خواننده در مواجهه با رمان “بادنماها و شلاقها” به قلم نسیم خاکسار منقلب برجا میماند و این از تاثیرات استعارههای روایی اوست.
خاکسار در این رمان منقلبکننده و گیرا به چکادی رشکانگیز در هنر روایت دست یافته. نویسنده با جملاتی آهنگین و دقیق که تصاویری رنگارنگ و غافلگیرکننده در خود نهان دارند، وجودِ متلاشی یاسینِ تبعیدی، همسرش سارا، پسرش علی و دوستانش ایوان، کرامت و زاهد را چیرهدستانه بازمیسازد. او همچنین از امکانات استعاره بهره میگیرد تا امر غیرقابل بیان را ملموس بیان کند. خاکسار با کاربرد استعاره به ژرفای وجود پناهجویانی راه میبرد که نتوانستهاند خلاء تبعید را در زندگی خود پر کنند. این پناهجویان در شخصیت یاسین، راوی اول شخص، متجلی میشوند. یاسین در مغازهای که با رفیقش کرامت علم کرده، خوردگی نقوش فرشها را رفو میکند. در این رفوگری، یاسین در پس گلها و شاخوبرگهای بربادرفته قالیچهها و گبهها «تاروپود» داستان زندگی خود را میبیند.
«تاروپود» و «نقوش» و «بنمایهها»، استعاراتیاند که رمان خاکسار را در تمام سطوح روایی آکندهاند. کاربرد این قبیل استعارهها بادنماها و شلاقها را در زمره رمانهای نادری مینشاند که صورت (فرم) محتوا را بازتاب میدهد و محتوا صورت را؛ چون در این اثر خاکسار روایتی میبافد از تار افکار، خاطرات و رویاهای یاسینِ حساس، و پود گفتگوها و خردهروایتهای ایوان، نویسنده اهل چک. در پایان رمان، با گره خوردن رشتههای زندگی یاسین، زاهد، کرامت و ایوان، نقش نهفته روایت منسجم آشکار می شود.
قالب رواییِ داستان در داستان، به معنای دقیق کلمه، شیوهای است که خاکسار به خدمت گرفته تا روایت را بسط دهد. یاسین خود را بر دوراهه تناقضی میبیند. از سویی میکوشد تا با این استعارهها، به تشویق ایوان، به زندگی خود معنی بخشد، ولی از سوی دیگر همین استعارهها او را به هاویه گذشته فرومیکشند. در نتیجه آنچه یاسین در صحنهای کلیدی میگوید گویی به حقیقت میپیوندد : “ایوان معتقد است استعارهها بیرونیاند. نیازی به نویسنده بودن من یا تو نیست. کافی است نگاهت را عوض کنی ”.اعتقاد ایوان را این جمله به تصویر میکشد : “ تو تنها به اینجا نیامدهای. تو در واقع با مغازه کوچکت به اینجا کوچک کردهای.” قوه تخیل ایوان، آرزوی نویسندگی را در یاسین هم زنده میکند : “ اگر میتوانستم این استعاره را گسترش دهم و از آن واقعیتی بسازم که معمای موقعیتم را در آن ببینم …”.
زمانی که ایوان، همان ‘بافندهی’ حرفهای داستانها، ‘رشتههایی’ به یاسین میدهد تا داستان زندگی خود را ببافد آرزوی نویسندگی و کشف معمای موقعیت یاسین کمابیش متحقق میشوند . این‘رشتهها’ پارهداستانهاییاند که در آنها زاهدِ ناپدیدشده و دوست دخترش هلنا نقشهای اصلی را دارند گرچه یاسین و ایوان هم در آنها بینقش نیستند.
در روایت پارهپاره ایوان که هم داستانی عاشقانه است هم داستانی درباره نتوانستن زدودن گذشته از ذهن، واقعیت و خیال در هم تنیده میشوند. ایوان نمیخواهد واقعیت را توصیف کند بلکه میخواهد به یاری تخیل معنای ژرفتر هستیشان را درک کند. در پایان، یاسین در حالی که ‘رشتههای’ داستان ایوان را به هم گره میزند، میفهمد چرا رفیق قدیمیاش زاهد که گذشته عذابش میداد، ناپدید شده. و همچنین نشانههای ریشهباختگیشان بر او معلوم میشود، نشانههایی که نمود عینی پیدا میکنند در عکسهای کرامت از پرندگان، در تحسین زاهد از درخت پیری وسط شهر که آسفالت را به چالش میکشد و در وسواسی که یاسین درباره نقشها دارد. با پیروی از پند ایوان، یاسین رفتهرفته استعارهها را در واقعیت میبیند.
ناتوانی در زدودن یاد گذشته از ذهن، زمانی آشکار میشود که یاسین نمیتواند قالیچهای را رفو کند که زاهد روی آن کار میکرده. آیا نقش سردرگم قالیچه، در خاطر یاسین نقش زخمهایی را زنده میکند که شلاق بر تن میگذارد؟ یا در خاطرش خطوط سیر تحولات پرتلاطم زندگیاش را زنده میکند؟ زخمهایی که به گفته کرامت در ایران سر باز کرده بودند نه در تبعید؛ زندان، شکنجه و در نهایت تبعید نه تنها او را درهم شکستند بلکه خصوصیترین رابطههای و را هم متلاشی کردند.
در این نقطه از روایت خاکسار دست به تعویض نقش میزند. یاسین نقش ایوان را به عهده میگیرد تا داستان زاهد را که داستان خود یاسین هم هست، به پیش ببرد. نویسنده در اینجا رویاها و خاطرات یاسین را در هم میآمیزد، تصاویری که از ذهن زدوده نمیشوند. مثلاً تصویر مادر یاسین که زیر درخت توت پسر دستگیرشدهاش را با نگاه بدرقه میکند. این تصاویر سوزشی دردآلود زیر پوست یاسین ایجاد میکند اما او از درد درمیگذرد و تلاش میکند رمز آنها را بشکند، سعی میکند تجزیهوتحلیلشان کند و شاید این همان هدف مد نظر خاکسار بوده باشد که در رمان بادنماها و شلاقها به آن دستیافته. خاکسار گذشته را به قالب کلمات میکشاند تا بشود با آن کنار آمد.
پیتر اسلوتردیک در جایی نوشته “هر کجا که داغ و درفشی نهاده باشند زبان به حرف میآید”. یاسین هم مطلب را اینگونه بازگو میکند “ … یک چیزهایی هست که ما را همیشه به مبدأ میدوزد (…) و این مشکل ماست، هلنا. در کمتر آثاری از ما گذشته بیان شده است (…) به این دلیل گذشته در ما نمیمیرد. زنده میماند. اما شما از آن مینویسید. حرف میزنید. به شیوههای گوناگون (…) ما آنها را در دلهامان نگه میداریم و این کار را خراب میکند. ” خاکسار در اثر خود به دنبال پایانی شاد نیست. یاسین قالیچه را وامینهاد تا دیگری که زیر بار گذشته کمر خم نکرده آن را رفو کند، با این حال رمان با خوشبینیِ محتاطی پایان میپذیرد. یاسین به رفوگری کرامت برمیگردد و نشانههایی امیدبخش در خوردگی نقوش فرشی دیگر میبیند.
نسیم خاکسار: از او و درباره او در بانگ
- «کابوس قتل عام زندانیان سیاسی در ادبیات ایران – نسیم خاکسار: از زیر خاک
- نسیم خاکسار: گفتوگو در ادبیات – بازخوانی «بره گمشده راعی» از هوشنگ گلشیری
- نسیم خاکسار: آکواریوم
- «۱۸۰ درجه» – یک میزگرد: تغییر چشماندازها در «آکواریوم»ِ نسیم خاکسار
- مسعود کدخدایی: نسیم خاکسار- راوی لحظههای دشوار