شیرین عزیزی مقدم: «آواز نیشکر» نوشته حبیب پیریاری – روایت فقر و اسطوره‌های رنج در خوزستان

رولان بارت به پرسشِ “امروز یک اسطوره چیست؟” چنین پاسخ می‌دهد: “اسطوره گفتار است.”این پاسخ شاید به‌نظرِ برخی ساده‌لوحانه بیاید؛ اما او تأکید می‌کند که  “اسطوره، نظامی ارتباطی است‌. یک پیام است و نمی‌تواند یک مفهوم یا یک ایده باشد [‌…] اسطوره اسلوبی از دلالت است و یک فرم است. سپس باید به این فرم، محدودیت‌های تاریخی و شرایط به‌کارگیری را افزود و اجتماع را دوباره به آن محاط کرد؛ اما ابتدا باید آن را به‌شکل یک فرم تعریف‌کرد”.

بارت اعتقاد داشت که  اسطوره نه به‌وسیله‌ی موضوع پیام خود، بلکه به کمک شیوه‌ی بیان آن مشخص‌می‌شود”. او همچنین بر آن بود که “هر موضوعی می‌تواند در دنیا از موجودیتی بسته و خاموش، به وضعیتی گویا و گشوده به تعلقِ اجتماعی گذار کند؛ زیرا هیچ قانونی خواه طبیعی و یا غیرِ آن، سخن گفتن درباره‌ی چیزها را ممنوع نمی‌کند”.

کتاب “آواز نیشکر”، نوشته‌ی حبیب پیریاری، کتاب “اسطوره‌های دردمند زمانه‌ی ماست”.  شِگردی که پیریاری برای بیان زندگیِ آدم‌های قصه به‌کار می‌گیرد، پر از تصویر، نُماد، استعاره و کنایه و طنز است.  هر کدام از این آرایه‌ها به‌تنهایی برای خواننده حاملِ معناست و استفاده‌ی توأمان آن‌ها در یک متن، تأثیر گفتار را دوچندان می‌کند.

“آواز نیشکر”، مجموعه‌ای از ۹ داستان کوتاه است که توسط نشر کنار در سال ۱۴۰۲ منتشر شده‌است.  وقایع همه‌ی داستان‌ها در استان خوزستان می‌گذرد و یا تحت‌تأثیرِ آن منطقه است. کتاب بیانگر زندگی واقعیِ آدم‌هایی است که با فقر دست‌وپنجه نرم می‌کنند و طردشده‌اند.

فقرِ دردآور، همان نخ تسبیحِ نامرئی است که زندگی آدم‌های این ۹ قصه را به هم مربوط می‌کند و بُن‌مایه‌ی اصلی کتاب است؛ گاهی اما، به‌شکل فقر فرهنگی در رفتار خواهر تازه‌به‌دوران‌رسیده‌، و در رفتار یوسف و ملیحه، پدر و مادر آساره در داستان اول، پدیدارمی‌شود و گاه در رفتار “بچه‌های مارآباد”، و گاه در رفتار کلِ خانواده در داستان”ناتور”.

توجه داستان بر روی مشکلات اجتماعی است و نویسنده به‌شکل توصیفی به روابط و ساز‌و‌کارهای اجتماعی می‌پردازد.

در داستان‌هایی نظیر “بی‌وژدان‌ها”، پیریاری با بهره‌گیری از طنز، داستانش را روایت‌می‌کند؛ اما این طنز آن‌چنان تلخ است که از زهرِ غم سیالِ داستان نمی‌کاهد.

نکته‌ی شایان توجه کتاب، نگاه توصیفی نویسنده است.

داستان‌نویسیِ فارسی راه درازی پیموده‌است که امروز ما بازتابِ آن را در روایت‌هایِ نگارندگانِ جوانش، و دید انسانیِ آن‌ها به آدم‌های خوب وبد، می‌ببینیم.

در کتاب، آدم‌ها قضاوت نمی‌شوند. آن‌ها را همان‌گونه که هستند می‌بینیم؛ زیرا محصول شرایطی هستند که در آن به‌سر می‌برند. شخصیت‌ها در سایه‌روشنی انسانی که هر یک از ما بارها آن موقعیت را با اشتباهات و درست‌کاری‌هایمان زیسته‌ایم‌، نمایش داده‌می‌شوند.

در این کتاب، پرهیز زاهدانه جایی ندارد. از زندگیِ روزمره‌ آدم‌ها و باورهایی که سال‌ها عده‌ای پشت آن قایم شده‌اند، پرده‌برداری می‌شود. آدم‌ها با ذهنیات و عواطف درونی‌شان، بی‌نقاب هستند.

هرچند که واژه‌های بومی به زبان روایت ضربه نمی‌زند و هر فارسی‌زبان می‌تواند با شخصیت‌ها هم‌ذات‌پنداری کند؛ اما به‌حقیقت، خواننده‌ی خوزستانی‌ای که حال و هوای جنوب را تجربه‌کرده‌باشد، درک عمیق‌‌تری از کتاب و ماجراهایش خواهد‌داشت.

دردهای روایت‌شده، دردهای مشترک همگانیِ جامعه‌ی ایرانی است.

هنجارگریزی زبانی عموماً در سطح واژگانی صورت می‌گیرد و به فهم خواننده‌ی غیر بومیِ خوزستانی از داستان، ضربه وارد‌نمی‌کند و به امر آشنایی‌زدایی از زبانِ روایت منجرمی‌شود.

واژه‌ها و ترکیب‌هایی نظیر: شیت‌خانه، روله، شِرَّه، تَش و برق، پیا، چِلّاب، فُگُرات، گناسی، چفیه و اِگال، گئو، جهندم، بُلکُمی، تُشمال، از این دسته‌اند.

تنوع، ویژگی اصلی کتاب است. تقریباً هیچ کدام از این ۹ داستان شبیه آن‌دیگری نیست و فضاهای متفاوتی را توصیف می‌کنند. نکته‌ی مهم آن است که، نویسنده عناصر اصلی داستانش را از محیطی می‌گیرد که در آن زیسته است. به‌خوبی می‌توان دریافت که داستان‌ها حکایت از تجربه‌ی زیسته‌ی نویسنده یا اطرافیانش دارد.

“آساره(ستاره) در شب دیجور”، نام اولین داستان است: بُرشی کوتاه از زندگی اندوهناک دختری آزرده‌روح در بیمارستانی در جنوب.

تا پایان قصه نمی‌فهمیم که چرا دختر میلِ به خودکشی دارد؛ ولی از فحوای کلام شخصیت‌ها می‌توان دریافت که فقر و محرومیت یکی از عوامل اصلی دلسردی او از زندگی است. ظاهراً تضاد آرزوهای ذهنی با دنیای واقعی، سببِ مشکلات روحی آساره است. او ویولن‌سل می‌نوازد. ویولن‌سِل نُمادی از تجددخواهیِ قهرمان داستان است که در خانواده گیر افتاده‌است: تضاد امر ذهنی و دنیای واقعی در محیطی که از آن منزجری، سببِ ایجادِ حسِ اسارت ناخواسته می‌شود.

تناقض و ناسازگی را در همه‌جا می‌توان دید: در محیط زیست، فرهنگ و رفتار آدم‌ها:

مادر به‌دنبال آن است که دخترش را در بیمارستان بستری کند؛ اما در همان هنگام، در بیمارستان برای او دعانویس می‌برد. ستین، خواهر تازه به دوران رسیده، با نگاهی تنفرآمیز به فرهنگ خانواده می‌نگرد:

“اون خونه و آدماش پیر و قدیمی‌ان. هنوز به پشتی می‌گن: مخده”.

در حالی که دختر با بیماری درگیر است و در حال بستری‌شدن در بیمارستان است، پدر برای او خواستگار پیدا‌می‌کند. اشاره‌ی گذرا به جنون آقا میرزا عبدالله (میز عبدل) پدربزرگ خانواده، و بستری‌شدن او در تیمارستان امین‌آباد تهران، احتمالاً برای تاکید بر جنون ارثی در خانواده است.

شخصیت‌های این قصه جالب توجه‌اند و تضادی که بین آنان وجود دارد، موجدِ احساس سرخوردگی در آساره است. ناهماهنگی بین دنیای روستایی دختر و دنیای مدرن‌شده‌ی خواهر، بسیار عیان است. تعلیق و دوگانگی در محیط زیست از خصیصه‌های اصلی قصه است. 

داستان از درِ بیمارستانی که دختر قرار است در آن بستری شود آغاز می‌شود و با خنده‌ و گریه‌ی توامانِ جنون‌آسای دختر در بیمارستان خاتمه می‌یابد.

مشابه چنین حالتی را در بقیه‌ی قصه‌ها هم‌می‌توان دید.

“پدر رضا ریالی”، نام داستان دوم است. و باز هم حکایت فقر است:

“بو. بو. هیچ‌چیز به اندازه‌ی بو، قدرت بازگرداندن خاطرات فراموش‌شده را ندارد!”

بوی غذاهایِ بیمارستان، راوی را به یاد خاطرات دردناک خانواده می‌اندازد. خاطراتِ فقر خانواده و مشکلات پدر در بودن و نبودن. وقایع این داستان هم در بیمارستان می‌گذرد؛ و هم در دنیایِ ذهنیِ راوی.

داستان سوم، “بچه‌مارها” به‌نظرم مهم‌ترین داستان کتاب است و از یک مراسم سینه‌زنی در ماه محرم آغازمی‌شود. تمام ظرائف برپائی این رسم در خوزستان در این داستان به تصویر کشیده‌می‌شود‌ و تأکید بر مظلومیت آدم‌هایی دارد که توان دفاع از خود را ندارند و با زخم‌های کودکی به نوجوانی، و سپس به جوانی رسیده‌اند. اساس این داستان بر استعاره استوار است. اگر استعاره‌ها را درنیابید، نیمی از لذت متن را از دست می‌دهید.

انتخاب نام‌ها در این قصه هوشمندانه به‌نظر می‌آید: “بچه‌مارها” صفتی است برای بچه‌های “مارآباد” و لقب “پارسا” کنایه‌ای است آشنا برای متعرضین جنسی به کودکان!

داستان چهارم، “بی‌وُژدان‌ها”، داستانِ مکرر فقر است و فاصله‌ی طبقاتی. هرچند که داستان حکایت شورش علیه بی‌وجدان‌هاست؛ اما در پایان، بی‌وجدانی علی‌السویه بین شخصیت‌های داستان تقسیم‌می‌شود و مرزهای اخلاقی از هر دو سویِ ماجرا زیر پا گذاشته‌می‌شود.

داستان‌های متفاوت کتاب به لحاظ موضوعی عبارت‌اند از: “بارور”، و “قلب بلغوری”.

“لاک‌پشت”، داستان هفتم‌ِ مجموعه، به‌روایتِ زندگیِ خواهر و برادری‌ می‌پردازد که در کودکی پدر و مادر خود را در یک تصادف از دست می‌دهند و در کنار هم و به‌تنهایی بزرگ می‌شوند.

خواهر، رفتاری پسرانه دارد. او به جست‌وجویِ گنج در کنار مرز ایران و عراق است و پایانی ناخوش دارد.

داستان را برادر روایت می‌کند و توصیف احساسات و عواطف و ذهنیات اوست.

داستان هشتم “کلمات لیکور” به روایتِ فرارِ معلمی می‌پردازد که نویسنده است و سیاسی‌. او در حین فرار از میان مزرعه‌ی نیشکری می‌گذرد. عطر نیشکرها و بوی مستی‌آورشان او را دچار خلسه می‌کند و در این حالت احمد محمود، نویسنده‌ی مورد علاقه‌اش را می‌بیند. با او به گفت‌وشنود می‌پردازد. درحالی‌که برگه‌هایِ داستان آخرش را همراهِ خود دارد، دست‌گیر می‌شود. برگه‌ها را باد می‌بَرَد.

خاطره‌ی مزرعه‌ی نیشکر به یاد او می‌آوَرَد:

“حقیقت، چیزی میان آن کلماتی بود که باد با خودش بلند کرده و لای نی‌ها چرخانده بود”.

“آواز نیشکر”، سُکر مستی‌آورش، و جهانِ آرزوهایی که با باد رفت.

“ناتور” آخرین داستان کتاب، روایتی سوررئال از خانواده‌ای خرافاتی، و به‌لحاظ فرهنگی، سطح پایین و اُمُل است.

دختر خانواده چند‌شب پشت سر هم خواب‌های عجیب می‌بیند و یک روز که از خواب بیدار می‌شود؛ می‌بیند که مانند “گرگوار سامسا” مسخ شده‌است. توصیف وضعیت روحی و فرهنگی خانواده، و حضور یک خوابگزار در این هنگامه، به شورِ داستان می‌افزاید.

شاید اگر دنیا جای بهتری بود، آساره ویولن‌سِلش را نمی‌شکست و سازش را می‌نواخت. شعیب به دل بیابان نمی‌زد. چشم‌انداز مزرعه‌‌های زیبای ذرت، مخفی‌گاه آدمیان نمی‌شد. بوی غذاها، مزه‌ی خاطرات تلخ را یادآوری نمی‌کرد. احمد مار نمی‌گرفت؛

و حیف،

“حیف از مارماهی‌هایی که درست‌ اهلی‌نشده، می‌میرند‌!”.

از همین نویسنده:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی