نشر مهری در لندن کتاب تازهای از زکریا هاشمی را منتشر کرد. این کتاب که «سنگلاخ زندگی» نام دارد، حسب حال زکریا هاشمی، نویسنده و سینماگر و بازیگر سرشناس است که همگان او را بیش از همه با رمان «طوطی» میشناسند.
زکریا هاشمی متولد ۱۳۱۵ در شهرری کار هنریاش را با بازیگری در سینما از جمله در فیلم «خشت و آینه» ابراهیم گلستان آغاز کرد. به عنوان کارگردان هم فعالیت داشت و بر اساس «سه قاپ» نوشته خود – «کاغذهای رنگی مچالهشده» را ساخت. این رمان در زمستان ۹۲ در خارج از ایران تجدید چاپ شده است. «عیار» یکی دیگر از آثار زکریا هاشمی نیز در نشر مهری در لندن منتشر شده است.
دکتر عباس میلانی در دیباچهای بر کتاب «سنگلاخ زندگی» درباره این اثر مینویسد:
[زکریا هاشمی در این کتاب] گوشههایی از تاریخ اجتماعی و مناسک و باورها و زبان قشرهای مختلف در دوران شاه و چند سال بعد از انقلاب را نشان میدهد. درعین حال، نوعی تاریخ شفاهی گوشههایی از تاریخ سینمای ایران است. روایتش از منظر حاضری ناظر و نکتهسنج، صادق و بیپروا، دانا و کنجکاو نوشته شده. هم پشت صحنه و هم گاه خودِ صحنۀ برخی از آثار فیلمسازانِ مهمی، چون فرخ غفاری، ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد و نیز فیلمهای خودش را بازآفریده. گاه به چند کلمه و زمانی به چند سطر و صفحه، گرتهای از سلوک و شخصیت پُرآوازهترین بازیگرانِ آن زمان را نشان میدهد. از فردین و ملِک مطیعی تا تاجی احمدی و فروغ فرخزاد. از کلاهبرداریها و اخلاقگریزیهای باورنکردنی برخی از تولیدکنندگانِ سینما هم پرده برمیدارد.
نوشته عباس مبلانی را در ادامه میخوانید.
زکریا هاشمی انسانیتی شگفت دارد. همسنگش فروتنی بیکران اوست. شاید فروتنی و انسانیتش را باید / دو روی سکۀ واحدِ شخصیتِ انسانی نادر/ دانست که به راستی، و در مفهومی که قدما مراد میکردند، عیّار زمان ما است. بخت ما است که این روح سخاوتمند و جان سرکش در جسم هنرمندی میتپد که درعین حال نویسندهای توانا و پُرکار، بازیگری چند ساحتی و خلاق و کارگردانی پُرکار و پُرتوش است. یکی از نقطههای تلاقی سویههای گونهگون زندگی پُرفراز و درعین حال پُربار هاشمی را باید در دوستیاش با فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان سراغ گرفت. گلستان بود که نخست توان بازیگری هاشمی را کشف کرد و او را به همکاری با استودیو گلستان فراخواند. آنجا با فروغ آشنا شد و هم او بود که استعدادِ نویسندگی هاشمی را قدر شناخت و از همان زمان فروغ و گلستان – یا به روایتِ هاشمی «فروغ خانم» و «آقا» – مشوق و دوستِ هاشمی شدند و ماندند. این همکاری و همدلی تا واپسین لحظاتِ زندگی کوتاهِ فروغ و تا آخِرین روزهای حیاتِ صدسالۀ گلستان ادامه داشت.
هاشمی نخستین توصیۀ گلستان در کار نویسندگی را در تمامِ طولِ حیاتِ خلاقِ خود به جِد گرفت و به اجرا گذاشت. در عرصههای هنری غیرنویسندگی هم همین اصول را رعایت میکرد. شاید چون با جنس و جنم انسانیاش همسویی و همخوانی داشت برگرفتنشان برایش نه تنها آسان که طبیعی بود. گلستان گفته بود: «فکر کن و بنویس؛ خوب دقت کن؛ روده درازیام نکن… به حرف هیچ کسم گوش نکن؛ همینجور که داری مینویسی… کاری به کار نوشتۀ دیگرانم نداشته باش. خودت باش. از خودت بنویس. ادا درنیار. فکر ادبینویسی و قلمبه سلمبه نوشتنم از سرت خارج کن.» (ص۱۳۶، در سنگلاخ زندگی). واقعیاتِ زندگی زکریا هاشمی که بادقت در کتابی که در دست دارید از آنها بی رودهدرازی و به صداقت نوشته به راستی حیرت آورند.
روستازاده است، ولی مادرش که شیرزنی خردمند بود، نمیخواست بچههایش «بیسواد بار بیان و گوسفندچَرون» از آب دربیایند. زکریا را به تهران برد و به دست خواهرش سپرد. پسرک تنها طبعاً دلتنگ بود. شبها گاه به گریه میخوابید. زندگیاش زمانی عوض شد / که دریافت «میخوان تو محلهشون»/ یک سینِما درست کنند. به لحاظ تنگدستیِ خانواده، رفتن به سینما و خرید بلیط آسان نبود. ولی وقتی صاحبِ سینما شوقِ زکریای جوان را دید، به او وعده داد میتواند بیبلیط به سینما برود و «فیلم تموشا» کند. (ص۲۴). انسانهایی شریف و گوهرشناس، چون این صاحبِ سینما، از یکسو و بسیاری انسانهای تنگنظر و/ حقهباز در سوئی دیگر/ در زندگی هاشمی نقشهایی پُررنگ بازی کردند. درهمه حال، آنچه در خودِ او ثابت ماند، انسانیتش و نیز باوری ماندگار به خوبی انسانهای دیگر بود.
در مدرسه زکریا چندان اهلِ درس نبود. بخش مهمی از دورانِ دبیرستان را صرفِ «پرورش اندام» میکرد. در این زمینه قهرمان هم شد. درعینحال، همواره گوشۀ چشمی هم به سینما داشت. «موهای کرنلی» خود را جلوی آیینه مرتب میکرد و «بغل گوشهایش» را «روغن و پارافین» میمالید تا «موها فرم بگیرد.» (ص۲۷). به کیمیای همین چند واژه هاشمی نه تنها فضای بسیاری از جوانان آن زمان را ترسیم میکند، بلکه بالاخره نشان میدهد همین اندام ورزیده و «موهای کرنلی» راهش را به سینما، به عنوانِ سیاهی لشکر باز کرد. پیش از آغاز این مرحله از زندگی، در حرفههایی گونهگون کار کرده بود. از جمله در «کفاشی و نجاری، سلمونی و خیاطی» شاگردی کرده بود. به همین خاطر، بر صحنه و پشت صحنه از پس همه کار برمیآمد. هیچ کاری را هم دونِ شأنِ خود نمیدانست. به قولِ فرخ غفاری «آچار فرانسه» بود. (ص۸۳). وقتی در استودیو گلستان بود، در فیلم بازی میکرد، دستیار گلستان بود، در کنارش رمان طوطی را مینوشت، تلفنها را هم جواب میداد. گاه حتی برای مهمانها چائی هم میبرد. در صحنۀ فیلمبرداری گاه نقش «انتظامات» را بازی میکرد و از کتک زدنِ الواتِ محله که مزاحم کار بودند، ابائی نداشت.
در سنگلاخ زندگی روایتی سخت گیرا و گویا از نیمۀ نخستِ این زندگی است. پیش از این، او بخشهایی از همین زندگی پُرپیچ و خم را ملاتِ رمانها و فیلمهای خود کرده بود. این بار انگار با شرح «واقعی» بخشهایی از همان زندگی میخواهد ملاتِ کارهای خلاقِ خود را نشان دهد. ولی در دستِ توانای او حتی وصفِ سادۀ واقعیتهای روزمره ساخت و بافتی قصهوار و گیرا پبدا میکند. به سخن دیگر، فیلمها و رمانهایش از واقعیت مایه میگیرد و این بار او حدیث نفس همان واقعیتها را رمانی کرده و کارش از چند جنبه خواندنی و مهم است.
گوشههایی از تاریخ اجتماعی و مناسک و باورها و زبان قشرهای مختلف در دوران شاه و چند سال بعد از انقلاب را نشان میدهد. درعین حال، نوعی تاریخ شفاهی گوشههایی از تاریخ سینمای ایران است. روایتش از منظر حاضری ناظر و نکتهسنج، صادق و بیپروا، دانا و کنجکاو نوشته شده. هم پشت صحنه و هم گاه خودِ صحنۀ برخی از آثار فیلمسازانِ مهمی، چون فرخ غفاری، ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد و نیز فیلمهای خودش را بازآفریده. گاه به چند کلمه و زمانی به چند سطر و صفحه، گرتهای از سلوک و شخصیت پُرآوازهترین بازیگرانِ آن زمان را نشان میدهد. از فردین و ملِک مطیعی تا تاجی احمدی و فروغ فرخزاد. از کلاهبرداریها و اخلاقگریزیهای باورنکردنی برخی از تولیدکنندگانِ سینما هم پرده برمیدارد.
از دو آخوندی مینویسد، که هردو به وسوسۀ تأمین بودجه میخواستند هاشمی را به ابزارِ تبلیغِ اسلامیون بدل کنند. یکی آیتالله معروفی بود که در سالهای پیش از انقلاب میخواست برای افشای «فساد» رژیم شاه، هاشمی فیلمی براساسِ رمانِ طوطی بسازد. کتاب روایتی تَکاندهنده از زندگی پُرمَشَقّتِ زنان در شهرنو بود، و آن آیتالله میخواست آن بدبختیها را به حسابِ شاه بگذارد. دومی آخوندِ تازه به قدرت رسیدهای بود که بعد از انقلاب خواستار فیلمی درموردِ «معجزه»ای به نام آیتالله خمینی بود. انگار هاشمی با همین دو اشارۀ کوتاه، فلاکتِ امروز سینمای ایران را نشان میداد که سپاه و «آقازاده»ها انحصاری در عرصۀ تولیدِ فیلم پدید آوردهاند.
واپسین فیلمی که هاشمی در ایران ساخت، مستندی درموردِ جنگ ایران و عِراق بود که هرگز پخش نشد. سپاه پاسداران از وصفِ نقادانۀ فیلم از جنگ برآشفت و مأمور مسئولِ فیلمهای مستند در تلویزیون هم نیمی از حقالزحمۀ هاشمی را به عنوانِ رشوه میطلبید. هاشمی که همسر فداکار و کاردانش منیژه از چند ماه پیش به فرانسه رفته بود، چارهای جز جَلای وطن نداشت. آغاز این سفر، پایانِ جلدِ نخستِ در سنگلاخ زندگی است. ما هم به عنوانِ خواننده امید داریم که جلدِ دومِ در سنگلاخ زندگی که شرحِ دورانِ غربتِ هاشمی و خانوادهاش را در برمیگیرد، به زودی به بازار بیاید.
در سنگلاخ زندگی هاشمی بوستانی پُربار برای ما ایرانیان است، که آثارش را خوانده و فیلمهایش را دیدهایم. هاشمی در برابر ادبارِ زمان و دنائتِ دوستان، صبری ایوبوار دارد. در قصۀ ایوب، خدا به خاطر شرطی که با شیطان بسته بود، هزار و یک بلا بر سر بندۀ خود میآورد تا به شیطان ثابت کند که ایوب بر سر ایمانِ خود پایدار است. صبر هاشمی نه در باورش به خدا، که در جنس و جنم انسانی خودش ریشه دارد. سختیها و تلخیهای زندگی، برخی را به انسانهایی تلخ و طلبکار بدل میکند. زکریا هاشمی به کیمیای انسانیّت و فروتنیاش و با تَکیه به استعداد و پشتکارش همۀ ناملایمتها و همۀ همدلیها را به آیینۀ گویای زمان و روایتی نویدبخش از انسانیتی ماندگار بدل کرده است، و در سنگلاخ زندگی همان آیینه است.
عباس میلانی
۲۵سپتامبر ۲۰۲۳
در همین زمینه: