعد از آنکه برده‌داری برداشته شد زجرکش کردن به نحو قابل ملاحظه‌ای افزایش پیدا کرد. بین سال‌های ۱۸۸۲ تا ۱۹۶۸ در مجموع ۱۳۰۰ نفر سفیدپوست و حدود ۳۵۰۰ نفر سیاه‌پوست زجرکش شدند.
اروپا
در بریتانیا قرن نوزدهم هنگامی که قانون لغو برده‌داری ۱۸۳۳ به تصویب رسید موارد لینچ کردن بر اساس نژاد به شدت افزایش یافت.
در سال ۱۹۴۴ یک اسیر جنگی آلمانی که به عدم همدردی از نازی‌ها متهم شده بود توسط سایر اسرای نازی در کمپ ۲۱ در کمیر، اسکاتلند. در بعد از جنگ پنج تن از جنایتکاران جنگی به صورت هم‌زمان در زندان پنتویله اعدام شدند که بزرگترین تعداد اعدام هم‌زمان در بریتانیای قرن بیستم به‌شمار می‌رود. همچنین ۱۵۰ مورد نجات یافته از لینچ کردن خلبانان متحدین توسط شهروندان آلمانی، سربازان، پلیس، یا واحدهای شبه نظامی آلمانی در پاسخ به بمباران وحشت متحدین گزارش شده‌است.
کشتار سپتامبر در فرانسه در میانه انقلاب فرانسه در ۲–۷ سپتامبر ۱۷۹۲ اتفاق افتاد که در آن افراطیون به زندان‌ها در پاریس و سایر شهرهای فرانسه یورش برده و به قلع و قمع زندانیان پرداختند.
افغانستان
در ۲۸ اسفند ۱۳۹۳ گروهی از مردم خشمگین در کابل به ظن آتش زدن و پاره کردن کتاب قرآن توسط دختری بنام فرخنده او را تا سرحد مرگ کتک زدند و سپس پیکر بی‌جان او را در کنار رودخانه کابل انداخته و آتش زدند. پلیس حاضر در محل کمکی به نجات دختر جوان نکرد. در ۲۹ اسفند مسئولان مذهبی و پلیس از عمل مردم دفاع نمودند و از اینکه مردم برای دفاع از دین خود حق دارند تأکید نمودند.. روز بعد شش نفر در ارتباط با این عمل دستگیر شدند و دولت افغانستان تحقیقاتی را در این باره و درباره عملکرد پلیس آغاز نمود.
ایران
قتل‌های سیاسی موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای نمونه بارز لینچ فرهنگی است و ده‌ها مورد دیگر از جمله حمله به زنان به خاطر حجاب و…
[۲] خانه یهودی: یک حزب سیاسی مذهبی و صهیونیست اسرائیلی است که در سال ۲۰۰۸ به عنوان جایگزین حزب ملی مذهبی تأسیس شد. این حزب مخالف جدی تأسیس کشور فلسطین (چاره دو کشوری) و مهمترین طرفدار گسترش شهرک‌های یهودی‌نشین در کرانه باختری است.
خانه یهودی یک حزب راست‌گرا و نماینده یهودیت ارتدوکس مدرن است که گرایش ملی‌گرایانه بسیار بیشتری نسبت به یهودیان ارتدوکس سنتی دارند. آنها به همراه حزب یش عاتید طرح بحث‌برانگیزی را برای لغو معافیت سربازی طلبه‌های یهودیت ارتدوکس و کاهش حمایت‌های دولتی از آنها ارائه داده‌اند و یکی از دلایل رشد سریع محبوبیت آنها استقبال طبقه متوسط اسرائیل از این طرح بوده‌است. همین موضوع خانه یهودی را در مقابل احزاب سنتی مذهبی اسرائیل به ویژه شاس قرار داده که به شدت با این طرح مخالفند.

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی