خلاصهای از داستان قتل حکومتی سارینا اسماعیل زاده را میتوانید به شکل چندرسانهای در این نشانی (+) خارج از قاب بانگ ببینید و بشنوید و بخوانید.
سارینا اسماعیلزاده، نوجوان شانزده ساله، جمعه اول مهرماه ۱۴۰۱ در جریان یکی از اعتراضها در مهرشهر کرج، به ضربههای باتوم مرگسرشتان جمهوریی اسلامی کشته میشود. تشنهی چشمهخواهی به ضربههای آببندان رودبودش خشک میشود.
تکههایی از فاجعهی قتل سارینا را در چند خط بخوانیم.
۱
سارینا مخالف حجاب اجباری است. یک روز قبل از کشته شدناش در کانال تلگرامیی خود نوشته است: «وطنم بوی غربت میده.»
این تکه را چنین میخوانیم: سارینا همهمهی زجر میشنود. هجوم عطش و غیاب آب میبیند. انگار بوی چرایی میجوید. انگار شعاع تابش سوی کبود دایرههای نزدیک و دور میخواند.
۲
مأموران امنیتی پیکر سارینا را در گورستان بهشتِ سکینه بهصورت شسته و کفنپیچ تحویل خانوادهی او میدهند. او در گور دو طبقهی پدرش به خاک سپرده میشود. مادر تنها هنگام خاکسپاری صورت او را میبیند.
این تکه را چنین میخوانیم: یورش مرگ سارینا را به همسایهگیی جسد پدر رانده است تا اشک مادر رایج کند. در ملتقای خاک و شقاوت نجوای هیچ فصلی نیست. سقوط دختر از پلکان هستی به آغوش جسد پدر سبزه و خورشید و برگ و برف را برای همیشه اسیر غروب بیرنگ کرده است. چشمان نیازمند مادر در آینهی چشمان بستهی سارینا تمنای غلت هزار رنگ دارد.
۳
عارف اسماعیلزاده، پدر سارینا در سال ۱۳۹۲ فوت کرده است.سارینا با برادر و مادرش که مدتها با تومور مغزی درگیر بوده است، در کرج زندگی میکرده است.
این تکه را چنین میخوانیم: انگار در خانهای غریب چروک بلا مکرر میشود. انگار در هنگامهی اندوه نه اوج دمیدنی هست نه فرود خزیدنی. هجوم سوکسرود به گوش مادر آرزوی ناشنوایی میسازد؛ میل خواب یاد و یادگار.
۴
شامگاه سهشنبه ۱۹ مهرماه، صدا و سیمای جمهوری اسلامی در یک گزارش تصویری، مادر سارینا را نشان میدهد که ادعای رسانههای حکومتی و دستگاه قضایی مبنی بر مرگ او بر اثر خودکشی را تکرار میکند.
این تکه را چنین میخوانیم: مادر نوحهی کذبخوانان تکرار میکند تا چراییی سوز چشم و سینه پنهان بماند. وسوسهی مرگ را نسیم ناباب در ذهن سارینا نشانده است. سارینا پنهان رفته است تا مادر بدل به نالهی ناچارِ مرگ او به تیغ خویش شود. نیش دل مادر به بیبرگ جنگلِ زخم دوسویه بدل میشود. سارینای ما در هجوم زجربارانِ چشمهکُشان رفته است. سارینای ما رفته است.
۵
پیش از تحویل تحویل جنازه و خاکسپاریی سارینا، شرط مأموران جمهوریی اسلامی برای تحویل جنازهی او به خانوادهاش این است که آنها بگویند سارینا از بلندی پرت شده است. پس از خاکسپاری اما روایت مرگ او به خودکشی تغییر میکند. به همکلاسیهای سارینا که برایش شمع روشن میکنند نیز همین روایت تحمیل شده است.
این تکه را چنین میخوانیم: زبان باید به ساز نیرنگ بچرخد. جذام فریب باید دهان ویران کند. صدای حقیقت باید در تابوت مرگ سارینا بماند در جامهی ترجیعبند جعل. یاد سارینا باید در کسوت کتمانِ چراییی نبودش بچرخد در نیمکتِ حضور خاطرهی روشن بودش.
خوانش تکههایی از فاجعهی قتل سارینا را در یک تکه بخوانیم.
۶
سارینا همهمهی زجر میشنود. هجوم عطش و غیاب آب میبیند. انگار بوی چرایی میجوید. انگار شعاع تابش سوی کبود دایرههای نزدیک و دور میخواند. یورش مرگ سارینا را به همسایهگیی جسد پدر رانده است تا اشک مادر رایج کند. در ملتقای خاک و شقاوت نجوای هیچ فصلی نیست. سقوط دختر از پلکان هستی به آغوش جسد پدر سبزه و خورشید و برگ و برف را برای همیشه اسیر غروب بیرنگ کرده است. چشمان نیازمند مادر در آینهی چشمان بستهی سارینا تمنای غلت هزار رنگ دارد. انگار در خانهای غریب چروک بلا مکرر میشود. انگار در هنگامهی اندوه نه اوج دمیدنی هست نه فرود خزیدنی. هجوم سوکسرود به گوش مادر آرزوی ناشنوایی میسازد؛ میل خواب یاد و یادگار. مادر نوحهی کذبخوانان تکرار میکند تا چراییی سوز چشم و سینه پنهان بماند. وسوسهی مرگ را نسیم ناباب در ذهن سارینا نشانده است. سارینا پنهان رفته است تا مادر بدل به نالهی ناچارِ مرگ او به تیغ خویش شود. نیش دل مادر به بیبرگ جنگلِ زخم دوسویه بدل میشود. سارینای ما در هجوم زجربارانِ چشمهکُشان رفته است. سارینای ما رفته است. زبان باید به ساز نیرنگ بچرخد. جذام فریب باید دهان ویران کند. صدای حقیقت باید در تابوت مرگ سارینا بماند در جامهی ترجیعبند جعل. یاد سارینا باید در کسوت کتمانِ چراییی نبودش بچرخد در نیمکتِ حضور خاطرهی روشن بودش. سارینای ما در هجوم زجربارانِ چشمهکُشان رفته است. سارینای ما رفته است.
در همین زمینه: