
شعر پیمان وهابزاده با گوشهچشمی به اخراج گسترده مهاجران افغان از ایران و کشتار غزه با ترکیبِ روایتِ آرمانشهری و سوگِ پنهان، جهانی بیمرز به نام «پیمانستان» میآفریند که در آن مهربانی قانون است و هویتها بازتعریف میشوند. از منظر لاکان، ژوئیسانسِ شاعر در تلاشِ ناممکن برای فرار از نظم نمادین (مرزها، تبعیض) رخ مینماید، حال آنکه ساختارِ متن مقدسگونه (فراخوانهای پیامبرانه، قوانین اخلاقی) آن را به «انجیلِ زمینیِ» عصر مدرن تبدیل میکند. شعر با طنزی تلخ اعتراف میکند که این اتوپیا تنها در خواب ممکن است، اما همین رؤیاپردازی، سلاحی شاعرانه علیه خشونتِ واقعیت است. در نهایت، این اثر هم نوستالژی است برای جهانی ازدسترفته، هم بیانیهای برای جهانی که میتواند باشد.
به امید روزی که ترانه، زبان رسمیِ همهٔ سرزمینها شود.
از اینجا میروم
میروم به جایی دور
تا از نو کشوری بسازم
سرزمینی که برای ساکنانش میهن باشد
نامش را میگذارم «پیمانستان»
و در آن، در میانهی دشت و در کنار رود، شهری میسازم
نامش را میگذارم «پیمانآباد»
و از فرازِ کوهِ مُشرف به شهر
فریاد میزنم:
«بیایید، ای راندهشدگان بیایید!
بیایید، ای بیسرزمینانِ سرگردان بیایید!
بیایید، ای خانه اشغالشدگان بیایید!
بیایید، به زادگاهی که در آن زاده نشدهاید بیایید!»
در پیمان اساسی این کشور
مهربانی اجباری است
مهماننوازی وظیفه
و هر کس شریکِ غم و شادیِ دیگران
اشک ریختن یک کار جمعی است
و خندیدن ورزشِ گروهی
مردمانش با کاشتنِ درخت مالیات میدهند
کودکانش در مدرسه شعر و نقاشی و رفاقت میآموزند
زبان رسمی پیمانستان ترانه است
بزرگترین جُرم در این کشور دل شکستن است
و دیرینهترین سنتِ آن بخشیدنِ دیگری
در این کشور
ایرانی با سربلندی میگوید من افغانستانی هستم
و افغانستانی با خوشحالی میگوید من ایرانی هستم
و بعد ناگهان هر دو به خویش مینگرند
و میبینند پیمانستانی شدهاند
شهروندانِ کشوری که مرزی ندارد
در اینجا
کویر مهربان است و
آسمان سخاوتمند
نسیم روح را مینوازد و
کرت سبزی با عشق میروید
در اینجا
آدمها برای پرندهها آواز میخوانند
کم کم
مردمان غزه هم میآیند
(خوشبختانه راهشان دور نیست)
و زخمهایشان را در باغچه میکارند
بومیان قارهی امریکا هم میآیند
(هرچند سفرشان بس طولانی است)
و خاطراتِ دردناکشان را پای درخت میریزند
از گردِ راه که میرسند و خستگی از تن میگیرند
ناگاه میبینند پیمانستانی شدهاند
بعد از ظهرها در پارک پیمانآباد
بچهها گشت میزنند تا بزرگسالانِ اخمو را
به خنداندنِ دیگران جریمه کنند
شبها پدر و مادرها دستهجمعی
برای بچههای محله در کوچهها لالایی میخوانند
در پیمانستان سرانجام
پس از یک عمر زادگاهم را مییابم
من
خسته از هزار سال رویا در بیداری
سرانجام با آرامش به خواب میروم
میدانم که در میهن نویافتهام
هیچکس مرا بیدار نخواهد کرد
۱۰ ژوییه ۲۰۲۵