۱. دیوید شیلدز در مقالهای به سال ۲۰۱۰، رمانهای معاصر فرانسه را به «متنهایی پیش از طوفان و کهن گرا» متهم کرده است که «میتوانستند ۱۵۰ سال پیش توسط فلوبر نوشته شوند». نویسنده در ستایش آرامش میگوید که «تحت هیچ شرایطی به نظر نمیرسد که هیچ یک در قرن بیست و یکم زیسته باشند». به نظر میرسد گزارههای شیلدز منطقیاند، گرچه همین حرف را آلن روبگریه در سال ۱۹۶۵ گفته بود؛ زمانی که نویسندگان جوان فرانسوی را مفتخر به نوشتن «شبیه استاندال» میکرد اما زمانی که زد و بندهای قرن پیشین را در «قوانین مرده» ادامه دادند، همه را کهنهپرست و ازمیانرفته نامید.
رمان نو نه یک «جریان» داستاننویسی که بیشتر شبیه به «جنبش» داستاننویسی است. نویسندگانی بیربط به عنوان یک گروه کلی گرد هم آمدند و هریک، بنا به نظر خود حرکتی را به سوی آنچه رهایی از قید و بندهای رمان سنتی مینامیدند آغاز کردند، مشابه با آنچه در داستان نویسی پیش از انقلاب ایران به چشم میخورد و همچنین در جریانات شعری معاصر. کسانی که همچون گروههای بیمانیفست داستاننویسی ایران، از پیروان واقعگرای بزرگ علوی گرفته تا سورئالیستهای نزدیک به هوشنگ گلشیری. رمان نو نیز، بی هیچ رویکردی دقیق، بی هیچ مانیفستی و هیچ ایدئولوژی متقنی، کار خود را پیش گرفت که صدالبته از نقاط اصلی قوت این جنبش بود. همانگونه که خود روبگریه اصرار داشت: حرکت رمان نو یک طریق ایدئولوژیک نیست، یک گسست کاملاً غیر محتوایی و از پایه فرمگرایانه است به سوی روایتی جدید.
۲. روبگریه شاید بزرگترین و مهمترین نماینده رمان نو باشد، به حدی که اگر در قامت یک جریان ببینیم، نه بهعنوان رهبر آن، که اصرار بود رهبری بر این طریق نباشد، بلکه بهعنوان سخنگو میتوان شناختش. وی در مقالات خود، اینجا و آنجا به این ایده بازمیگردد که رمان، از استاندال تا جویس، همیشه تکامل یافته است و در نتیجه، استفادهکردن از هنجارهای گذشته برای سنجش جایگاه داستان امروز مضحک مینماید. جایی بسیار دور از نهی گذشته، تلاش برای یافت رمان جدید بهشدت در جهت حفظ تاریخ یک ژانر بود، که بر اساس تعریفْ باید همیشه نو شود.
روبگریه که احساس میکرد آثارش بسیاری مواقع توسط ساختار انتقادی منتقدین به شکلی اشتباه ارائه میشوند، به استثنای افرادی چون بارتز، بلانکو و ناباکوف که حقیقت را به زعم او میرساندند، او مجموعه مقالاتی را چاپ کرد که شاید بتواند واقعیت را ارائه دهد. به سال ۱۹۶۳، این مقالات در کتابی به نام «برای رمانی نو» جمع شدند که آن را میتوان از مهمترین کتابهای نقد ادبی پس از جنگ جهانی دوم دانست. البته که این کتابِ پر شده از «بازتابهای انتقادی»، هرگز قرار نبود یک مانیفست باشد. هر رمان به گفته خود روبگریه، یک اثر هنری به مستقل است، بی نیاز به هیچ معناشناسی بیرونی و یا حقیقیتی که نیاز باشد پیشتر دانسته شود. او میگوید: «رمان نو، یک تئوری نیست، یک کشف است، یک شهود درون روایت». چرا باید کتابی نوشته شود که قواعدی توضیح دهد وقتی بیان قاعده کفایت میکند؟
او با ارجاعی به هایدگر در ابتدای مقالهای بر در انتظار گودو، میگوید که وضعیت انسانی برای «بودن آنجاست». در مقالهای دیگر، او ابراز میکند که: «مطلقاً در حضور اوست که واقعیت دنیا آرمیده است». پس تمام هویت رمان نو، ایستاده است بر این ایده که انسان اینجاست، جهان آنجاست و فاصله میان این دو در قلب پروژه رمان نو قرار گرفته است. ما به دنیا معنی میبخشیم، یا از معنی میزداییمش، تا کنترلش کنیم. از این زاویه دید، نقش سنتی نویسنده برای کاوش طبیعت و یافتن و ابراز «روح درونی چیزها» است. روبگریه بر خلق فرم جدیدی از داستان اصرار میورزد که بازتاب دهنده «یک دنیای متواضعتر و کمتر مشابه انسان» است که ما امروزه در آن زیست میکنیم. چیزی که «نه ارزشمند است نه مضحک»، بهسادگی تنها هست و وجود دارد.
این مشاهدهی به ظاهر تسکینبخش، انشعابات عظیم ادبی آفرید. از یک سو قهرمان سنتی کهن از میان رفت که باور داشت دنیا برای فتح وجود دارد و زمان یافتن افتخار همزمان است با برتری فردگرایی. از سوی دیگر مشارکت انسانگرایانه میان افراد و اشیاء نیز از میان میرود یا باید بروند چرا که «چیزها، چیز هستند، و انسان تنها انسان است». معنای تراژدی کنار میرود، چیزی که روبگریه به عنوان نقشهای برای تصدیق دوباره این تنهایی میداند: «من فریاد میزند. هیچکس پاسخ نمیدهد. به جای آنکه به این نتیجه برسم که کسی آنجا نیست، تصمیم میگیرم فکر کنم که کسی آنجا هست، اما کسی که به این دلیل یا آن، حاضر به پاسخگویی نیست».
از نظر روبگریه، در رمان نو، انسان به دنیا خیره میشود اما دنیا نگاهش نخواهد کرد و این مسئله هرگونه نمادگرایی و برتری را از میان برمیدارد. وظیفه نویسنده این است که دنیای مادی را توصیف کند، نه آنکه آن را کاراکتریزه کند و خود را در آن شکل دهد. بلکه وسیلهایست برای بیان فاصله میان انسانها و چیزها بدون تفسیر کردن این فاصله بهعنوان اختلافی دردناک. در واقع گزارههای فوق از روبگریه این نکته را میخواهد بیان میکند که «تمام زبان ادبی» باید اصلاح شود. تشبیهها و استعارهها، که عمدتاً برای تفویض وضعیت ادبی بر یک متن به کار میروند، از معصومیت زدوده میشوند چرا که تلاش میکنند دنیا را انسانیت بخشند.
۳. روبگریه در پاسخ افرادی که رمان را غیرانسانی جلوه میدهند، پاسخ میدهد که اثر او بسیار کمتر از راویان خداگونه و دانای کلی که در بستر تمامی رمانهای سنتی حضور دارند، عینی است. او معتقد است که توصیف (توصیفی که منتقدان آن را غیرانسانی و خونسرد میدانند) اینجا تماماً ذهنی است و صحنه اصلی را دربر میگیرد، درحالی که مثلاً در آثار بالزاک، تنها زمین را برای نشاندن طرح داستان هموار میکند و جریانی از سندیت ایجاد میکند؛ سندیتی دروغین و بیهوده برای عصر جدید. توصیفات روبگریه به جای آنکه به وضعیت بیرونی و پیشحاضر ارجاع داده شود، اصرار به خلق اشیا و مفعولات خود را دارند. او میگوید: «هیچ چیز در نهایت خود شگفت انگیزتر از دقت در جزئینگاری نیست».
۴. واقعیت هر نوعی از هنر در فرم آن است، و شیوه جداسازی خود از ذات نیز جدا کردن رمان از دنیای هنر است. روبگریه به ما میگوید که هنر، تنها راهی زیبا برای جلوهدادن یک پیام نیست، خود پیام است. همچون جهان بیرون، یک رمان مستقل است و بی نیاز از عناصر بیرون و چیزی بیان نمیکند مگر خود را. هرگاه که نویسنده با کتابی در آینده مواجه میشود، «این راه نوشتن است که در ابتدا بر ذهن نویسنده مسلط میشود» و به بیان دیگر نویسندهی حقیقی چیزی برای گفتن ندارد، تنها راهی برای بیان کشف میکند.
بیشتر بخوانید: