یک ویژگی مشترک رمانهای بزرگ این است که شخصیتهای داستانیشان از متن بیرون میآیند و وارد زندگی خوانندگانشان میشوند. شخصیتهای داستانی از متن خارج شده، به محض زنده شدن در دنیای آدمها مورد عشق، تنفر یا قضاوت قرار میگیرند. گاهی مثل ژال وال ژان نیکوکار میشوند، مثل راسکولنیکف قاتل میشوند، یا مثل تام سایر ماجراجو. ولی کمتر شخصیت داستانی وجود دارد که همانند ” اِما بوواری” در رمان مادام بوواری از گوستاو فلوبر نفرت یا خشم خوانندگان را برانگیخته باشد. ” اِما بوواری” روابط نامشروع برقرار میکند، دروغ میگوید، میدزدد و در انتها خود را میکشد. فلوبر عامدانه و هنرمندانه و البته “خدایگونه” در طول روایت نامرئی است. همه جا حضور دارد و همه چیز را نمایش میدهد ولی هیچ قضاوتی به خواننده ارائه نمیدهد. فلوبر، تنها با خونسردی جاهطلبیهای زنی شهرستانی را تا انتها به تصویر میکشد و داوری نمیکند: کاری ارزشمند از لحاظ ادبی، ولی جسورانه در مواجهه با اخلاقیات عمومی جامعه فرانسه آن روز. اخلاقیاتی که سبب شد فلوبر را به این علت که رمانش منافی عفت است به محاکمه بکشند.
امروز هم صد و هفتاد سال بعد از نوشته شدن کتاب، کم نیستند خوانندگانی که رفتار “اِما بوواری” را در به چالش کشیدن اخلاق سنتی جامعه بر نمیتابند و فلوبر را به خاطر ساکت نشستن در برابر جاه طلبیهای “اِما” سرزنش میکنند. این چند سطر، تقلایی است برای کاویدن مسئله اخلاق در رمان “مادام بوواری” و این مهم که چگونه مواجهه شدن “اِما بوواری” با جامعه زمان خود، بیشتر کنشی تأملبرانگیز است تا امری تعریف شده در حوزه اخلاق. برای نزدیک شدن به این پرسش که رمان مادام بوواری چه معنایی دارد مساله را در سه سطح بررسی خواهیم کرد:
۱-مادام بوواری و زنانگی
۲-مادام بوواری و واقعگرایی
۳-مادام بوواری و نیکبختی
مادام بوواری و زنانگی
مادام بوواری، قصه زنی شهرستانی است که به همسریِ پزشکیاری روستایی در میآید. خواندن رمانهای عاشقانه و داستانهای قهرمانی به زندگیاش جاه طلبی داده بود که ازدواج با شارل بوواری آن را برآورده نکرد. “اِما” عصیانگر است و ناراضی. فکر میکند زنی به زیبایی و طنازی او برای زندگی فقیرانه با پزشکیاری روستایی، ساخته نشده است. برای سوداگریهایش از مرزهای اخلاقی تعریف شده جامعه آن روز فرانسه عبور میکند: هم آغوشی میکند و زخم شکست در عشق را با مرهم پول و ولخرجی تسکین میدهد. وقتی در عشق و سوداگریهایش شکست میخورد، خود را میکشد. “اِما ” عصیانگر است و فریبنده. جستجوی لذات جسم او را به گناه و مرگ میکشاند. گناه و مرگ بنیانهایهای اخلاقی جامعه را به لرزه در میآورند. مساله این است که آیا عصیانگری “اِما” اخلاقیات ما را ویران میکند؟
وضعیت تراژیک “اما بوواری” اینجاست که تصور میکند آزاد نیست. وضعیت فعلی او نتیجه محیط زندگی، طبقه اجتماعی و زن بودن اوست. واقعیت داستانی نمایش این وضعیت است که زن بودن برای “اِما” به معنای داشتن انتخابهای حقیرتر است. در صحنه نمایشگاه کشاورزی گفتوگوی کوتاهی میان “رودولف و اِما” روی میدهد. رودولف میگوید:
” – خب بله، مگر نمیدانید آدم هایی هستند که روحشان مدام در تب و تاب است. پیاپی به خیال و رویا احتیاج دارند و هم به جنب و جوش و فعالیت. هم به پاکترین عواطف هم به وحشیانهترین لذتها. به همین خاطر به انواع تفنن و دیوانگیها تن میدهند.
اما به حالت کسی که مسافری را نگاه میکند که از شگرفترین سرزمینها برگشته. او را وراندز کرد و گفت:
– ما زنهای بینوا حتی این سرگرمی را هم نداریم. مگر اصلا میشود آدم به خوشبختی برسد. ” (مادام بوواری[۱]، صفحه ۱۵۵)
– این گفتوگو تقابل دو جهان مردانه و زنانه در واقعیت داستانی است. این تنها هویت مردانه است که جنب و جوش و فعالیت دارد و از پس آن میتواند به پاکترین عواطف و وحشیانهترین لذتها چنگ بزند. رویا امتیازی مردانه به حساب میآید. “اِما” تفاوت دنیاها را میداند. آبستن که میشود به جنسیت بچه فکر میکند: “اما دلش پسر میخواست. او را قوی و سیاه مو میدید. اسمش را ژرژ میگذاشت. فکر داشتن یک فرزند مذکر برایش به نوعی انتقام همه ناتوانیهای گذشتهاش بود. مرد هرچه باشد آزاد است. میتواند به هر شوری تن بدهد. به هر سرزمینی که دلش خواست برود. از هر مانعی بگذرد. دستنیافتنی ترین هوسها را با ولع بچشد، (مادام بوواری، صفحه ۹۷) “
زن بودن در نگاه “اما” و در واقعیت داستانی به معنای زندگی محدودتر و داشتن انتخابهای کمتر است. به همین دلیل در غروب یکشنبهای از شارل شنید که فرزند دختر است. “سربرگرداند و از هوش رفت. “
فیگور زن ایدهآل در واقعیت داستانی زن داروخانه چی است. “زن داروخانهچی بهترین همسر سراسر نرماندی بود. زنی مهربان و ملایم مانند بره که فرزندان، پدر و مادر و همه خویشان را از جان و دل دوست داشت. از نامرادی دیگران به گریه میافتاد و در خانه و زندگیاش از همه چیز راضی بود. (مادام بوواری، صفحه ۱۰۵) “زن ایدهآلی که مقابل ایده “اِمای” عصیانگر ایستاده است.
ماریو بارگارس یوسا در کتاب ” عیش مدام[۲]” به یک واژگونگی جوهری که در شخصیت ” اِما ” روی میدهد اشاره میکند. بدین معنا که وقتی زن بودن به معنای محدود بودن است، او داشتن هویت مردانه را برمیگزیند. سراسر متن داستانی در بردارنده نشانههای این هویتِ مردانه در ظاهر و رفتار “اما بوواری” است. ” گیسوانش را حلقه میکرد و پشت سر میبافت، فرقش را از کنار باز میکرد مثل مردها، (مادام بوواری، صفحه ۱۳۷) “.
” صد قدمی جلوتر دوباره ایستاد، از ورای توریای که از کلاه مردانهاش بطور مورب تا کمرگاهش آمیخته بود. (مادام بوواری، صفحه ۱۷۳) ” ” بیملاحظگی را به آنجا رساند که سیگار به لب با رودولف قدم میزد. (مادام بوواری، صفحه ۲۰۸) “
“اِما” در مقام معشوق هم رفتار متعارفِ زنانه ندارد. همواره ابتکار عمل را بدست میگیرد و مردها را تحت سلطه میگیرد. در رابطه زناشوییاش رئیس خانواده میشود. کار رسیدگی به صورت حساب بیماران را بر عهده میگیرد. از شارل وکالتنامه میگیرد که حق تصمیمگیری در همه امور را به او میدهد. از لئون میخواهد که برایش شعر بسراید. همچنین از او میخواهد چنان لباس بپوشد که او میخواهد. هزینه اقامت در هتل را “اِما” میپردازد.
مسئله این است که هویت زنانه در داستان به معنی محدود بودن و داشتن انتخابهای کمتر است و هویت مردانه به معنی فریب، دروغ و بیاخلاقی است. شخصیت “اما بوواری” تنها برملاکننده همه امکانهای موجود برای انسان در یک جامعه بیاخلاق است و نشاندهنده این امر که هویت زنانه یا مردانه، هردو به استیصال و ناکامی میانجامد.
مادام بوواری و واقعگرایی
شاید در تاریخ رمان نام دو خوانندهیِ بدِ رمان بیشتر به گوش ما آشنا باشد، “دون کیشوت” و “اما بوواری”. برای هردوی این شخصیتها، شکافی عمیق بین واقعیت و خیال وجود دارد. همانطور که خواندن رمانهای حماسیِ پر از شوالیه، دون کیشوت را به توهم مبارزه خیالین با دشمنان فرضی کشاند، در رمان مادام بوواری این تجربه خواندن رمانهایِ قهرمانانه و عاشقانه است که در ایجاد برداشتی متوهمانه از واقعیت در ذهن “اما” نقشی بزرگ بازی میکند. خواندنِ داستانهایِ رمانتیک در ذهن “اِما” واقعیتی آرمانی میسازد. ” در این دوره ماری استوارت را میپرستید. شیفته زنان نامآورِ بخت برگشته بود. ژاندارک، لوئیز، آنیس سورل، آهنکار زیبا و کلمانس ایزور در نظر او همچون ستارههای درخشان دنبالهداری از تاریکی لایتناهی تاریخ بیرون میجستند. (مادام بووای، صفحه ۴۳) “این نارضایتی او از واقعیت زندگی ریشه در همین الگویی دارد که در همین شخصیتها و رمانهای قهرمانانه کشف کرده است. در صحنهای از داستان، پس از اینکه میفهمد رودولف عاشق اوست. به یاد قهرمانهای کتابهای که خوانده بود میافتد.” آن گاه به یاد قهرمانان کتابهایی که خوانده بود و فوج خنیایی این زنان زناکار در حافظهاش با صداهای خواهران روحانی که افسونش میکردند به خواندن پرداخت. (مادام بوواری، صفحه ۱۷۶) ” ریشه اصلی در شکست کنشهای اما بوواری همین ناتوانی در تفکیک واقعیت از توهم رمانگونه است که همواره خود را در صحنه یک رمان عاشقانه میبیند و از سطح واقعیت راستین زندگی فاصله میگیرد.
مساله تضاد واقعیت و توهم در سطح دیگری نیز در رمان مطرح میشود. در صحنه نمایشگاه کشاورزی با دو سطح از روایت روبرو هستیم. روایت داستانی و کلامی که توسط راوی بیان میشود. همه آدمهای “یونوویل” در صحنه مسابقه کشاورزی حضور دارند، در هم میلولند و با هم گفتوگو میکنند. پبرزن ریزنقشی که در لباس فقیرانه و ظاهری محقرانه جایزه پنجاه و چهار سال خدمت لاینقطع به ارزش بیست و پنج فرانک را دریافت میکند. حقیقت صحنه، نمایشگاه عمومی و پیش پا افتادهای است که در دهکدهای کوچک اتفاق میافتد. از سوی دیگر، سخنرانیها و نطقهای برگزارکنندگان نمایشگاه، فضای پرشکوه، با جبروت و پر زرق و برق را تصویر میکند. “دو روز بعد در روزنامه فانوس روآن مقاله مفصلی درباره جشن زراعی چاپ شد. اومه آن را با شور و علاقه بسیار در همان فردای جشن نوشته بود: این دسته گلها، این تاجها و ریسههای گل و برگ برای چه بود؟ این انبوه جمعیت، همچون امواج خروشان در تابش سیلاب گونه خورشیدی حارهای که اراضی آماده بذرافشانی ما را گرمی میبخشد به کدام سو میشتافت؟ (مادام بوواری، صفحه ۱۶۶) “
تضاد واقعیت و توهم از موتیفهای مکرر واقعیت داستانی در رمان مادام بوواری است. اومه داروخانهچی وقتی عزم به خلاص شدن از مرد نابینای یونویل میکند، به مدت شش ماه مطالب کوتاهی از این نوع در ستونهای فانوس روآن چاپ میشود: “همه مسافرینی که به مناطق حاصلخیز “پیکاردی” عزیمت میکنند، قطعا در دامنه “بوآگیم” مردکی را که زخم کریهی به چهره دارد دیدهاند. این فرد با ایجاد مزاحمت و آزار مسافران به معنای واقعی از ایشان عوارض اخذ مینماید. (مادام بوواری، صفحه ۳۷۶) “
مساله همچنان دستکاری واقعیت از طریق ژورنالیسم و وارونه جلوه دادن صحنه حقیقی زندگی است بطوریکه متن و نوشته ژورنالیستی میانجی حذف آدمها یا دستکاری حقیقتِ وضعیت میشود.
موتیف تضاد واقعیت و توهم در نامه رودولف به “اِما” که برای پایان دادن به رابطهشان نوشته شده است، مجددا تکرار میشود. نامه طوری نوشته شده است که حقیقت حس و اندیشه در ذهن رودولف از خلال بازی با واژهها بدل به دروغی بزک کرده در متن میشود.
مساله مهم اینجاست که تمام کتابها، نوشتهها و آثاری که در رمان به آنها اشاره شده است یا واقعیت را دستکاری میکنند یا بر شکاف میان واقعیت و توهم میافزایند. مساله واقعیت راستین زندگی در مقابل برداشت رسانهای و ژورنالیستی جهتدار از واقعیت، مسالهای همچنان گشوده در جهان آشوبناک امروزی است. فلوبر همچون پبامبرِ پیشگویی، بر فراز تپههای یونوویل ایستاده و کلام نیچه را پیش از خود او برای ما فریاد میزند “ما از آن زمانهای هستیم که فرهنگش در معرض این خطر است که با ابزار فرهنگی رو به نابودی رود. (نیچه، انسانی و بسیار انسانی) “
مادام بوواری و نیکبختی
مادام بوواری نه تنها از لحاظ سبک و فرم نخستین رمان مدرن و جریان ساز است، بازتابِ تحولات زمانه خود نیز است. مادام بوواری متعلق به دورانی است که “آگوست کنت” اعلام میکند رویکرد علمی، تنها روش معتبر برای درک انسان و اندیشه اوست. کنت بر این اعتقاد بود که که نگرش دینی و فلسفی از بین رفته و تنها شکل از اندیشه که باقی میماند متعلق به اندیشه قطعی و تجربه علمی است. از طرفِ دیگر اندیشههای فلسفی ولتر و روسو در جامعه فرانسه که تا پیش از آن تحت تاثیر آراء متفکرین رمانتیک قرار داشت جای پای محکمی باز کرده بودند.
مادام بوواری، محل برخورد اندیشههای مختلف جامعه بورژوازی فرانسه است. شخصیتهای داستان هرکدام به دنبال سعادت خود از راهی وارد میشوند. “اِما بوواری” جهان را بطور مبتذلی رمانتیک میبیند و سعادت را در قراردادن خود به جای قهرمانانِ رمان هایی که خوانده است میجوید. شارل بوواری همه زندگی را در چارچوب بسته تخصص ناکامل خود میبیند. شارل نگاه مبتذل و پیش پا افتادهای به تخصص و تجربه علمی دارد و خوشبختی خود را با توجه صرف به تخصص گرایی گره زده است. اومه داروخانه چی هم نگاه خودخواهانه و مبتذلی به اندیشه فلسفی دارد. سعادت را در چنگ زدن به اندیشههای ولتر و روسو میبیند و خود را تجسم اندیشههای آنها بشمار میآورد. همسر داروخانه چی، سعادت خود را در پذیرفتن کامل وضع موجود میبیند.
مرگ تدریجی و دردناک اما در پایانِ رمان و سلسله وقایع برآمده از آن، مرگ تدریجی سعادت در جامعه کوچک بورژوازی یونویل است که هرکس میخواهد خود را جای آن دیگری آرمانی بگذرد بدون آن که درک درستی از اندیشه مقصد و نگاه کاملی به جهان داشته باشد. جامعه کوچکی که به دهکده کوچک یونویل محدود نیست و هر جایی و هر زمانی میتواند باشد.
نتیجهگیری
مادام بوواری داستان زن شهرستانی عصیانگری است که رابطه نامشروع برقرار میکند، دروغ میگوید، میدزدد و فریبکاری میکند. رمانی که در لایه اول روایتی غیر اخلاقی را به تصویر میکشد. این مقاله با پرداختن به زمینههای داستانی و فکری جهان داستان، تلاشی بود برای اثبات این مدعا که رمان مادام بوواری بیشتر ترسیمگر و برملاکننده فضای غیر اخلاقی جامعه است تا روایتِ صرف بی اخلاقیهای یک شخصیت داستانی.
پانویس:
۱ – مادام بوواری، گوستاو فلوبر، ترجمه مهدی سحابی، نشر مرکز، چاپ پانزدهم
۲- عیش مادام، ماریو بارگارس یوسا، ترجمه عبدالله کوثری، نشر نیلوفر، چاپ اول