سلمان رشدی جمعه ۱۲ اوت/۲۱ مرداد در غرب ایالت نیویورک در یک برنامه ادبی با چاقو مورد حمله قرار گرفت. به گفته اندرو وایلی، مدیر برنامههای سلمان رشدی این نویسنده سرشناس دیگر از دستگاه تنفس مصنوعی استفاده نمیکند و حال او رو به بهبود است. خانواده سلمان رشدی گفتهاند که به «شوخطبعی» این نویسنده با وجود «شدت جراحاتش» خدشهای وارد نشده است.
بنا به اعلام خانواده سلمان رشدی جراحاتی که به این نویسنده وارد شده به حد و به گونهای است که «زندگی او را تغییر خواهد داد».
ضارب یک جوان ۲۴ ساله لبنانیتبار به نام هادی مطر است. او در دادگاه اتهاماتش را نپذیرفته و اعلام «بیگناهی» کرده است.
اسد سیف در مجموعهای از نظرخواهیهای نشریه ادبی بانگ نقش عطاالله مهاجرانی، وزیر اسبق ارشاد اسلامی در شکلگیری فتوا را بررسی کرده است.
همه ما ایرانیان به شکلی پدیده سلمان رشدی را از همان فردای انقلاب، آنگاه که خمینی فرمان به شکستن قلمها را صادر کرد، تجربه کردهایم. در چهار دهه از حکومت جمهوری اسلامی، در کنار هزاران دگراندیشی که در زندانها بر دار آونگ شده و یا آماج گلوله قرار گرفتند، صدها نویسنده نیز کشته شدهاند. اتهام کشتهشدگان همانا نوشتن بود.
پدیده سلمان رشدی بر این اساس چیزی نو برای ما نبود، اما بزرگترین رهآورد فتوای خمینی این بود که توجه جهانیان را به موقعیت آزادی اندیشه و بیان در ایران جلب کرد. در این سالهای سیاه جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور هر دهانی را که به مخالفت گشوده شده بود، به راحتی بسته بود. گستره “قتلهای زنجیرهای” در خارج از کشور نیز چنان گسترده بود که تا کنون نیز از کار بازنمانده است. پدیده سلمان رشدی باعث شد تا حداقل بخشی از افکار جهانی به این موضوع جلب شود.
پدیده سلمان رشدی به معیاری برای ما ایرانیان نیز تبدیل شد تا دگربار به “اما” و “اگر” شعار آزادی اندیشه و بیان و دمکراسی سر ندهیم. در دفاع از آزادی باید شهامت آن را داشت که هیچ قداستی را استثنا نکرد. “جریحهدار شدن احساسات مسلمانان” و “توهین به مقدسات” رسواتر از آن هستند که بتوان پشت آن سنگر گرفت و در عمل مخالف آزادی بود. آزادی و دمکراسی یا خوب است و یا بد. اگر خوب است، با تمام وجود و بی هیچ اما و اگری باید از آن دفاع کرد.
پدیده سلمان رشدی موضوعی دیگر را نیز برای ما ایرانیان به بحث روز بدل کرد و آن اینکه؛ ادبیات نه سیاست است و نه تاریخ. ادبیات ذهن و خیال ناب است که در آزادی مکتوب میشود و نویسنده آزاد است تا از هر آنچه که فکر میکند میتواند دستمایه کارش قرار گیرد، استفاده کند. این دستمایه میتواند تاریخ و مردمشناسی و دین و روانشناسی و یا هر علمی باشد. ادبیات مجاز به استفاده از هر علم و پدیدهای است ولی در نهایت خیال است و خیال خواهد ماند.
بزرگترین اتهام سلمان رشدی بر اساس کتاب عطاءالله مهاجرانی که با عنوان “نقد توطئه آیات شیطانی”، در تأیید فتوای خمینی نوشته شده، “شک در موضوع وحی” است و اینکه پیامبر “فردی خودخواه” معرفی شده، یاران او “افرادی هستند با انحرافهای گوناگون”. رشدی در کتاب خویش “نسبت انحراف به همسران پیامبر” داده، “نسبت به احکام اسلامی تحقیر و اهانت” روا داشته، و “فرشته وحی جبرئیل” را “تحقیر و اهانت” کرده، او همچنین، “چهره خمینی” را مخدوش کرده است. (تمامی نقل قولها از همین کتاب است و این کتاب در واقع همچنان سیاست جاری رژیم است در این موضوع)
با توجه به چنین اتهاماتی، سلمان رشدی “مسائلی را مطرح می کند که دیگر قابل پاسخگویی نیست و پاسخاش همان فتوای امام خمینی است.” مهاجرانی از قرآن و احادیث کمک میگیرد تا ثابت کند، مرگ حق سلمان رشدی است و او باید کشته شود. از “عالمان اسلام” و احکام آنها نقل می کند که هرکس پیامبر را توهین کند، قتل او واجب است و نتیجه می گیرد که حکم خمینی نیز بر این اساس قابل اجراست.
مهاجرانی در کتاب خویش آگاهانه تاریخ را با رمان یکی می پندارد تا بدینوسیله رشدی را به تحریفِ تاریخ متهم کند، ولی این برداشت را بسیاری از ایرانیان نیز از ادبیات دارند. متأسفانه با گذشت بیش از صد سال از حضور رماننویسی در ایران این برداشت همچنان حاکم بر ذهنهاست.
به یاد داشته باشیم که کتاب مهاجرانی را وزارت اطلاعات رژیم منتشر کرده است. میتوان دیدگاه حکومت را بر موضوع در آن یافت. در واقع نیز جمهوری اسلامی در پس انتشار این کتاب “توطئه”ای را کشف میکند که علیه رژیم ایران سازماندهی شده است. تلاش غربِ فاسد و شیطان از همان جنگهای صلیبی «بر این بود که سیطره و حضور اسلام را بشکند و محدود کند.»
به نظر رژیم، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، سرانجام در تقابل نیروهای خیر و شر، زمان نبرد نهایی بین غرب و شرق فرا رسیده است. «کتاب آیات شیطانی حمله به استراتژی شرق بود و فتوای امام خمینی حمله مستقیم به استراتژی غرب»
مهاجرانی بر این گمان است که «پدیده سلمان رشدی را می توان حلقهای از زنجیره برخورد غرب با جهان اسلام دانست» به زعم او، تمدن غرب در حال زوال است و «فتوای امام سرآغاز حرکت رودخانههای عظیم تودههای مسلمان.» و این غرب را خوش نمی آید.
ابلهانه اینکه آنها فکر میکنند که دولت انگلستان نوشتن “آیات شیطانی” را به سلمان رشدی سفارش داده و رشدی «ابزار بازی انگلیس است» و رمانهای او به توصیه آنها نوشته شده است.
مهاجرانی در کتاب خویش به این نتیجه می رسد که؛ «سلمان رشدی به عنوان چهره مناسبی انتخاب شده که می توانست مجری توطئه باشد…او به عنوان یک مأمور ویژه، آیات شیطانی را نوشته است.» و از آیتالله خمینی دلیل می آورد که؛ «مسأله کتاب آیات شیطانی کاری حساب شده برای زدن ریشه دین و دینداری و در رأس آن اسلام و روحانیت است.»
و نهایت اینکه جمهوری اسلامی برای بقای خویش محتاج به دشمن است. توهم “دشمن” و “توطئه” را چنان بر ذهنهای مسلمانان مینشاند که ذهن آنان را بر شک میبندد.
و اما “من” ایرانی در کجای این جهان موهوم قرار میگیرم. آیا سرانجام خواهم توانست استوره را از دین و دین را از تاریخ و تاریخ را از داستان و داستان را از سیاست بازشناسم و هر یک را در آن جایی قرار دهم که جایگاهشان است؟
بیشتر بخوانید:
سوءقصد به سلمان رشدی: تیغکشی جاهل و جهالت بر آزادی بیان