هادی کی‌کاووسی: جمهوری مردگان

هادی کی‌کاووسی، پوستر: ساعد

مردی که خودش را نمی‌شناخت یک روز از گور بیرون آمد و تصمیم گرفت شاه شود.

تصمیم برای شاه شدن زیر سر او نبود. او حتی خودش را نمی‌شناخت و شناختی هم از امور مملکتی نداشت. مردی که خودش را نمی‌شناخت سالها بود مرده بود و از اوضاع سیاسی زمان خود هم هیچ خبری نداشت.

گورکن پیر گورستان بود که به او گفت شاه و از حلوای مسقطی که می‌خورد به او تعارف کرد.

مردی که خودش را نمی‌شناخت هیچ تصوری از شاه و شیرینی مسقطی نداشت.

گورکن گفت که در کتابها آمده اولین مرده‌ای که در این ساعت سعد زنده شود شاه است.

و اضافه کرد برای شاه شدن نیاز به لشگر دارد چون مملکت خودش شاه دارد و باید پایین کشیدش.

مردی که خودش را نمی‌شناخت هر چند از حرفهای گورکن سردرنمی‌آورد اما فهمید کاندیدای منصب شاهی است و نیاز به لشگر دارد. اینطور شد که به همراه گورکن بالای قبور رفت و آنطور که پیرمرد یادش داد با کله پلاستیکی شیشه گلاب دو ضربه به گور ‌زد تا مرده بیرون بیاید.

تا غروب آن روز مرده‌های تمام گورستانهای عمومی و خصوصی شهر یکی بعد دیگری با غرولند از قبر بیرون آمدند و از کاندیداتوری شاه جدید حمایت کردند.

 از گورکن شنیدند: شما زنده هستید. شاه است که مرده است.

مرده‌ها از آنجایی که مرده بودند و هیچ شناختی نسبت به زنده بودن خود و عالم سیاست نداشتند یکی‌یکی به لشگر او اضافه شدند و تا شب شاه نیمه جدید و گورکن پیر توانستند تمام قبرهای عمومی و خصوصی شهر را تهی از استخوان کنند.

سی و یک کیلومتر آنسوتر شاه واقعی در کاخش داشت نارنگی می‌خورد که خبر لشکرکشی مرده‌ها را شنید. خندید. زیاد خندید طوریکه آب نارنگی از همه جایش راه گرفت. بعد دستور داد که ولشان کنید که هیچکس دنبال یک مرده نخواهد رفت.

-زندگی مثل نارنگی شیرین آبدار است. کسی دنبال نارنگی خشکیده نمی‌رود. مردگان خشکیده اصلن چطور می‌توانند کشور زندگان آبدار را تصاحب کنند.

 اما شاه اشتباه می‌کرد. مردگان خشکیده گورستانهای عمومی و خصوصی شهر، تمام خیابانهای پایتخت را گرفتند بطوریکه دیگر هیچ راهی برای عبور و مرور باقی نماند. همه چیز فلج شد. مرده‌ها همه‌جا بودند. حتی بالا درختان. مردم از ترس از خانه‌ها بیرون نیامدند. برای رفت و آمد باید از مرده‌ها اجازه می‌گرفتند.

-ما مخالف زندگی قبلی نیستیم ما مخالف شاه هستیم که شما را از زندگی ساقط کرده است.

گورکن بود که سراسر شهر این را در بلندگو جار می‌زد و به آنها اطمینان می‌داد که شاه جدید ماموریت دارد تا مملکت را بهشت کند.

نارنگی‌های آبدار که از خانه‌نشینی به ستوه آمده بودند ترجیح دادند بهشت را باور کنند.

 اینطور شد که یکی بعد از دیگری به لشکر نارنگی‌های خشکیده‌ پیوستند.

 شاه که اوضاع را چنین دید ناباورانه از کشور گریخت.

قبلش خواست تا با چشم خودش مصیبت همه‌گیری مردگی را ببیند. بالای کاخش رفت و با دوربین اطراف را دید. همه‌جا مملو از ژنده‌پوشانی بود که علیه او شعار می‌دادند. همراه آنها زندگان هم بودند. باور نکرد اینها همان مردمی باشند که او برای زندگی‌شان تلاش کرده و حالا دستی‌دستی خود را به دست مرده‌ای سپرده بودند.

با همان لباس خواب در هلیکوپتر نشست و از کشور خارج شد.

با خودش گفت: مردگان دوامی نخواهند داشت. دنیا به زودی علیه آنها موضع خواهد گرفت.

اما شاه دوباره اشتباه کرد.

به محض دررفتنش جشنی برپا شد و خیابانها مملو از زندگان و مردگان شد بطوریکه دیگر تشخیص مردگی و زندگی مثل حل معمایی روی یخ شد.

 وضعیت نادر همنشینی مردگان با زندگان به گوش جهانیان رسید و دسته‌دسته خبرنگار از کشورهای خارجی به کشور جدید که جمهوری‌مردگان نام گرفته بود سرازیر شدند. از مردی که هنوز خودش را نمی‌شناخت عکس‌های رنگی گرفتند و از او خواستند در برابر دوربین چیزی بگوید.

مردی که خودش را نمی شناخت چون هنوز خودش را نمی شناخت مِن و منی کرد و گورکن پیر بود که به دادش رسید. میکروفن را قاپید و گفت جمهوری جدید مصلح است. طرفدار صلح و دوستی و خواستار خویشی با تمامی ملل دنیاست.

و فریاد زد: ما اولین انقلاب زنده‌گی جهان در عصر معاصر هستیم.

پیام او به سراسر جهان مخابره شد. مردم جهان از اینکه دیدند مردگان اهل زندگی هستند و قصد قشقرق ندارند خیالشان راحت شد و به زندگی عادی خود برگشتند.

جهان مردگان را پذیرفت.

شاه از این وضعیت دق کرد و مرد.

قبل از دق کردن تلویزیون را باز کرد تا مردگان را ببیند.

این آخرین اشتباه او بود.

دو تا از مردگان داشتند با یکی از زندگان درباره معنویت زندگی آبزیان دریاهای مناطق حاره صحبت می‌کردند.

شاه سابق به تلویزیون نزدیک شد. در آخرین ساعات زندگیش لازم نبود اینقدر به تلویزیون چهارده اینچ هتلش نزدیک شود. چیزی که پخش می‌شد از روی همان مبل هم شنیده می‌شد. آنچه را که دید باور نکرد. خشکیده‌ها آبی زیرپوستشان دویده بود.

با خودش گفت: چطور می‌توان هم خشکیده بود هم آبدار؟

همین او را کشت.

 شاه اگر تا هشت دقیقه بعد زنده می‌ماند دق کردنش با زجر کمتری همراه می‌شد چون تلویزیون برنامه‌ علمی خود را قطع کرد و خبر فوری به کما رفتن «مردی که خودش را نمی‌شناخت» اعلام کرد.

زن زندگی آزادی، بهار ایرانی

شاه جدید مرده بود اما نمرده بود یا نمرده بود و مرده بود.

تمام تصاویر تلویزیونهای دنیا روی مرد پیری زوم شد که در ایوان کاخی که تمامش را خشتی کرده بودند ظاهر شد و رفتن شاه را اعلام کرد.

گورکن به همه گفت که دیشب منجی و نجات دهنده ما شاه موعود بر اثر خوردن نارنگی سردی کرده و به سرای پیشینش برگشته.

سه روز عزای عمومی اعلام شد.

روز چهارم بود که گورکن پیر خودش را شارع نامید و مدعی شد که اوامر شاه مفقود را از دنیای زیرین برای آنها می‌آورد.

بسته شدن شهربازی پایتخت اولین اقدام جمهوری تازه تاسیس بود.

 زندگان متعجب از این اقدام دلیلش را پرسیدند.

گورکن پیر شانه بالا انداخت که من هم راضی نبودم اما چه می‌شود کرد او اینطور گفته.

قوانین بازدارنده یکی بعد دیگری از راه می‌رسید و عرصه را بر زندگی زندگان تنگتر می‌کرد.

تمامی قوانین که توسط شارع به اطلاع مردم می‌رسید مهر و امضای شاه به گور برگشته را داشت و شارع با بغض و حزنی عمیق آن را قرائت می‌کرد.

-امروز شاه به اطلاع مردم قیور و همیشه در صحنه می‌رساند که خوردن نارنگی در ملاء عام ممنوع است.

یک روز بعد از ممنوعیت خوردن نارنگی در ملاءعام گورکن پیر در افتتاح یک مرکز شارع‌پروری اعلام کرد که همه چیز باید در خلاءعام صورت بگیرد.

-چه کاریست اصلاً؟ همین خوردن نارنگی در خیابان برای سلامت ضرر دارد. در خانه بخورید.

دو روز بعد نارنگی در خلاء و ملاء ممنوع شد و اعلام شد که شاه درگذشته چنین امر کرده که تمام نشانهای شاه پیشین باید از مملکت مبارک جدید پاک شود.

تمامی درختان نارنگی قطع شد و به جایش درخت ویکس کاشتند.

گورکن پیر گفت: عطیه مادرمان زمین همین ویکس است که شجره آفاق سلامت و زندگیست. هم از آفت جلوگیری می‌کند هم هنگام زکام با برگی در قابلمه‌ای می‌توانید بخور کنید.

بدین‌ترتیب ویکس یا همان اکالیپتوس جای تمامی درختان کشور را گرفت.

زندگان که روز به روز جمعیتشان آب می‌رفت به بوی ویکس در خیابانها خو کردند و گفتند قسمت است و به مشاغل خود برگشتند.

 طبق قوانین نانوشته وزارت مشاغل جمهوری جدید، مردگان نسبت به زندگان در درجه اهمیت بالاتری قرار داشتند.

بسیاری از زندگان کارشان را از دست دادند. اجازه بسیاری از کارها از آنها گرفته شد. طبق قانون جدید اجازه بسیاری از زندگی‌ها از زندگان گرفته شد. تنها یک شرط برای بازگشت به مراتب پیشین وجود داشت.

-مگر اینکه بمیرید.

-با مردن می‌توانید زندگی کنید.

از سخنان «مردی که خودش را نمی‌شناخت» بود که از گور صادر می‌شد و روی در و دیوار به چشم می‌خورد.

اینطور بود که بسیاری از زندگان خود را کشتند تا مرده برگردند زندگی کنند.

زنان زندگی‌خواه جمهوری جدید از اولین کسانی بودند که از این رفت و برگشت سرباز زدند و از امر و نهی مردگان سرپیچی کردند و شعارهای روزهای ابتدایی گورکن پیر را یادآور شدند.

گورکن پیر به آنها اخطار داد که کله شق بازی عاقبتش رفتن به خلاءعام است.

بدین ترتیب زنان کله‌شق به درون خانه‌ها رانده شدند و مثل نارنگی حضورشان در خیابانها ممنوع شد.

حیوانات آخرین موجوداتی بودند که پس از زنان و مردان و درختان به جرم زنده بودن مجازات‌شدند.

سگها و گربه‌ها به جرم ناپاک کردن جمهوری مبارک مردگان مشمول تصفویه انقلابی شدند.

آنها را توی گونی کردند و به دریا ریختند.

در برابر اندک اعتراضهایی که شنیده شد شارع پیر بر ایوان کاخ خشتی ظاهر شد گفت که او اینطور گفته.

حرف تکراری بود. برای همین دیگر چیزی نگفت. دیگر حوصله‌اش از ظاهر شدن در ایوان کاخ خشتی طلایی و بیان عبارت «او اینطور گفته» سررفته بود.

با خودش گفت اصلاً چرا باید به اینها توضیح بدهم.

و دیگر جز برای تکان دادن دست و بیان سخنانی از خودش روی ایوان خشتی طلایی ظاهر نشد.

یکسال بعد دیگر نامی از شاه به گور برگشته نیاورد. از بین مردگانی که به حضورش می‌رسیدند گروه‌های حقوق‌بشری و متفکران مرده‌خواه را در ردای زنده‌خواهی به غرب فرستاد تا سخنان قصار او را به گوش جهانیان برسانند و اندک تردیدهایی که بیگانگان درباره جمهوری جدید داشتند بزدایند.

-ما عاشق درخت نارنگی هستیم.

-زنان ما آزادترین زنان جهان هستند.

-آماده ایجاد تبادل زندگی با مردگان کشورهای دیگر هستیم.

جمهوری مردگان در حالی در بیرون از کشور به نام «جمهوری زندگی» شناخته می‌شد که قوانین مردگی سفت و سخت در کشور پیاده می شد و عرصه را بر زندگان  تنگ کرده بود.

دسته‌ای از زندگان موفق شدند از جمهوری مردگان بگریزند و وارد مرزهای زندگی کشورهای دیگر شوند. کشورهایی که مردگی جمهوری مردگان را  نوعی از فرهنگ حیات حزین شرقی می‌شناختند و در برابر زندگان گریخته از زندان مردگان تنها سری به تاسف تکان می‌تکاندند که چه می‌شود کرد همه‌جا همین است!

در اولین المپیک ورزشی، ورزشکاران جمهوری مردگان با پرچم مردگان حضور پیدا کرد چون حالا دیگر فرقی نداشت آنها را چه تلقی کنند. هنرمندان جمهوری مردگان-زندگان در سراسر جهان به اجرای برنامه می‌پرداختند، فیلمهای سینمایی مردگان با موضوع عشق و مهربانی و ایثار و نوع دوستی تماماً مملو از زندگی به سینماهای جهان و جشنواره‌ها راه می‌یافت و توانست سختگیرترین مردمان جهان زندگان را پای تلویزیونها قانع کند. آنها که با ذره‌بین تحولات جمهوری جدید را زیر نظر گرفته بودند عاقبت نفسی کشیدند و دیس پاپ کورن را جلو کشیدند و مشغول تماشای فیلم و تئاتر و ورزش و مستندهایی پیرامون زیبایی‌های چهارفصل کشور مردگان شدند.

طبق آمار سازمان آمار جمهوری مردگان، نود و پنج درصد آنها خیالشان از خطری که جمهوری تازه تاسیس مردگان تهدیدشان می‌کرد راحت شد.

آن پنج درصد ترجیح دادند خود را وارد مقولات سیاسی خاورمیان‌مایگان نکنند.

 زندگانی که از کشور گریخته بودند وقتی از مردگان می‌گفتند کسی حرفشان را باور نمی‌کرد.

-باور می‌کنید آنجا نارنگی ممنوع باشد؟

می‌شنیدند: نارنگی؟ نخوردنش آدم را نمی‌کشد. ما هم در عصر پارینه سنگی نتوانستیم بخوریم.

گوش شنوایی برای شنیدن حرفهای زندگان تبعیدی نبود. آنها کسالت‌بار، زیاده‌خواه و متوقع تلقی شدند.

-چه می‌خواهند این زندگان ملول جمهوری زندگان سابق؟ آیا بهتر نیست به جای فرستادن لعنت شمعی روشن کنند و به فرهنگ اصیل مردگی خود بازگردند؟

زندگان تبعیدی از این غم روز به روز خشکیده‌تر و لاغرتر شدند. تنها ورم زیر سیب گلوی آنها روز به روز فربه‌تر می‌شد

غمباد

مردگان جمهوری مردگان برعکس روز به روز آب زیر پوستشان می‌رفت. آنها دیگر خشکیده نبودند. برای همین تصمیم گرفتند فلسفه خود را به تمام جهان صادر کنند.

نامش را گذاشتند بشارت خشکیدگی در عین آبدار بودن یا بشارت آبدار بودن در عین خشکیدگی.

کدامش درست است؟ کسی نمی‌دانست. مهم هم نبود.

 جمهوری مردگان چنین برای همه عادی شد.

۲۴ اکتبر ۲۰۲۲

پراگ

از همین نویسنده و درباره او:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی